مریم عربی
«من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعدازظهر، عضو توییتر شدم. تلخیها و زهر هجری که چشیدم، بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمیشد.» اگر قرار بود روزی یک کتاب درباره توییتر و مصایبش بنویسم، حتما به شکلی دایی جان ناپلئونوار، کتابم را با این جملهها شروع میکردم. حکایت توییتر برای من حکایت همان معشوق گریزپای بدقلقی است که می با دیگری خورده است و با من سر گران دارد. منِ از همه جا بیخبر که نه از راه و رسم توییتر فارسی سردرمیآوردم و نه بیشتر از ۴۰، ۵۰ تا فالوئر داشتم، در همان بدو ورود، گیج و مبهوت، چنان ضربهای از این حریف چغر بدبدن خوردم که اگر کنجکاوی خبرنگارانه نبود، همان یکی دو ماه اول عطایش را به لقایش میبخشیدم. وقت زیادی از حضورم در توییتر نمیگذشت که فهمیدم اینجا جای من نیست. چرا؟ به هزار و یک دلیل که سه تا از مهمترینهایش را اینجا میگویم.
جنگ از طرف دوست دلآزار نباشد
یاری که تحمل نکند یار نباشد
توییتر جای نقدهای نرم و انتقادهای یواشکی و سیاست «جوری حرف بزن که نه سیخ بسوزد و نه کباب» نیست. اینجا باید تند و تیزترین و سرراستترین واژهها را در کوتاهترین جملهها ردیف کنی دنبال هم و تا میتوانی، به این و آن بتازی؛ به هر کس که ذرهای به کارش انتقاد داری. البته بهتر آن است که طرف تاخت و تازت یک آدم منفور توییتری باشد؛ یعنی از آن چهرههایی که هر کس از راه رسیده، بد و بیراهی نثارش کرده و به جای چندانی هم برنخورده. یا یکی از آن بختبرگشتههایی که به خاطر یک شوخی یا یک حماقت کوچک یکشبه سر زبانها میافتند و سوژه خواص و عوام توییتر میشوند. توییتریهای پرطرفدار برای حریفهایشان شمشیر را از رو بستهاند و در نقد کردن با کسی شوخی ندارند. اینجا نمیتوانی یک پاراگراف مقدمهچینی کنی و آن وسطها به لطایفالحیلی تکهای هم به این و آن بیندازی. رک و راست و کوبنده باید حرفت را بزنی؛ هرچه کوتاهتر و تندتر، بهتر. هر که دلنازک است و نمیتواند تحمل کند، راه باز و جاده دراز!
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
توییتر فارسی چهره مجازی آرام، مودب، در صلح با طبیعت و حیوانات و زمین و زمان و در یک کلام چهره اینستاگرامی آدمها را کاملا مخدوش کرده و روی دیگر کاربران مجازی را به همه نشان داده است؛ چهرهای که از قضا به واقعیت جامعه امروز ایران نزدیکتر است. در توییتر ما از سیاستمدار متنفریم، از سلبریتی متنفریم، از هنرمند و پزشک و نویسنده و اینستاگرام و فیسبوک و از همه عالم متنفریم. همان آدمی که شب و روز در اینستاگرام به گربههای خیابانی غذا میدهد و برای بچههای بیسرپرست کیف و کتاب و لوازمالتحریر جمع میکند، در توییتر گوش به زنگ نشسته تا انتقادهای تند و تیز و حتی فحشهایش را نثار این و آن کند. توییتر بچه مدرسهای و خانواده و مثبت هجده نمیشناسد. اینجا حرف ممنوعه نداریم. اصلا بددهانی در توییتر یک جور فضیلت است. البته باید بلد باشی قشنگ فحش بدهی. باید نشان بدهی از زمین و زمان شاکی هستی و آمادهای تا در کسری از ثانیه، گله و شکایتهایت در باب موضوعات روز را در قالب دلانگیزترین الفاظ به گوش جهانیان برسانی. آخرش هم با افتخار بنویسی هشتگ یک اسم منفور؛ هشتگ یک سوژه ترند شده و لایکخور و مد روز.
گر روغن و نان خواهی، همکاسه ملت شو
خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو
توییتربازها توییتر را دوست دارند؛ با این استدلال که در این شبکه اجتماعی آزادی بیان دارند و هرچه میخواهد دل تنگشان، میگویند. همین آزادی بیان- لااقل در ایران- خودش پاشنه آشیل توییتر شده. توییتر شبکه اجتماعی هشتگ و ترند است. مرام و مسلکی دارد که خودش جلوی آزادی بیان را میگیرد. اینجا باید حرفی بزنیم که عموم میگویند، که ترند شده، که تابع جریانی است که بزرگترها راه انداختهاند و بقیه دنبالکنندهها هم پیاش را گرفتهاند. فکر میکنی آزادی، اما در حقیقت خواسته یا ناخواسته از یک جریان کلی پیروی میکنی. غیر از آن اگر باشد، یا اصلا دیده نمیشوی، یا آنقدر فحش میخوری که عطای توییتر را به لقایش ببخشی.
توییتر- حداقل از نوع فارسیاش- ادبیات خاص خودش را دارد و پروتکل حرف زدن خودش را؛ یک چیزی شبیه به صدا و سیما. توییتربازهای حرفهای مثل مجریهای تلویزیون اغلب شبیه هماند. از یک چیز ناراحت یا خوشحال یا عصبانی میشوند، یک جور تکیهکلامهای خاص دارند، یک جور خاصی شوخی میکنند، به آدمهای خاصی گیر میدهند و مدل خاص خودشان نقد میکنند. اینجا فقط یک قانون دارد؛ اگر میخواهی رسوا نشوی، همرنگ جماعت شو.