نگاهی به فیلم «۲۳ نفر»
شکیب شیخی
فیلم سینمایی «۲۳ نفر» با سروصدای زیادی روی پرده سینماها رفت. البته این سروصداها شکلی جنجالی نداشتند، بلکه عمدتا برخاسته از بهبه و چهچه شدید منتقدانی بودند که در زمان جشنواره فجر این فیلم را تا حد بهترین آثار سینمای ایران بالا بردند. شگفتی داستان اینجاست که این فیلم نهتنها یکی از بهترین فیلمهای سینمای ایران نیست، بلکه اساسا آنقدر بیشالوده و سردرگم است که حتی به عنوان فیلمی «خوشساخت» هم نمیتوان از آن نام برد. هنر «۲۳ نفر» اینجاست که این فیلم کتابی را دستمایه خود قرار داده که اتفاقا قابلیت این را داشته که بهسادگی به اثری بسیار بهتر از این فیلم تبدیل شود.
جمع؟
حجم زیادی از طرفداران فیلم روی این نکته پافشاری میکنند که در این فیلم یک «جمع» شکل گرفته است. بعضیها حتی پا را فراتر گذاشتهاند و میگویند که این فیلم یکی از بهترین «جمع»های تاریخ سینمای ایران را ساخته است. اما نگاهی به نقاط ضعف و قوت این «جمعسازی» به ما نشان میدهد این حرفها اندکی اغراقآمیز هستند. این گروه ۲۳ نفره متشکل از چه افرادی هستند؟ تقریبا ۱۵ نفر از این افراد که فقط برای حجیم شدن فضا و وفاداری به این مسئله ساخته و پرداخته شدهاند. یکی از افراد شکاک است و یکی دیگرشان هم شکاک است، اما معلوم نیست اصلا به چه چیزی شک دارند و این شکشان قرار بود چه بکند و اصلا سر چه مسئلهای به هم شک داشتند.
نمونه همین دو نفر شکاک را در نظر بگیریم. یکی از آنها به ملاصالح شک دارد، خب حالا که چه؟ یعنی نباید به ملا حرفهای محرمانه بزنند؟ مگر میزدند؟ اصلا مگر حرف محرمانهای داشتند که بزنند؟ دیگری هم کلا به بعثیها و این داستان «آزاد کردن» شک داشت که خب معلوم نبود آیا قرار است به دشمن شک نداشته باشد؟ آیا باقی بچهها با شوق و ذوق خبر آزاد شدنشان به آغوش زندانبانها و ژنرالهای عراقی پریدند که این یکی عقل به خرج میداد؟
به غیر از شخصیت طناز داستان به طور کلی ما حتی با یک تیپ هم روبهرو نبودیم و طبیعتا وقتی شما حتی یک تیپ نداری و عمده فضا را با سیاههلشکر پر کردهای، بهراحتی میتوانی آنها را به جمع تبدیل کنی. وقتی تضادی بین افراد نیست، دیگر حرف زدن از «جمع» چه معنایی دارد؟ تنها یک نمای آرتیستی از بالا از این افراد گرفته شد که کف سلول خوابیده بودند و این بیش از هر چیزی به جمع شبیهشان کرد که اولا سینما، عکاسی نیست و دوم اینکه ضعف اجرای شکنجههای آب جوش و لگد زدنهای اسلوموشن آنقدر زیاد بود که همین نما هم درنهایت به کار پوستر فیلم میآمد؛ که آمد.
خاکستر روی شخصیت
شخصیت ملاصالح داستانی فرعی بود که به ماجرای ۲۳ نفر اضافه شد و رفتهرفته به ماجرای اصلی و نقطه پایانبندی فیلم تبدیل شد. ضعف در شخصیتپردازی، بازیگیری و بازیگری برای این شخصیت به حدی بود که تقریبا هیچ حسی را به مخاطب القا نمیکرد. آیا قرار بود به او مظنون شویم؟ چرا؟ آیا قرار بود به او اعتراف کنیم؟ این یکی چرا؟ اینکه یک مضمون به این حد دراماتیک را صرفا به خشکترین حالت وارد فیلم کنیم تا از زبان او بخشی از داستان آرشیوی را بازگویی کنیم، حجمی از ناتوانی را نشان میدهد که اتفاقا از حیث همین ناتوانی بسیار نادر است.
فرض کنید ملاصالح در حال صحبت کردن با عراقیها پایین پلههای کاخ ریاستجمهوری است. این نما را ما دیدیم و میتوانستیم از آن برداشتی شکبرانگیز کنیم، اما فیلمساز آنقدر از کار خود نامطمئن بود که دائما مجبور میشد آن پسر جوان را وارد کادر کند و از زبانش به ما تحمیل کند که «ریگی به کفش ملاصالح است». همین پسر شکاک چه شد؟ یک داستان بسیار ساده را از زبان ملاصالح شنید و به او اعتماد کرد؛ اعتمادی که گویا ماموران امنیتی ایران تا یک دهه بعدتر نمیتوانستند به ملاصالح داشته باشند و به نظرشان داستان او ساختگی بود. این معادلات را روبهروی هم اگر بنشانیم، معلوم نیست به حال نتیجهاش باید گریه کنیم یا بخندیم.