برای شبهای بزکشده اراک
آینده روشن، با درختان روشن!
عادله راد
سالها پیش روی دیوارهای شهر یا مدرسه مینوشتند: «درختان، ریههای شهرند.»
تصوری از ریه نداشتم؛ حتی بعدتر و حتی حالا. به علوم تجربی و تشریح بدن علاقه نداشتم. ولی به کمک ویکیپدیا میدانم که ریه یا شش یکی از اعضای دستگاه تنفسی است که وظیفهاش اکسیژن رساندن به سلولهای بدن است. تصور شاخههای درخت به عنوان نایژه ممکن است. نگاهی استعاری است. ولی برای من مفاهیم جور دیگری بود.
در آن سالهای «دیوارهای پر از تاکید بر ریههای شهر»، در یک مسابقه جملهنویسی شرکت کردم، با موضوع «درخت».
نوشتم: «دستها به سوی درخت، درخت به سوی آیندهای روشن.» و رتبه هم آوردم! جملهام برداشت از نقاشی دیواریِ درختی بود که دستهایی به سوی آن دراز شده بود. حالا میفهمم آن جمله چه معنایی دارد. حالا که روی دیوارها دیگر جمله یا نقاشیهایی از آن دست نیست!
آن روزها در شهرمان، اراک، مردم برای اعتراض به آلودگی هوا، با صورتهای ماسکزده، بدون صدا و با دستنوشتههایی تجمع کرده بودند. بازار مصاحبه با کارشناسان داغ بود و بیش از همه به فضای سبز و گسترش آن تاکید میشد. اعتراضها نتیجه نداد و مصاحبهها بایگانی شد.
کمکم درختان شهر با داستانهای مختلفی روبهرو شدند. عصر، هنگام بازگشتن به خانه، از کنار درختهای پارک محله رد میشدی و صبح فردا موقع رفتن به محل کار از کنار جای خالی آنها که چند ماه بعد با یک زیرگذر یا روگذر پر میشد.
یک روز صبح از خواب که پا شدیم، دیدیم درختان خیابان اصلی اراک را با نوارهای رنگی باندپیچی کردهاند. گفتند یکی از طرحهای نوین در استقبال از نوروز است! کپیبرداری از طرحی در پایتخت بود که کامواهای رنگی از درختان میآویختند. در شهر ما به نوارهای پلاستیکی رنگی تبدیل شده بود!
خیلی طول نکشید که فهمیدند به جای زیبایی زشتی به بار آوردهاند. نوارها را باز کردند و خیالمان راحت شد.
ولی گویا قرار نیست درختها از مرکز توجه خارج شوند. باید به همه فهماند که «توجه! توجه! این درخت است!» باید همه بدانند «درخت مقولهای مهم در شهر ماست». مگر میشود در شهری که در بیشتر صبحها تابلوهای اعلان وضعیت، هوای آن را در شرایط ناسالم، گاه هشدار و حتی خطرناک نشان میدهد، درخت مهم نباشد؟!
درختان ریههای شهریاند که یک لایه خاکستری بر فراز تمام خیابانها، خانهها، برجها، پارکها، مدرسهها و پاساژها سایه انداخته و هوایی پر از سرب و دود به ریه بزرگ و کوچک، زن و مرد، پیر و جوان، متاهل و مجرد، کارمند و کارگر، خیاط و دکتر و راننده و دیگران میرود. وای! موشها، گربهها، گنجشکها و بقیه جانداران فراموش شدند!
اصلا درخت برای خدمتگزاری است که ما هی شهر را پر دود کنیم؛ بعد درخت مثل غول چراغ جادو بگوید: «در خدمتگزاری حاضرم، قربان!» و با برگهایش مونواکسید کربن را بمکد، اکسیژن پس بدهد.
پس باید درخت را در چشمها بنشانیم. اصلا چرا بزکش نکنیم؟! نوارهای رنگی که جواب نداد، ولی میتوان کاری کرد که نور از آن ساطع شود! در شهرهای دیگر جواب داده! شب از خیابانی عبور میکنید که از لابهلای برگهای درختانش نورهای بنفش و آبی و قرمز و زرد به چشمها میریزد. چهکار دارید که این زبانبسته چه بر سرش میآید؟ حظت را ببر!
تصور کنید روی نایژههایتان چراغهای کوچکی آویزان و مسیر حرکت گلبولها چشمکزن است. جالب نیست؟!
حالا بیشتر به آینده روشنی که در نوجوانی ترسیم کرده بودم، فکر میکنم. روشنی محقق شده؛ ولی در رنگهای زرد و آبی و قرمز!
اگر به دانشآموزان امروز بگویند «درباره درختان جملهای بنویسید»، شاید جملهشان این باشد: «درختان خیابان ما شبها خوشرنگ میشوند!» چرا؟ مهم نیست!
شهر درختان همیشه بیدار
ریحانه جولایی
بنفش، آبی، زرد، قرمز گاهی هم سبز و نارنجی. اشتباه نکنید! قرار نیست رنگینکمان بسازیم. من از بلندترین، خاطرهانگیزترین، جذابترین و در کل ترین خیابان تهران حرف میزنم.
