روایتی از یازده روز زندگی آگاتا کریستی
نادر قبلهای
آگاتا کریستی، و شخصیت اسرارآمیزش، برای تمام خوانندگانش که کتابهای او را مشتاقانه خواندهاند، مانند جعبه پاندورایی است که هرگز باز نخواهد شد. سوال مهمی که درباره این شخصیت برای طرفدارانش مطرح میشود، این است که چنین رمانهایی، با چنین درونمایهها، پیرنگها، شخصیتها و گرهگشاییها از چه ذهنی خارج میشود و با چه برنامهریزیهای طولانیای نوشته شده- آنهم توسط زنی که مادر بوده، دو بار همسر بوده، که یکی از همسرهایش هم باستانشناسی است که همیشه مشغول کار در مکانهای باستانی است- و مهمتر از همه اینها، تمام جادویش را در بالغ بر ۸۰ کتاب، نهتنها تکرار نکرده، بلکه هربار با ایدههایی نو به مخاطبش داده است.
آگاتا کریستی در ادبیات کارآگاهی و جنایی نویسنده مهمی است؛ ۱) کتابهایش، پس از انجیل پرفروشترین کتابهای تاریخ هستند، ۲) او هم خشونت خوفناک ادگار آلن پو را دارد، هم در عین حال دنیای همهچیزدانی شرلوک هولمز سر آرتور کانن دویل را با خلق پوآروی اینجهانیترش جذابتر کرد، و ۳) در مقابل زنان مهمی ایستاده که در این ژانر عرضاندام کرده ولی کمتر شناختهشدهاند. از مارجری آلینگهام و انگایو مارش، تا دوروثی ال. سایرز که همیشه خودش را مهمترین رقیب آگاتا میدانست. اگر نگاهی ساده به آثار سایرز بیندازیم، نکته دارای اهمیت آثارش حضور چشمگیر علم و فناوری در رمانهای اوست؛ از علم تبلیغات، تا آواشناسی و حتی زندگی آدمهای دانشگاهی، همهچیز صرفا به علم مربوط میشد که بسته به سلیقه مخاطب میتوانست خواندن کتابهایش را خستهکننده کند. درحالیکه آگاتا اگر هم داستانی فرعی درباره علوم در رمانهایش وجود داشت، صرفا مثل پسزمینه نقاشیای در جهت زیباتر کردن تصویر داستانهایش استفاده میشد؛ مثل کتاب «مرگ عاقبت سر میرسد»، که داستانی کارآگاهی در مصر باستان است، یا «قتل در بینالنهرین»، که داستانش در عراق و مکانهای باستانشناسی میگذرد و به کشف حقایق درباره بشر و طبیعت بشر میپردازد.
شاید یکی از دیگر عوامل اهمیت آگاتا کریستی در حوزه ادبیات کارآگاهی جسارتش باشد. اوایل دهه ۱۹۲۰، نویسندگان جنایی و کارآگاهی، مثل خود آگاتا کریستی و همین دوروثی ال. سایرز، پیمانی را امضا کردند که در آن متعهد میشدند در داستانهایی که مینویسند، مواردی را رعایت کنند. ازجمله این موارد این بود که قاتل داستانها راوی نباشد، روح نباشد، کارآگاهها با استفاده از قدرتهای ماوراءالطبیعی گره قتلها را باز نکنند، قاتل کودک نباشد و… و آگاتا تنها کسی بود که این پیمان را نادیده گرفت، و با وجود تمام نقدهای تندی که سایرز در دوران کاریشان در مطبوعات و رسانهها به او داشت، مگر میشود کتابهای بزرگی مثل «قتل راجر آکروید»، «خانه کج»، و حتی «شب بیپایان» را نادیده گرفت؟
«درست از همان اول او توان بالقوه این تصور را که همیشه از چنین معلولی استفاده کند، درک کرد: چنان بدگمانی را به یک نفر محکم میبست که خواننده او را حذف کند، فقط برای اینکه بفهمد اینجا متهم است. او این ابزار را، که هیچ نویسنده دیگری تا آن موقع از آن استفاده نکرده بود، با بیشترین منطق و سخاوت توسعه داد: قاتل از صحنه جنایت غایب است (درست مثل «ماجرای اسرارآمیز استایلز»)، یا طوری ظاهر میشود که نامزد قربانی شدن باشد، یا راوی داستان است، یا شخصی است که از زخم گلولهای علیل شده، یا بچهای، یا پلیسی است: با آگاتا، عناصر مبارک چیزی پیشپاافتادهاند که به ابزار توهمی از واقعیت را میدهند.
