گپی با کتابخوانهایی از سه دهه
بدری مشهدی
دو سال پیش با چند نفر از دوستانی که دستی در نوشتن داشتند، تصمیم گرفتیم یک دورهمی هفتگی داشته باشیم تا در مورد کتابهایی که در طول هفته میخوانیم و مطالبی که مینویسیم، بحث کنیم. اول کار همه اعضای گروه ۱۰ نفره ما برای این کار هیجان داشتند، اما کمکم این گروه فرو پاشید. جای ثابتی برای دورهمی نداشتیم، کافههایی که میرفتیم، فضای مناسبی برای بحثهای ما نبود و مهمتر از همه اینکه کسی این دورهمی را آنطور که باید و شاید، جدی نمیگرفت. حسرت عضویت در یک حلقه کتابخوان و بحثها و گپهای دورهمی هنوز بر دلم بود که با صبا متولد ۱۳۷۰ و فارغالتحصیل ادبیات دراماتیک در یک گالری نقاشی آشنا شدم. صبا با سه نفر از همکلاسیها و دوستانش هر دو هفته یک بار خانه پدربزرگش که نزدیک پارک شهر است، دورهم جمع میشوند. امیر متولد ۱۳۵۱ و فارغالتحصیل جامعهشناسی صاحب فعلی این خانه و گرداننده حلقه کتابخوانهایی است که با وجود اختلاف سنی زیادشان با هم رفیق و همراهاند. من هم یک عصر، همراه صبا به صرف عصرانه و گپ و گفت و بازدید از کتابخانهای شخصی مهمان این خانه قدیمی شدم.
خانه یک طبقهای با حیاطی که دیوارهای آجری دارد، حکم کیمیا را دارد در این شهر شلوغ. درخت خرمالویی وسط باغچه است که امیر میگوید همسن خودش است و هر سال پاییز که میشود، میگذارد برگهای خشکش تا بارش اولین برف زمستانی روی زمین بمانند. حوض این خانه همیشه باید پر از آب باشد و تخت روی ایوان همیشه مرتب و آماده برای نشستن، حتی اگر برف رویش نشسته باشد. در حکومت تک نفری امیر کسی نیست که نقض قانون کند. پدر و مادرش فوت کردهاند و خواهر و برادرش از ایران رفتهاند، اما همه کتابهای اهالی سفرکرده این خانه در کتابخانهای در اتاق رو به ایوان کنار هم چیده و به دست امیر به امانت سپرده شده. اندرونی این خانه هم مثل بیرونش آرام است، البته به جز کتابخانه نفیسی که وسوسهگر است.
امیر یک کتابخوان حرفهای است، عین کارمندی که در روز، ساعت مشخصی برای کارش تعریف کرده باشد، منظم و جهتدار و پیوسته مطالعه میکند. وقتی از او در مورد شکل گرفتن حلقه هفت نفری کتابخوانیشان میپرسم، میخندد و میگوید:
«حلقه چیه، پای صبا به هر ماجرایی باز بشه، کلونی تشکیل میده، حلقه که سهله. با اینکه صبا خواهرزاده منه، اما من کتاب به کسی امانت نمیدم. اون هم هر از گاهی با دوستاش میاومد اینجا و ناخنکی به کتابها میزدند، هر چقدر دوست داشتن میتونستن اینجا بمونن و کتاب بخونن، اما امانت دادنی توی کار نبود. کمکم آمد و رفت صبا و دوستاش به اینجا زیاد شد. دو تا از دوستهای قدیمی خودم هم کموبیش به من سر میزدن و هر از گاهی با هم گپی راجع به کتابهایی که خونده بودیم، میزدیم تا اینکه بعد از یه مدت تصمیم گرفتیم نظمی به این رفتوآمدها بدیم، حاصل این نظم هم شد این دورهمی که شما اسمش رو میذارید حلقه کتابخوانی.»
