رمان «ماه غمگین، ماه سرخ» نوشته رضا جولایی برشی کوتاه از روزهای پایانی زندگی میرزاده عشقی است. ناگفتههایی و نادیدههایی از زندگی این شاعر مبارز و جریانساز. در شروع کتاب با بندی از شعر میرزاده عشقی «زبان سرخ… بیرق خون است» به شکلی، پیشگویی زندگی تراژیک شاعر و شخصیت اصلی داستان مواجه میشویم. فصل اول کتاب با توصیف اعلامیه مدرس بر درودیوارهای شهر برای تشییع جنازه سیدی غریب و مظلوم شروع میشود. آقا سیدحسن مدرس، دولتآبادی، محمدتقی بهار، خلیلی، رحیمزاده صفوی و چندتن از وکلای اقلیت جلو جنازه حرکت میکنند. پیام قزاق را همه گرفتهاند: او برای رسیدن به قدرت با هیچ کس شوخی ندارد. نویسنده کتاب به پنج روز پایانیِ زندگی میرزاده عشقی میپردازد؛ از یکشنبه هشتم تیر ١٣٠٣ تا پنجشنبه سیزدهم. داستان از نگاه چندین شخصیت روایت میشود؛ روایت نخستین از چشم میرزاده عشقی است: «به اتاقش بازمیگردد. به کتابخانهاش نگاهی میاندازد: تابلو مریم، عید خون، نوروزنامه، نمایشنامههایش… و این آخری که شر شد: جمهوریت. این جزوهها را باید پنهان کند؟ کجا؟ پشت پاشیر، لای زنبیلها، میان خمرهها… این نوشتهها به چه کارش میآید؟ آثار ماندنی؟ میداند که ماندنی نیست. اما این شرح احوال… شاید آن را بخوانند و ب دانند بر ما چه گذشته در این روزگار….» روایت بعدی از زبان کوکب است زنی روسپی که در خانه بلقیس مشغولکار است. بخشی از وقایع را پاسیار محمدخان درگاهی نقل میکند که از الواطی و گودخوابی و از ته زنبورکخانه به پاسیاری اداره تأمینات رسیده. از راویان دیگر این حکایت تراژیک، دو الواط هستند که برای قتل عشقی اجیر شدهاند؛ ابوالقاسمخان و محمد همدانی. بخشی از داستان هم از نگاه شاهزاده جوانی که عشقی دلباخته اوست، بازگو میشود. از دیگر راویان داستان محمدتقی بهار است دوست و همراه دلسوز روزهای آخر زندگی شاعر. قصه این کتاب، قصه زندگی شاعری است آزادیخواه در عصر تاریک و خشن قزاقها. قزاقهایی که از سردار سپه تا زندانبان و خبرچینش معتقدند «میخواهی افسار دستت باشد باید سفت بزنی. دنیا دست کسانی است که محکمتر میزنند.» وقتی این کتاب را تمام میکنی با خودت میگویی »آی خدای من، این آقای عشقی است، چی شده؟«و صدای عشقی از لابهلای صفحات میآید که »از مردن نمیترسم. میترسم کهُمردنم بیهوده باشد…»
چلچراغ ۸۲۶