برای گیلان و درختهایی که قطع میشوند
رضوانه ایزدی
دیروز چشمانش را باز کرد و جز درختانی به بلندای آسمان، آسمانی سرشار از بخشندگی و شالیزارهایی گسترده چیزی ندید. سرگرمیاش ملاقاتهای پیدرپی با دوستان برای کشیدن نقشه خانههایی از چوب شاخههای خشکشده بود که نه به دلیل خساست درختان در بخشیدن چوبهای خشکیدهشان، که به دلیل بلندپروازیهایشان هیچوقت ساخته نشد. آسمان بالای سرش، آرزوهایش را برآوردهنشده باقی نمیگذاشت و به محض خواستن میبارید، آن هم در شب، و منتظر میماند تا لبخندش را که بعد از دیدن آن گستره سفیدرنگ در چهرهاش نقش میبست، به نظاره بنشیند. شالیزارها جادههای فرعی فرضی بودند که او را -برخلاف کارکرد جادههای فرعی- دیرتر به خانه میرساند. اما لذت گوش سپردن به صدای پاها با چکمه پلاستیکی سبزرنگ در آن گلولای غوطهور در آب به مسیر طولانیترش و کثیف شدن لباسها میارزید.
اما امروز چشمانش را باز کرد و چیزی که ارزش دیدن داشته باشد، ندید. درختی نیست که چوبهای خشکیدهاش را به او ببخشد، دوستی هم نیست که با او برای خانه ساختن قرار بگذارد. آسمان بالای سر هم چه فایده دارد سفیدپوش کند زمین را وقتی که همبازیای نباشد. شالیزارها سعادت ملاقاتش را از دست دادهاند، زیرا سرویس مدرسه آن چند کودک باقیمانده روستا را از جاده اصلی به مدرسه میبرد.
اینجا روستای کوچکی است به نام جورکویه در اطراف شهر رشت؛ جایی که آن کودک چکمهپوش و دوستانش آخرین نسل از دوستانگی در آنجا بودند و بعد از آنها کودکان تکافتاده دور از هم، تنها ماندند. اینجا نمونه کوچکی از جایی است که آتش بر سر آن فرود آمده، جایی که روزی علاوه بر نامش واقعیتش هم خطه سرسبز شمال بود. تاریخ دقیق شروع این به آتش کشیده شدنها مشخص نیست، اما آن کودک چکمهپوش روزی خواست به درختان بنگرد، ولی هر چه جستوجو کرد، درختی ندید. خواست با دوستان به برفبازی برود، اما همبازی نیافت. هوس دویدن در شالیزار و گوش دادن به صدای پاها به سرش زد، اما حوصله پاک کردن لباسها از گل را نداشت. و او هم مانند دوستان از آنجا رفت، رفت به شهری که زمان بسیار زیادی از آتش گرفتنش میگذشت و دود شعلههایش آسمانش را سیاه کرده بود.
و اکنون هر زمان که به روستایش میرود، اتفاقات وحشتناکی را در آنجا میبیند. پدران و مادرانی که میروند، فرزندانی که میآیند، زمینهایی که تکه تکه میشوند، درختهایی که بریده میشوند برای اینکه ویلاهایی ساخته شوند تا وقتی برای مسافرت یک روزه به شمال میروند، جایی برای استراحت داشته باشند و به قول خودشان راحت باشند. و اکثرا ترجیح بر این است که خانه پدری ریخته شود، چون زهواردررفته است، خرج زیاد دارد و به دردسرش نمیارزد. شالیزار هم که… هر کسی گرفتاریهای خودش را دارد و بهتر است برای فروش گذاشته شود. روزی در اینجا اگر از بالا به اطراف مینگریستی، تنها رنگ سبز درختان و سقف زنگزده خانههای احاطهشده در آنها را میدیدی، اما امروز اگر از بالا نگریستی، تنها سقفهای رنگارنگ را میبینی با درختهایی که از روی شانس جزو درختهایی که برای پیریزی ساختمان باید قطع میشدند، نبودند.
این برداشتهای کودک چکمهپوش است از آتشی که به جان زادگاهش افتاد. خانواده کودک چکمهپوش اما نظر دیگری دارند. آنها حتی به روستای بالاتر که ساختوساز حسابی در آنجا پا گرفته، حسادت میکنند و میگویند: «برو ببین چه ویلاهایی ساختن اون محل، چه شهرکهایی، محل ما همیشه عقب موندهاس، هیچوقت پیشرفت نمیکنه.» و نمونه این «همیشه عقبماندگی» را آسفالت میدانند. چون بیش از هشت سال از آسفالت کردن جاده اصلی روستای بالایی میگذرد، اما سالهاست که در جاده اصلی جورکویه فقط سالی یک بار سنگ نقلی میریزند. آنها همچنین معتقدند: «زمینی که جاده آسفالت کنارش باشه، یک روزه فروش میره.» آنها پیشرفت محل را در فروش زمین و ویلاسازی میدانند.
در آخر اینکه شمال ایران رو به زوال است و همه علاقه به قطع درختان دارند. با این شرایط، بهتر است به جای نوشتن عبارت «زمینِ فروشی» روی بنر بنویسند: «درختهایی برای قطع کردن».
ترسم از آن روزی است که هیچ کودکی در گیلان احساس نکند رابطهاش را با شعری که میگوید: «کودکی ده ساله بودم توی جنگلهای گیلان».
عالی بود دوستِ عزیزم ?❤
تغییر کردن یا تغییر دادن شاید خودخواهانه نباشه خیلی هم عادی به نظر بیاد
ولی واقعیت اینه تغییر ما آدم ها همه معادلات طبیعی رو هم تغییر میده و دنیایی رو نابود میکنه
البته تاریخ چند میلیون ساله این گوی خاکی آغشته به گِل نشون داده هر چقدر هم که با خواسته ها و نیازهایی که داریم هم تغییر بدیم بازهم طبیعت مسیر خودش رو میره مثل چرنوبیل که با تغییرات ما نابود شد ولی بازهم در تصرف طبیعت هست و خواهد بود
این هم قابی از روزی که هنوز جورکویه کوچه و خیابونهاش آسفالت نداشت
تو جنگلک ها گوشه و کنارش حیات جاری بود
نسیمش بوی عشق و زندگی و امید به فردا میداد
زمینهاش به سبزی برنج های تاز رسیده تیر ماه بودند
https://www.skypixel.com/photo360s/jurkuyeh
بماند به یادگار قاب عکس 6 تیر 1399