بدری مشهدی
فارغ گر از هر دو جهان گردیدی
از دیده این و آن نهان گردیدی
طومار وجود را به هم پیچیدی
یار از پس پردهها عیان گردیدی
سالهاست کسی از این دیار پرکشیده که کمتر روزی میشود اشارتی بر گفتار و کردارش نباشد، کمتر کسی است که نشناسد مرام و مسلک پیری را که یک سرزمین برایش به سوگ نشست. روزگار درازی است که سفر کرده، اما هنوز خط امام خطی است ماندگار. برای روحالله ارتحال ارجعی الی ربک بود، با روحی آرام و قلبی مطمئن بازگشت به سوی قرارگاهی ابدی، به آغوشی که محل قرار جاویدان بود، محل امن و آرامش. او بود و دل و آرزوی یار و دیگر هیچ و اجل قاصدی نبود جز مژدهرسان دیدار یار.
سالها بود که آرام و قرار برایش سخت بود، ناسوت، بندی بود بر دست و پایش، شاید اگر اجل محتوم نبود و تقدیری مقرر از طرف خداوند، روحش دمی بیش در کالبد جان آرام نمیگرفت. اما در همان روزهایی که دلش از هر بند و تعلقی رها بود، در همان روزگاران شیدایی، میدانست که رسالتی بر دوش دارد، رسالتی همچون محمد که از خلوت حرا دل کند و پرچمدار سرزمین حجاز شد.
روحالله هم رهبر یک امت شد، خودش را مکلف دیده بود به قیام، به قیامی برای رسیدن به آزادی، تکلیفی سنگین بود، تکلیفی که ناچارش میکرد، از خلوتگاهش دل بکند و از محبوبش فاصله بگیرد، همین میشد تا اندک فراغتی دست میداد پناه میجست به واژه و کلمه، به غزل و رباعی و قصیده. شعرش از سر قافیهاندیشی نبود، سِر درونی بود، راز روحی بیتاب که قرار میجست در دیدار یار. شعری بود به رنگ جوشش خون درون. کمتر از واژههایش گفتهاند و شاید کمتر خواندهایم، لیک دیوانی است شرح روزهای خلوت. خلوتی که شد مسیر راه یک رهبر، رهبری که شد روشنگر راه یک امت. چه گذشته بود در آن خلوت که چنین سرنوشت سرزمینی را دگرگون ساخت.
چه میشود که کودکی از دل کویر به حوزه نجف خوانده میشود، چه میشود که مسیر راهش مسیری یگانه میشود، در «اسفار اربعه» و «فصوص الحکم» چه میخوانده بود که مکلف شد مسیر محمد را بپوید؟ روحالله خوانده میشود که پرچمدار قیامی شود که دیر نیست به قیامی جهانی بپیوندد، رهبر امت و مردمی که هنوز فراموششان نشده غریبی سالهای تبعیدش را و غربت روزهای نبودنش را.
روحالله منشأ خیر و برکت برای سرزمینی شد که خسته از تفرعن و تزویر بود، رهبری که در پس اقتدار در کلام و کردارش، نغزی نهان در اندیشهاش بود که در قلمش تجلی پیدا میکرد. رهبری که عرفان و سلوکش بر سیاستش پیشی داشت، همین بود که بر دلها حاکم شد نه با اقتدار یک سیاستمدار، با نرمش یک عارف، با کلام یک عاشق. کمتر شناختهایم او را در مسلک یک عارف و شاعر، بیشتر از سیاستمداری دانستهایم که هنوز بهتزدهایم از قدرتش، لیک سحر او در عرفان و کلام عاشقانه بود که دلها را میربود.
شماره ۷۰۸