آن بالا، بالای برجک مراقبت، زمان حتما کند می گذرد. سرباز کسیست که گذر زمان را با نگذشتن زمان، جایی لای نظمی قهار، به هم دوختهست. سرباز میداند، که این ماههای کشدار باید بگذرند. مادر سرباز، اما این چیزها برایش حرف است. مادر سرباز هر صبح، رختخواب خالی پسر را بیهوده مرتب میکند. روبالشیهای استفاده نشده را الکی میشوید. ملحفههای تمیز را با ملحفههای تمیز عوض میکند. مادر سرباز زمان را میکشد. زمان برای او حتا کند هم نمیگذرد. زمان برای او ایستاده روی ثانیهی رفتن پسر. لحظهی لباس خشک فرم را پوشیدن. لحظهی مادر زود برمیگردم. لحظهی مراقب خودت باش.
دو سال، اینجا دو سال نیست. دو سال، مترادف است با پس کی تمام میشود؟ مترادف است با مرخصیهای کوتاه مدت، همان زمانهایی که وقت برای گفتن از بر من چه گذشت، کم میآید. مادر سرباز انتظار مینوشد، انتظار میخورد، انتظار میخوابد.
سرباز دیگر برنمیگردد این بار. مادر، سرباز را باید تحویل بگیرد. انتظار تمام شده. ملحفههای تمیز. لباسهای آویزان به رختآویز. انتظار پس کی میآیی؟ این بار جوابی بر این سوال نیست. هیچ جوابی نیست. هیچ جوابی بر این مرگ نیست.
بر مادران آینده، این انتظار مرگبار است. بر مادران سربازان اعزامی ماههای بعد. آنها با این دلشوره چه خواهند کرد؟ آنها دفن خواهند شد. آنها در حریر انتظار دفن خواهند شد تا دو سال بگذرد. عمر بگذرد. جوانی بگذرد. شور و شرور بگذرد. جوان برود و پیر برگردد، اگر برگردد.
.
غزل صدر
.
طرح از مسعود رییسی