چگونه سینمای وحشت به یاری اورسون ولز آمد؟
دوزخ
«ما آمریکاییها معمولا تمایل زیادی به مخفی کردن چیزهایی داریم که خیلی زیاد به دردمان خوردهاند. منظورم اصلا دروغ گفتن نیست. این یک گام از دروغ گفتن جلوتر است. این درواقع به این قضیه برمیگردد که ما عمیقا دوست داریم فراموش کنیم چیزهای پست هم جزیی از ابزارهای کار ما هستند. ما در آر.کی.اَ پیکچرز اینطور کار نمیکنیم. ما روی یک تابلوی بزرگ و به تفکیک سال اسم فیلمهایی را که ساختهایم نوشتهایم و همه میتوانند آن را ببینند از خود ما گرفته تا کارگردانها.»
در حالی که روی یک صندلی کمی آنسوتر مسئولان کمپانی آر.کی.اَ در حال توضیح دادن ساختار جدید کمپانی ۲۹ سالهشان برای خبرنگارانهالیوود بودند سخنگوی کمپانی درباره تابلوی بزرگی حرف میزد که اسم فیلمها، سازندگانشان و میزان هزینه و فروش روی آنها نوشته شدهبود. بعدتر او در جواب خبرنگاری که درباره فیلمهای پرتعداد اما کمنام و نشان کمپانی سوال کرد با شوخی جواب داد: «به نظر من اگر کمپانی قرار باشد روی اسم یکی از فیلمهای این فهرست قلم بکشد آن فیلم «همشهری کین» خواهد بود، نه فیلمهای دیگری که از آن حرف میزنید.»
البته در فاصله شانزدهساله اکران «همشهری کین» تا ۱۹۵۷ که کمپانی بازتعریف شد ارزشهای سینمایی فیلم تا حدود زیادی مشخص شده بود و دیگر کمتر کسی تردید داشت که فیلم یکی از شاخصترین آثار سینمایی تاریخ هالیوود و احتمالا تاریخ سینما است. دستاوردهای فنی فیلم بهخصوص درباره لنزها و تکنیک فیلمبرداری به شاخصه اصلی کمپانی تبدیل شد. گرگ تولند، فیلمبردار فیلم، به چهره شاخصی تبدیل شد که همه کمپانیهای دیگر علاقهمند بودند با او کار کنند. فیلمنامه فیلم که تنها اسکار فیلم را هم گرفتهبود ستایش بسیار زیادی برانگیخت و باعث شد منکیهویچ به یکی از ستارههای کمپانی تبدیل شود. خود اورسون ولز جوان هم اعتبار بسیار زیادی به دست آورد که نمیتوانست در اعتبار کمپانی بیتاثیر باشد، اما همه اینها سرانجام نتوانست مرهم شکست تمامعیار فیلم در گیشه باشد.
مبلغ ۷۰۰ هزار دلاری که صرف تهیه اولین فیلم ولز و یک میلیونی که هزینه جاهطلبی دوم او «امبرسونهای باشکوه» شدهبود کمپانی کوچک و آسیبپذیر آر.کی.اَ را تا شرف ورشکستگی پیش بردهبود. کمپانی برای جبران شکست «همشهری کین» را مدتی بعد به همراه فیلم «روباههای کوچک»، مانند یک محصول جانبی دوباره به فروش رساند اما فروش نتوانست به حد مورد نیاز کمپانی نزدیک شود. تلاش ولز برای کمک به کمپانی هم موثر نبود (او شش سال بعد فیلم «غریبه» را تقریبا رایگان برای آنها کارگردانی کرد تا مشکلات این فیلم را جبران کند) در همین دوره بود که کمپانی یکی از موفقترن تهیهکنندگانش را پیدا کرد و برای چند سال زمام امورش را به دست او سپرد. او یکی از بهترین و البته بیاجر و قربترین ابزارها را برای نجات کمپانی از ورشکستگی حاصل از ساخت بهترین فیلم تاریخ سینما به کار گرفت: سینمای وحشت!