ولی طرح داستان، برای آگاتا، به معنای تقطیر شخصیت بود. در خلأ وجود نداشت. این کافی نیست که شوهر در استایلز باید مظنون باشد چون شخصیتی گمراهکننده است، و در عین حال بهعنوان مظنون رد شود، چون به شکل محکمی از صحنه جرم غایب بوده. آنچه در گرهگشایی آگاتا نهفته است، شخصیت است؛ حقیقت درباره مردهایی که با زنهای سالخورده ثروتمند ازدواج میکنند. این فردی بود که همیشه او را سرشوق میآورد. همانطور که پوآرو بعدها گفت: «طبیعت بشر. فکر میکنم این شاید جواب واقعی به این سوال باشد که چرا به آن علاقه دارم.»*
لارا تامپسون در زندگینامهای که از آگاتا کریستی نوشته، «آگاتا کریستی، اسرار انگلیسی»، پیچیدگیهای شخصیتی ملکه جنایت را از دوران کودکیاش فرامیخواند؛ از دنیایی که آگاتای خردسال- تا جوان- در جمع زنانه تکرارنشدنیای بود و در مرکز این دنیا مادربزرگش، مارگارت، و مهمتر از او، مادرش، کلارا بودند. همین زنها بودند که دنیای آرامی را برای آگاتا ساختند؛ دنیایی که او در کودکیاش در آن بزرگ شد و بعدها تمام رمانهایش نشانی از آن داشت؛ از حضور این زنهای مهم زندگیاش در نمود معصومانهشان در شخصیت دوشیزه مارپل تا خانه ییلاقی اشفیلد در تورکی انگلستان، که جدا شدن آگاتا از آن مانند جدا شدن از مادرش دردناک بود. این زنها، اشفیلد و تورکی بودند که محیطی خارقالعاده برایش درست کردند تا آگاتا صرفا کودکی کند، و مهمتر اینکه، از همان دوران کودکیاش «تخیلی» چنان ژرف را پرورش دهد که در هر شرایطی از زندگیاش بتواند خود را به دست آن بسپرد و زندگی را آنطور که دوست داشت، پیش ببرد؛ و برای او چه خوب بود که این دنیای تخیلیاش را وارد داستانهایش کرد.
ولی در زندگی آگاتا کریستی- با تمام خلاقیتی که داشت، با خلق شخصیتهای جاودانی از پوآرو تا مارپل، از قاضی وارگریو که در جستوجوی عدالت بود تا دکتر جیمز شپرد بااعتمادبهنفس که موفق شد تا حدی پوآرو و کاملا خواننده را فریب دهد- نقطه، شاید، عطف بزرگی وجود دارد؛ نقطهای که مرموزترین اتفاقی است که برای او در زندگیاش افتاد و هرگز گرههایش را نه خودش، و نه کسی توانست باز کند. آگاتا کریستی در سال ۱۹۲۶، درحالیکه ششمین رمانش منتشر شده بود و با کتابهای «ماجرای اسرارآمیز در استایلز»، «قتل در زمین گلف»، «مردی با پیراهن قهوهای»، «اسرار چیمنیز» و «قتل راجر آکروید» اسمورسمی برای خودش دستوپا کرده بود، گم شد.
به همین سادگی، یک شب آگاتا، پس از این که همسرش، آرچی کریستی، به او گفت با زنی آشنا شده و میخواهد از او جدا شود و با این زن ازدواج کند، از خانه خارج شد و هیچ ردی از خودش برجا نگذاشت. وقتی اهالی خانه از غیبت مدتدار او آگاه شدند و اطراف را گشتند، ماشین او را درحالیکه از درهای سقوط کرده بود، یافتند؛ ولی هیچ خبری از خودش نبود. از همان روزهای اول گروههای بسیاری بسیج شدند تا شاید جسد او را پیدا کنند؛ پلیس تمام نیروهایش را به کار گرفت تا «خانم نویسنده» را پیدا کند. داستان تا جایی پیش رفت که پس از گذشت سه روز از ناپدیدیاش، کمکم عناوین روزنامهها درباره قتل آگاتا به دست شوهرش، سرهنگ آرچیبالد کریستی، گمانهزنی میکردند.
