به مناسبت ۱۲۰ سالگی «بانویی با سگ کوچولویش» آنتون چخوف
ابراهیم قربان پور
به قول ولادیمیر نابوکف (که او هم از ناشری نقل میکند) هر نویسندهای عددی دارد که حداکثر تعداد صفحهای است که میتواند خوب بنویسد. برای چخوف این عدد احتمالا چیزی زیر ۵۰ بود. کماند نویسندگان داستان کوتاهی که با همانها صندلیشان را در سالن مشاهیر تاریخ ادبیات جا داده باشند. چخوف یکی از همان «کم»ها است.
«بانویی با سگ کوچولویش» در زمان انتشار غیر از متعلق به چخوف بودن، فضیلت دیگری نداشت. فضای روسیه در حال تغییر بود و داستان عشق میان مردی متاهل و زنی با سگ کوچولو، آن هم وقتی نویسنده قصد نداشت با دادن پیامهای اخلاقی مشکل زناشویی مرد را حل کند، چندان مورد پسند منتقدان نبود. بااینحال، گذر زمان جایگاه داستان را به عنوان متنی کلاسیک در تاریخ ادبیات تثبیت کرد.
چهار موومان داستان چخوف در حقیقت کاملا شبیه تابلوهای امپرسیونیستی هستند. روایت یک برش کوتاه که لزوما آنقدرها هم دراماتیک نیست، همراه با جزئیات فراوان و ریزی که به نظر به اصل داستان بیربطاند و البته یک احساس قوی. داستان نقطه اوج بزرگی ندارد. نزدیکترین نقطه داستان به اوج جایی است که شخصیت مرد، گورف، متوجه میشود در میان کسانی زندگی میکند که بویی از تمدنی نبردهاند که او در عشق یافته است. جایی که متوجه میشود «بانو با سگ ملوس» زنی مثل بقیه زنها نیست و نمیتواند بهراحتی او را فراموش کند.
داستان امروز برای اهالی روسیه شأن والایی دارد. در ۱۲۰ سالگی میلاد چخوف تمبری با کاراکترهای داستان طراحی شد و یادبود گورف و بانو و سگش در یالتا، جایی که هم را ملاقات کردند برپاست.
داستان چخوف تمام نمیشود. نه پندی. نه عقوبتی و نه حتی رسیدنی. این دقیقا همان چیزی است که یک داستان کلاسیک چخوفی است. برشی که بعدتر میتواند به هزار شکل گوناگون ادامه پیدا کند.
داستان چخوف بارها و با عنوانهای گوناگون به فارسی برگردانده شده است. برگردان قدیمی عبدالحسین نوشین «بانو با سگ ملوسش» شیرینترین ترجمه داستان است، اما اگر فقط یک بار فرصت خواندن داستان را دارید، ترجمه سیمین دانشور در «دشمنان» انتخاب بهتری است.
اقتباس خایفیتس از داستان چخوف در سال ۱۹۶۰، اقتباسی وفادارانه و کلاسیک است که هنوز هم تماشایی است. در مقابل از اقتباس آزاد نیکیتا میخالکوف استقبال زیادی نشد. در فیلم میخالکوف نقش مرد را آدمی ایتالیایی با بازی مارچلو ماسترویانی ایفا میکند. اگر تعصب روسی و ادبی را کنار بگذاریم، «چشمان سیاه» میخالکوف فیلم جذابتری از آب درآمده است!
این نوشته به اعتبار قلمش با درک مفیدش از چخوف افزوده .