برزخ
معمولا پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینما از پرهزینهترینهایش هم هستند. فیلمهایی با پیش تولید و تولید عظیم که مدتها نبض اخبار سینمایی جهان را هم به دست میگیرند. فیلمهایی با لوکیشنهای خاص و متنوع، جلوههای ویژه عظیم و شاخص، بازیگران برجسته و محبوب و البته جذابیت بصری عامهپسند. حرف اول را در این فهرستها معمولا فیلمهای ابرقهرمانی و علمی تخیلی میزنند. در موارد معدودی فیلمهای رمانتیک هم توانستهاند به این فهرست راه پیدا کنند. اما نکته در این است که این ژانرهای پرسروصدا اگرچه فیلمهای پرفروشی داشتهاند، اما به همان نسبت پرخرجتر هم بودهاند و نمیتوان آنها را بهعنوان سودهای بزرگ تاریخ سینما دستهبندی کرد. با آمارهای نهچندان دقیق سودآورترین ژانر تاریخ سینما، ژانر وحشت یاهارور بوده است.
مسئله دقیقا اینجا است که بسیاری از فیلمهای ترسناک چندان پرهزینه نیستند و نیاز به پیشتولید و تولید پرهزینهای ندارند. فیلمهای وحشت زیادی وجود دارند که اساسا در رده B-movieها قرار دارند. به این ترتیب سالانه تعداد بسیار زیادی فیلم وحشت با هزینه کم و متوسط تولید میشود که عمدتا به فروشهای متوسط به بالا هم منجر میشود. ژانر وحشت درست همان ابزاری است که بعد از یک تجربه ناموفق میتواند به نجات یک کمپانی بیاید؛ همان ابزار خجالتآوری که ممکن است مخفیاش کنند اما در به کار بردنش تردید نمیکنند.
بهشت
وال لیوتون، داستاننویس و فیلمنامهنویس روسی-آمریکایی درست همان چیزی بود که آر.کی.اَ لازم داشت. مردی با ایدههای نهچندان قوی اما جذاب که برای ساختنشان به پول زیادی نیاز نداشت. کمپانی ناچار بود به او اعتماد کند زیرا سرمایه لازم برای ساخت یک فیلم پرهزینه با فروش تضمینشده را نداشت و ریسک کردن روی او تنها راه پیش رو به نظر میرسید. به این ترتیب او از سال بعد از شکست «همشهری کین» در ۱۹۴۱ و در طول مدت ۶ سال برای آر.کی.اَ ۱۱ فیلم ساخت که به «ترسناکهای کمبودجه» معروفاند. فیلمهایی مانند سری «مردان گربهای»، «جزیره اموات»، «کشتی ارواح» و «با یک زامبی راه رفتم». ایده بیشتر فیلمها از خود لیوتون بود و او فقط به نویسندگانی حرفهای و کارگردانانی مقتصد مانند مارک رابسون و ژاک ترنر نیاز داشت تا روند فیلمسازی او را روی غلطک بیاندازند.
لیوتون فیلمها را با هزینهای بسیار اندک تولید میکرد. فیلم «آدمهای گربهای» فقط ۱۰۰ هزار دلار هزینه برداشت، چیزی نزدیک به یک هفتم «همشهری کین» و در گیشه بیش از هشت برابر آن فروخت. به این ترتیب کمپانی با یک برنامه کوتاهمدت توانست از زیر بار زیان ریسک بزرگش بیرون بیاید و دوباره روی پایش بایستد.
لیوتون خیلی زود، در ۴۶ سالگی از دنیا رفت. پیش از مرگ در مصاحبهای در جواب این سوال که ترجیح نمیداد استعدادش را برای ساختن فیلمهای آبرومندانهتری خرج میکرد جواب داد «شاید در عنوانبندی ننویسند اما فیلمهای آبرومند زیادی فقط به این دلیل تولید میشوند که کسانی استعدادشان را برای ساختن فیلمهای زامبی هدر میدهند.»
شماره ۷۰۴