به همین سادگی آگاتا کریستی، نویسنده جوانی که با همان کتابهای اولش چشمها را خیره کرده بود، ۱۱ روز گم شد و هیچکس از او خبری نداشت، تا اینکه در روز یازدهم او را، درحالیکه تمام صحنهسازیهایش- مثل صحنههای داستانهایش- تنها با هدف گمراه کردن مردم، و بهخصوص خانوادهاش، همه را گیج کرده بود، در هتلی در هروگیت، کیلومترها دورتر از محل زندگیاش، پیدا شد. این برای یک شخص تازهمشهورشده پایان ماجرا نبود. پس از آن رسانهها دیگر ولکن آگاتا و ماجرای ناپدیدیاش نبودند و آنقدر در اینباره حدسیات و فرضیهها نوشتند که او را به ستوه آوردند.
بسیاری از مطبوعات این کار او را تدبیری میدانستند برای به دست آوردن شهرت برای یک نویسنده تازهکار. ولی «او همیشه این داستان را، درست تا لحظهای که در هتل هروگیت پیدا شد، داستانی خصوصی میدید. فهمیدن اینکه در آغاز این وقایع آدم شناختهشدهای بود، و فرض اینکه میخواست اسمش مشهور شود، کار سادهای نبود («دیلی میل» ۶ دسامبر، به این ناپدید شدن با عنوان «زن رماننویسی» اشاره میکند، «نویسنده داستانهای کارآگاهی»، مثل چه کسی آکروید را کشت؟!).»
حتی نویسندهای به اسم جارد کید، درباره این ماجرای اسرارآمیز قلمفرسایی کرده و کتابی با عنوان «آگاتا کریستی و ۱۱ روز گمگشتی» نوشته تا ثابت کند آگاتا برای کسب شهرت دست به این کار زده. «… که به نظر میخواست یک بار برای همیشه اسرار ناپدید شدن او را حل کند. این کتاب بر اساس نسخهای از وقایعی بود که توسط دختر دوست آگاتا، نان کُن، برای مولف تعریف شده. جودیث، دختر نان، در زمان ناپدید شدن ۱۰ ساله بوده؛ بنابراین گزارش او کاملا حرفهای مادرش است، که احتمالا همهچیز را با جزئیات قابل توجه به او گفته. به دلایلی او مدتی بسیار طولانی صبر کرده بود تا اجازه دهد این داستان، با وجود جالب و قابل انتشار بودنش، گفته شود.»
ولی، فراتر از هر فرضیهبافیای درباره ناپدید شدن او، نکته دارای اهمیتی که در این صحنهسازی نادیده گرفته شده بود، افسردگی آگاتا از مرگ مادرش بود؛ اتفاقی که سبب شده بود آگاتا از آرچی دور و دورتر شود و نصیحت مادربزرگش را که همیشه به او میگفت: «مردها را هیچوقت تنها نگذار» فراموش کند. برآیند تمام این رخدادها از دست دادن همیشگی همسرش، پس از مرگ مادر محبوبش، بود، که همین مثل تیر خلاصی او را دچار چنان فروپاشیای کرد که دست به اسرارآمیزترین ماجرای زندگیاش، نه در دنیای رمان، که در زندگی واقعیاش، زد که هنوز با گذشت نزدیک به صد سال از آن، هنوز تنها معمای حلنشده بانوی جنایت است.
* عبارات داخل گیومه از کتاب «آگاتا کریستی: اسرار انگلیسی»، نوشته لارا تامپسون، ترجمه نادر قبلهای، نشر روزنه آورده شده.
آگاتا کریستی ۱۱ روز تمام عناوین روزنامهها را به خود اختصاص داده بود؛ از تایمز و دیلی میل و تلگراف تا روزنامه زردی مثل دیلی اسکچ که پیوسته دنبال گزارشها و اخبار خالهزنکی از این ماجرا بود. کار تا جایی پیش رفته بود که دیلی نیوز از تغییر قیافه خانم رماننویس نوشت، و روزنامههای دیگر از تعداد و آمار نفراتی سخن میگفتند که داوطلبانه جنگلها و درهها را همراه سگهای شکاری پلیس دنبال آگاتا میگشتند. در نهایت روزی که آگاتا کریستی پیدا شد، دیلی اسکچ صفحه اول خود را همراه عکس بزرگی از خانم نویسنده کاملا به پیدا شدن او اختصاص داد و اینجا تازه شروع داستان تازه دیگری برای آگاتا، دختر، و شوهرش، سرهنگ کریستی بود