نگاهی به فیلم «عرق سرد»
شکیب شیخی
«عرق سرد» سال گذشته میان انبوهی از حدسها و امیدها و حتی حاشیهها از یک سو وارد جشنواره فجر شد و از سوی دیگر آن درآمد. داستان یک زن فوتبالیست را داریم که همسرش به او اجازه خروج از کشور نداده و فوتبالیست داستان یک تورنمنت بسیار مهم را از دست میدهد.
اینکه این موضوع چقدر مهم است را فعلا کاری نداریم. از این مسئله هم خواهیم گذشت که «عرق سرد» سال گذشته یکی از فیلمهای خوب جشنواره فجر بود. تنها به سراغ بخشهایی از آن خواهیم رفت که خیلی خوب به هم چفت نشدهاند.
شکاف ایدهها
از دکوپاژ فیلم –که بعضی جاها مخصوصا در مکالمات چند نفره داخل یک دفتر کاملا بیمعناست و حالت نیمهمستند پیدا میکند- گرفته تا تدوین و فیلمبرداری، تمامی عوامل باعث میشوند که فیلم دچار لکنت شود.
قرار دادن دوربین روی کاپوت یک ماشین و فیلمبرداری از راننده در حالی که شیشه جلو مانع ایجاد میکند، قرار است چه فاصلهای بین ما و شخصیت ایجاد کند؟ محیط پیرامونی که در بسیاری جاها خود را بین ما و کانون کادر قرار میدهند، اصلا مابهازایی در درام دارند یا نه؟
قطعا این مانعتراشیهای بصری آنقدر اغراق شده نیستند که مانند فیلمهای محمدحسین مهدویان کاملا ذهن را به سمت مستندنمایی منحرف کنند، اما میتوانند بیانگر مشکلی درونیتر در نگاه سهیل بیرقی باشند. گویا سهیل بیرقی هنوز به این باور نرسیده که این فیلمش یک فیلمنامه نسبتا کلاسیک دارد، و مطابق الگوی فیلم پیشینش، یعنی «من»، پیش نمیرود.
سینمای ایران و بحران تیپ
ایراد دوم که خیلی هم اساسیست، شخصیت تیپیکال مرد داستان است. این مرد علیالقاعده میبایست به یک پرسوناژ تبدیل میشد، اما چیزی نیست مگر یک تیپ «مزورِ عقدهای». اینکه مرد یک مجریست، و مجری یعنی شخصی که «دو رو دارد»، گرچه ایدهایست جالب، اما کمکی به شخصیتسازی نمیکند بلکه بیشتر توجیهی است برای تیپ بودن او.
در ته ذهن فیلمساز شاید این مسئله وجود داشته که «اگر یکطرفه داستان را نبینیم، میتوانیم هر دو طرف را به یک پرسوناژ کامل تبدیل کنیم.» کاری فعلا به این مسئله نداریم که این گزاره به خودیِ خود درست است یا نه، اما بعضی اوقات «یکطرفه ندیدن داستان» زاویه دید را مغشوش میکند. بالاخره زاویه دید یک داستان مسئلهای نیست که بتوان به این راحتیها آن را تغییر داد و به قول قضات «مدعای هر دو طرف را شنید.»
بنابراین در این فیلم یک اتفاق نسبتا خطرناک افتاده. شخصیت مرد داستان به دلایل مختلف همان تیپی است که معرفی شد، و حالا که قرار است «انصاف» را هم بین زن و مرد رعایت کنیم، برای زن هم ایراداتی میتراشیم. ریاکشنهای عصبی تند و تیز، قول و قرارهایی در زندگی مشترک که به آنها عمل نشده، عدم استقلال در مسائل مالی و چیزهایی از این قبیل همه ایراداتی هستند که برای این زن تراشیده شدهاند، از ترس اینکه دیگران نگویند این فیلم «مظلومنمایی» است.
همان داستان قدیمی قانون و دوستان
با تیپیکال شدن مرد، بُعد قانونی داستان زیر سوال رفته و بیشتر حواس پرتِ «روانی بودن مرد» میشود. فیلم اما در ادامه راه قانونی و دادگاه را پیش میگیرد. نتیجه این دو موضوع این میشود که از دقیقه حدودا ۳۰ فیلم که مرد و زن در خیابان کتککاری میکنند، فیلم هیچگونه مسئله و عطف و گرهگشایی و حتی پایانبندی هم ندارد.
اصلا کاری به این نداریم که پاره کردن یک ورق سند –یا رونوشت سند- ارزش قانونی دارد یا نه، مسئله اینجاست که ما باید به این سوال بسیار ساده پاسخ دهیم: «مشکل از یک قانون نامتوازن و نابرابر است، یا از روانی بودن این مرد؟» احتمالا عمده طرفداران فیلم گزینه اول را انتخاب کنند. فیلمساز هم در گفتوگوهایش گزینه اول را انتخاب کرده بود. اصلا اگر گزینه دوم را انتخاب کنیم فیلم نقایص بیشتری پیدا میکند.
حالا که گزینه اول پاسخ سوال ماست، سوال دوم را از دل خود فیلم باید بپرسیم: آیا اگر این مرد آدمی نرمالتر بود و انواع و اقسام عقدهها را با خود حمل نمیکرد –همان یک شب در خانه را به ذهن خود بیاورید- انقدر مشکل پیش میآمد؟ اینبار پاسخ خیر است. پاسخ به سوال اول و دوم با هم همخوانی ندارند و همین موضوع فیلم را خام و سردرگم میکند.
نهایتا چه؟
این یکی از بهترین بازیهای باران کوثری تا کنون است. باقی بازیگرها هم بسیار قابل قبول هستند، علیرغم اینکه تیپسازی در مورد آنها به دم دستیترین شکل ممکن اتفاق افتاده.
مسئله کانونی فیلم هم مسئلهایست محترم و شایان توجه، اما این موضوعی کاملا خارج از سینماست. در سطح سینمایی هم فیلم با حداقل شعبدهبازی و تردستی و شیرینکاری آغاز شده و به اتمام میرسد، اما علیرغم تمامی این خوبیها همان سه ایراد اساسی برایش دردسرهای زیادی ایجاد میکنند.