شاید شما بعدازظهرهای کشدار پاییز یا زمستانی را در پیادهروهای این خیابان میگذرانید. گاهی سرتان را بالا میگیرید و نگاهی میاندازید به چنارهای سترگ و کهنسالی که از اولین روزهای این خیابان تا همین امروز سرپا ایستادهاند و لذت میبرید از اینکه تهران، با تمام شلوغیها و هشدارهای مکرر آلودگی هوا، هنوز هم جایی دارد برای آسوده راه رفتن و نگاه کردن به آشیانههای ریز و درشت پرندههایی که با ما همشهریاند. هر چند که این سالها خیابان ولیعصر دوستداشتنی ما رنگارنگ شده. یعنی میان پیادهرویتان یک لحظه درختان را آبی میبینید و تا چشم بر هم بزنید، همان درخت نارنجی میشود. یا در خیابان میرداماد ریسههای نور را میبینید که انگار تند تند از بین برگها و شاخههای نازک درختان پایین میریزند.
در اصفهان و شیراز و تبریز و بقیه شهرها هم حتما یک خیابان را پیدا میکنید که نورآرایی اینچنینی داشته باشد.
خیلیهایمان از این طرح شهرداری استقبال کردهایم و خوشحال و خندان زیر این درختهای رنگی عکس گرفتهایم.
خیابان ولیعصر
سروین که لیوان قهوهاش را دستش گرفته و انگار عجلهای هم برای رسیدن به جایی ندارد، از کنار پیادهرو آرام قدم میزند. چند بار صدایش میکنم و امیدم برای دیدن کوچکترین عکسالعملی از او ناامید میشود. قدمهایم را بلندتر برمیدارم و چند بار به شانهاش میکوبم. یک پرش نهچندان کوتاه از ترس میکند و سریع گوشیهای پخش موسیقی را از گوشش بیرون میآورد. معذرت میخواهم و برایش توضیح میدهم که موضوع از چه قرار است. بعد از چند ثانیه میگوید: حالا چه کمکی از من برمیآید؟
میپرسم: به نظرت این ایده شهرداری برای زیباسازی چطور است؟
میگوید: خیلی طرح خوب و جالبی است. برنامه بیشتر عصرهای من همین است. پیادهروی زیر نور درختان. از روزهای اولی که چراغ ها را نصب کردند، یادم است. خیلی هیجان داشتم. هر روز با لاله دوستم از سر میدان تجریش تا چهارراه پارک وی به عشق همین چراغها و نورها قدم میزدیم.
میپرسم: یعنی فقط برای نورهای رنگیرنگی پیاده میرفتید؟
سروین خیلی سریع پاسخ میدهد: نه، ما از بچگی با این درختان بزرگ شدیم. دلیل اصلی همین چنارهاست. فقط نورپردازی چشمنوازترشان کرده.
من: پس درختها مهمترند؟
سروین: معلوم است که درختان مهماند. من همیشه پیگیر درختان ولیعصر بودم. حتی روزهایی که بعضی از درختان را قطع کردند، جزو معترضان بودم.
برای سروین توضیح میدهم که این کار باعث آسیب دیدن درختان و پرندهها میشود. و از او میپرسم نظرش در این مورد چیست؟
سروین: واقعا نمیدانستم که این نورآراییها میتواند به درختان آسیب برساند. یعنی اصلا به ذهنم نرسیده بود. ما فقط به زیبایی این طرح توجه کردیم و هیچوقت عمیق به این مسئله نگاه نکرده بودیم. باید برای درختان شهرمان کاری کنیم. این کار بیانصافی است.
زیباییهای تکراری
بعد از سروین با علی روبهرو شدم. ۲۹ ساله و دانشجوی کارشناسی ارشد شیمی. خسته از کار بود و عجله داشت زودتر به تاکسی برسد که کمتر در ترافیک بماند. از زمین و زمان هم شاکی بود. برای همین صحبت-هایمان خیلی طول نکشید.
علی: خب چراغ گذاشتند دیگر. چیز عجیب یا تازهای نیست. همه جای دنیا برای زیباسازی شهر یکسری کارها میکنند. حالا توی تهران هم چراغ به درخت بستند. برای من که فرقی ندارد. روزهای اول قشنگ بود، اما بعد از چند سال که هر روز رفتم و آمدم و دیدم، برایم تکراری شده. اصلا یک روزهایی متوجه هم نمیشوم.
- خب این نورها مشکلات زیادی برای درختان و حتی آدمها ایجاد میکند که یکی از آنها سرطان است. تو میدانستی این نورها باعث این مشکل میشوند؟
علی: واقعا اهمیتی دارد؟ این هوا خودش سرطان است. غذاهایی که میخوریم. حالا که از آسمان و زمین میریزد، حداقل از جایی مریضی بگیریم که خوشگل است. برای من واقعا اهمیتی ندارد. چون خودم آنقدر درگیر زندگیام که وقت فکر کردن به درختها و گنجشکها را ندارم. ولی برایم جالب شد بدانم این موضوعات از کجا به ذهن شما میرسد؟
ساختمانهای رنگی جایگزین درختهای رنگی
شاهین اما نظری متفاوت دارد. میگوید: اتفاقا نورآرایی درختان ابتکار جالب و زیبایی نیست. چون در اصل زیبایی بصری ندارد. مثلا که چه درخت بنفش باشد؟ شهرداری میتوانست به جای اینکه نورهای رنگی برای درختان در نظر بگیرد، از طریق ساختمانهای بلند قطعهای شعر مثلا با خط نستعلیق روی دیوارهای خالی بیندازد. نورهای رنگی کف خیابان پهن کند. بازسازی ظاهری خانههای قدیمی که سمت بازار بزرگ تهران زیاد پیدا میشوند و نشان دادن زیباییهای این بناها با نور هم حسوحال زیباتری به مردم میدهد. کارهای زیادی میشود با نور کرد که شهرداری ما راحت و دمدستترین راه را انتخاب کرده است.