گفتوگو با آبتین گلکار، از ترجمه «دوازده صندلی»
زهرا قزلباش
ارتقای فرهنگ هیچ جامعهای بدون ارتباط با جوامع دیگر امکانپذیر نیست. آن هم در این عصر ارتباطات. «ترجمه» پلهایی میسازد که انتقال فرهنگهای مختلف به کشورهای متعدد را هموار میکند. کتاب ترجمه، مخاطب را علاوه بر جهانی که نویسنده آن را خلق کرده است، به جهانی که نویسنده خود در آن متولد شده است، میبرد. در سالهای اخیر ادبیات ترجمه به قدری جای خود را در صنعت نشر باز کرده است که گاه به ناشرانی برمیخوریم که مبنای کار خود را چاپ کتابهای ترجمه قرار دادهاند و اقبالی به چاپ کتابهای تالیفی ندارند. مترجمان نیز هرکدام روشی را اتخاذ میکنند که با دیگری متفاوت است. آبتین گلکار مترجم زبان روسی و استاد دانشگاه تربیت مدرس است که تابهحال بیش از ۲۵ عنوان کتاب با ترجمه او به چاپ رسیده است. به مناسبت رونمایی از آخرین کتابش در یازدهم شهریور، با او درباره دیدگاههای وی به ترجمه و شیوه کاریاش گفتوگو کردیم که از نظرتان میگذرد.
شما زبان روسی را برای تحصیل انتخاب کردید، علت این انتخاب چه بود؟
به علت عجیب و غریب بودن زبان روسی سوال میکنید؟ یک نویسنده روس به نام ناتالیا تالستایا بود که در دانشگاه زبان و ادبیات سوئدی خوانده بود و در یکی از داستانهایش نوشته است: «هر کس که از من سوال میکند «آخر چرا زبان سوئدی؟»، بسته به شرایط یکی از جوابهای تخیلی زیر را میدهم:
- خونم میکشید: مادر مادربزرگم سوئدی بود. یک سرباز روس اسیرش کرد و بعد با او ازدواج کرد. (میشود مادر مادربزرگ را هم به قرن هجدهم نسبت داد، هم به قرن نوزدهم. هر دویش جواب میدهد.)
- از بچگی شیفته ادبیات سوئدی بودم. در کلاس اول دبستان دلم میخواست «مکاشفات قدیسه بریگیتا» را به زبان اصلی بخوانم. (این بریگیتا را تازه سال چهارم دانشگاه شناختم، وقتی به خاطرش سر یک درس نمره قبولی نگرفتم.)
- به من الهام شد: به دانشکده زبان برو، خودت را بکش، ولی در رشته زبان سوئدی قبول شو. کنکور دادم و قبول شدم. اگر قبول نمیشدم، خودم را از فرط ناامیدی در رود نِوا غرق میکردم.
جواب من هم چیزی در همین مایهها خواهد بود.
در ترجمههایتان به متن اصلی وفادار هستید یا ترجمه آزاد را ترجیح میدهید؟ برگردان فرهنگی این ترجمان چطور اتفاق میافتد؟ متن را ایرانیزه میکنید؟
تا حد زیادی بستگی به متن دارد، ولی در مجموع، وفاداری به متن اصلی برایم مهم است و تلاش خاصی برای ایرانیزه کردن متن نمیکنم. ممکن است در جایی، این ترفند را برای سادهتر کردن متن و فرار از زیرنویس و توضیحات اضافی به کار ببرم، ولی معمولا در استفاده از آن افراط نمیکنم.
معیارتان برای انتخاب کتابهایی که ترجمه میکنید، چیست؟ بیشتر تمایل به ترجمه آثار کلاسیک روسی دارید یا معاصر؟
مهمترین معیارم این است که خودم از کتاب خوشم بیاید و احساس کنم متن به درد خواننده فارسیزبان میخورد. به همین دلیل تعصب خاصی روی کلاسیک یا معاصر بودن ندارم. در فهرست ترجمههای من هم آثار کلاسیک هست هم آثار معاصر، هم نویسندگان معروف هست هم نویسندگان ناشناخته، هم متنهای پرفروش هست هم متنهای نفروش، هم رمان و داستان و نمایشنامه هست هم آثار نظری و غیرداستانی.