صبا که هماهنگکننده این گپ عصرگاهی بود هم میگوید:
«من با آرزو نمایشگاه کتاب سه سال پیش آشنا شدم، شصتوهشتیه، من کتاب «خشم و هیاهو»ی فاکنر رو خریده بودم و نشسته بودم روی چمنها و داشتم داغ داغ میخوندمش، آرزو هم نشسته بود اونجا نفسی تازه کنه، بهم گفت این کتاب رو قبلا خونده، یه کم با هم در مورد فاکنر و کتابهاش حرف زدیم، بعد از اون روز چند بار با هم توی کافه قرار گذاشتیم، یه بار آرزو با همکلاسیاش اومد، بحثمون کشید به کتاب «لیدی ال» رومن گاری، بعدش امید هم به جمع ما اضافه شد که برادر آرزو بود و مترجمی خونده بود. امید ترجمههای خوب رو میشناخت، دیگه هر کتابی دم دستی رو نمیخریدیم، میرفتیم سراغ بهترین ترجمه، یه جورایی کارمون داشت نظم پیدا میکرد. ادبیات فرانسه، بعد روسیه، بعد…، تا اینکه من از دایی جانم اجازه گرفتم و پای بچهها به اینجا باز شد، از وقتی پاتوق تازه پیدا کردیم و اومدیم اینجا، تازه فهمیدیم کتاب خوندن یعنی چی.»
از امیر خواستم بیشتر از برنامههایشان بگوید:
«علوم انسانی یه جور خاصیه، آدم رو استدلالگر میکنه. شاید بهخاطر همین بود که من رفتم سراغش. وقتی دانشجو بودم، با اشکان و یوسف، درسها رو مباحثهای میخوندیم. یه وقتهایی هم دورهم جمع میشدیم برای خوندن کتابهای غیردرسی. صبا و دوستاش هم که اومدن، کمکم به این فکر افتادیم که کتاب خوندنمون رو جدیتر کنیم. الان هم همگی به اتفاق مشغول خوندن یه کتاب از نیچه هستیم به اسم «زایش تراژدی از روح موسیقی.» تا آخرهفته باید تموم بشه که موقع جلسه همه توی بحث شرکت کنن. تنبلی و بازیگوشی هم نداریم، قضیه کاملا جدیه، از دانشگاه هم جدیتر. قراره آخرِ این ماجرا به یه مقصدی برسه، تفریح نیست، اگه قراره کتاب فلسفی بخونیم، باید بدونیم چرا فلسفه؟ از چه کتابی باید شروع کرد، چطور ادامه داد که بعد از یه مدت مطالعه توی اون مسیر به یه خط فکری برسیم. الان مد شده اسم چهار تا کتاب فلسفی رو توی دهنشون میچرخونن، اما خیلی از اینهایی که خیال میکنن خیلی فیلسوفن، هنوز نمیدونن باید از چه کتابی شروع کنن. تنوع توی کتاب خوندن خیلی خوبه، اما موضوعی خوندن خیلی بیشتر نتیجه میده، من خودم به این مدل خوندن خیلی بیشتر از این شاخه به اون شاخه پریدن اعتقاد دارم.»
در چیدمان کتابخانه امیر هم دقیقا این نوع نگاه دیده میشد، هم موضوعبندی کاملا رعایت شده بود، هم ترتیب، کتابهایی که پیشنیاز بودند، قبلتر و کتابهایی با مطالب سنگینتر پشت سرشان. در این کتابخانه اعضای گروه باید از نظرات خودشان هنگام مطالعه کتاب فیشبرداری کنند تا علاوه بر بحث نظری، خلاصهای از موضوعات مورد بحث به صورت مکتوب هم در اختیارشان باشد.
از صبا میپرسم: در انتخاب یک کتاب برای مطالعه همه نظر میدهند، یا فقط دایی جان کتاب معرفی میکنند؟
«نه. تقریبا همه پیشنهاد میدن. معمولا از بین همه پیشنهادها بهترینش انتخاب میشه. اما ترجیح ما اینه که بیشتر دایی جان و دوستاش کتاب پیشنهاد بدن، هم تجربه بیشتری دارن، هم گزینههای مناسبتری، مخصوصا وقتی قراره راجع به یه موضوع خاص مطالعه کنیم، خیلی کتابهای پیشنهادیشون مناسبتره. اما جبری در کار نیست، بعضی کتابها رو با اینکه قبلا خودشون خوندن، بازهم وقتی ما انتخاب میکنیم، موقع بحث با ما همراه میشن. دورهمی ما کاملا دوستانه است و در عین دوستی کاملا جدی، بچهها توی همه جلسات مرتب و بهموقع حاضرند و کسی از زیر کار شونه خالی نمیکنه. مطمئنم برای حلقه ما اتفاقات خوبی خواهد افتاد.»
گپ عصرانه ما را امیر با جملهای از فردریش نیچه پایان داد: «کسی که جنگجو است، باید همواره در حال جنگیدن باشد، چون زمان صلح با خودش درگیر خواهد شد.»
شماره ۷۰۷