وضعیت ترجمه آثار فارسی به زبان روسی چطور است؟ تابهحال کتابهای فارسی را به زبان روسی ترجمه کردهاید؟
به نظر من مترجم ادبی حرفهای باید اثر را از زبان بیگانه به زبان مادری ترجمه کند. شما مترجم خارجی خوبی میشناسید که کتابی را از زبان مادریاش به فارسی ترجمه کرده باشد؟ من یک نفر هم نمیشناسم. اگر هم باشد، در حکم النادر کالمعدوم است. میدانید چقدر پول و وقت و انرژی و منابع حرام شد و چقدر ترجمههای نازل و بیکیفیت روانه بازیافت شد؟ برای ترجمه معکوس باید رفت سراغ مترجمان حرفهای خارجی و از آنها حمایت کرد تا آثار ادبی ما را به زبان خودشان برگردانند. نباید هم بهشان فشار آورد که حتما آثاری را ترجمه کنند که در هر صفحهشان تاکید شده کشور ما بهترین کشور دنیاست و ایرانیها از همه نظر از همه جهان برترند و اگر یک شخصیت معتاد یا یک زن زیبا یا یک بچه فقیر در گوشهای از داستان بود، آن اثر را ترجمه نکنند که آبروی ما در جهان نرود. مترجمی که زحمت یاد گرفتن زبان فارسی را کشیده، مطمئنا بدخواه ایران نیست که بخواهد چهره بدی از ایران به بیگانگان نشان بدهد. حداقلش این است که دودش اول به چشم خودش میرود و بازار کار خودش کساد میشود. اگر هم ببینیم این مترجمان کتابهایی را ترجمه میکنند که به نظر ما خوب نیست، اول باید سوزنی به خودمان بزنیم و ببینیم که شاید عیب از خودمان باشد.
شما علاوه بر ترجمه کتابهای منثور روسی به ترجمه اشعار روسی هم پرداختهاید. تفاوت ترجمه شعر و نثر در چیست؟
شما را به خدا از این سوال بگذرید. همینقدر میتوانم بگویم که فرقش خیلی زیاد است، واقعا در حوصله نمیگنجد. من هم مترجم شعر نیستم و اگر گاهی شعر ترجمه کردهام، بیشتر ترجمه تحتاللفظی بوده برای نشان دادن فلان نکته و معنا، و نه انتقال همه زیباییهای شعر روسی به فارسی، و حاصل کارم شعر نبوده است. مترجم شعر باید از ذوق شعر برخوردار باشد، که من نیستم.
مترجم بودن در ایران چه دردسرهایی دارد؟ به عنوان یک مترجم با چه موانعی روبهرو میشوید؟
میخواهم غافلگیرتان بکنم و بگویم هیچ مانعی در برابرم نیست. کتاب را میخوانم، خوشم میآید، ترجمه میکنم، میدهم ناشر، چاپ میکند، چند ماه بعد پولش را میدهد (یا نمیدهد)، در طول این چند ماه هم رفتهام سراغ کتاب بعدی. واقعا چه مانعی هست؟ ارشاد ممکن است مجوز ندهد؟ کتاب که قحط نیست، سعی میکنم کتابی ترجمه کنم که مجوز بدهد. (البته این را نفی نمیکنم که ممیزی اصولا و ذاتا پدیده شومی است.) کتاب را اسکن میکنند و به صورت رایگان میگذارند توی اینترنت؟ مودبانه ازشان خواهش میکنم این کار را نکنند. ناشر ۱۶ عنوان کتاب از من چاپ کرده و چهار سال است هیچ پولی نمیدهد؟ سعی میکنم مودبانه خواهش کنم بدهد. یا در فلان مصاحبه به خیال خودم آبرویش را میبرم. میخواهم خیلی اخلاقگرا باشم و حق کپیرایت کتاب را به نویسندهاش بپردازم؟ چشمم کور، با این اوضاع ارز دو برابر حقالترجمهام را دلار میکنم و میفرستم برای نویسنده. خلاصه نمیدانم مترجمهای دیگر از چی این همه مینالند. هیچ مانعی در کار نیست.
اتفاق افتاده است که برای بهتر کردن ترجمه کتابی چاپ آن را به تاخیر بیندازید؟
خیر. از همان اول آنقدر خوب ترجمه میکنم که نیاز به تأخیر نباشد.
از نظر شما جامعه امروز ایران نیازمند مطالعه چگونه کتابهایی است؟
صادقانهترین جوابم این است که نیازمند مطالعه ترجمههای من! قبلا هم گفتم، کتابی را ترجمه میکنم که اعتقاد داشته باشم برای مردم سودمند است و اگر فکر کنم فلان کتاب مورد نیاز مردم نیست، خب طبیعتا ترجمهاش نمیکنم. بعد از ترجمههای من، میتوانند هر چیزی را که باب سلیقهشان بود، بخوانند؛ قدیم، جدید، ترجمه، تالیف، زن، مرد، بلند، کوتاه و… تنها توصیه جدیام این است که به جای کتابهای نظری، بیشتر بروند سراغ رمان و داستان و نمایشنامه. (در مورد شعر، واقعا نمیدانم چه بگویم.) یک مشکل بزرگ مردم ما این است که رمان و داستان و نمایشنامه را کتاب جدی نمیدانند و برای اینکه آدم بامطالعهای باشند، فقط کتابهای «سنگین» میخوانند؛ «سنگین» هم از لحاظ وزن و حجم، هم از نظر موضوع. به کمتر از تاریخ و فلسفه و جامعهشناسی رضایت نمیدهند. به نظر من، اکثر کسانی که اهل خواندن ادبیاتِ هنری هستند، از تاریخ و فلسفه و جامعهشناسی هم خیلی بهتر سر درمیآورند تا خوانندگان حرفهای آثار نظری، که خیلی وقتها میخوانند و درک نمیکنند چه خواندهاند. کسی که ادبیات میخواند، از کل زندگی هم بهتر سر درمیآورد.
به نظرتان اصلا «کلمه» قابل ترجمه است؟
بحث خیلی فلسفی شد، ولی به نظرم بله.
دیدگاهی وجود دارد مبنی بر اینکه بسامد آثار تالیفی نسبت به آثار ترجمه، باید بیشتر باشد؛ چه در آثار پژوهشی و چه در زمینه ادبیات. با این دیدگاه موافق هستید؟
به نظرم دیدگاه بدی است. این نسبتی نیست که با دستور و «باید» به وجود بیاید. اگر در حوزهای از ادبیات و شعر و فناوری نانو و حشرهشناسی گرفته تا «زیباییشناسی از منظر پدیدارشناسی» و «ناوبری پهپادهای کوچک مانند کوادکوپتر»، حرف تازهای برای گفتن داشته باشیم، خودبهخود تعداد تالیفاتمان در آن حوزه افزایش پیدا میکند و به احتمال زیاد به زبانهای دیگر هم ترجمه خواهد شد. اگر حرف تازهای نداشته باشیم، باید با حرفهای کهنه دیگران آشنا شویم و این هم فقط از طریق ترجمه ممکن است.
چه چیزهایی بایدها را به نباید تبدیل می کنند؟
افزایش تعداد تالیف از طریق «باید» به تقلب و سرقت علمی و این چیزها منجر میشود. نکته دیگر این است که ترجمه و تالیف رقیب هم نیستند که افزایش سهم یکی به کاهش سهم دیگری بینجامد. اگر رشتهای در یک جامعه واقعا پویا و بهروز باشد، هم سهم تالیفاتش (تالیفات واقعی، نه سرقتی) زیاد خواهد بود و هم سهم ترجمههایش از نوشتههای پیشروان آن رشته در کشورهای مختلف.
نکته «دیگرتر» آنکه اتفاقا در داستان و نمایشنامه آثار بسیار زیادی داریم که بهراحتی قابل عرضه در بازار جهانی هستند، به شرط آنکه برویم سراغ مترجمان حرفهای خارجی و از آنها حمایت… و تکرار جواب سوال چهار.