اندر حکایت واحدهای انگلیسی
مدال شجاعت چلچراغ
مصدومیت آقای اسماعیلی
و روشنکی که تلاشش را برای الهه شدن میکرد
درست است که انتظار داشتم به خاطر نبودنم توی شماره ویژهنامه عید دلتنگ شوید و سیل پیغامهای اشتیاقتان را دریافت کنم، اما واقعا این حد از شور و دلتنگی هم دیگر منطقی نبود. یک ذره یواشتر. واقعا به قدری تشویق شدم که تصمیم دارم از این به بعد توی این صفحه دریوری بنویسم ببینم اصلا کسی میفهمد یا نه. مثلا دفعه بعدی یکی از ترانههای شهرام شبپره را به اسم یوسفعلی میرشکاک چاپ میکنم. شک ندارم هیچکدامتان هم نمیفهمید.
که یکی هست و هیچ نیست جز او
نمیدانم یادتان هست یا نه. از بعد از خداحافظی فرشاد پیوس از فوتبال برای مدت نزدیک ۱۰ سال هر فورواردی که دو سه تا گل برای پرسپولیس میزد، لقب «پیوس جدید» پرسپولیسیها را دریافت میکرد. آن پیوسهای جدید معمولا بعد از یک تا یک و نیم فصل افت میکردند و ثابت میشد پیوس جدید که هیچ، حتی پایان رأفت جدید پرسپولیس هم نبودهاند. غرضم این است که از همین فرصت استفاده کنم و به روشنک محمدی بگویم درست است که در همان دو سه روز اول حضورت در مجله موفق شدی با خواندن عدد ۷۵۵ به شکل «هفتاد و پنجاه و پنج» خودت را «الهه جدید» چلچراغ معرفی کنی، اما ما به این راحتیها به کسی لقب نمیدهیم. آن هم الهه حاجیزاده که خودش به تنهایی ۷۵ درصد محرمانههای چلچراغ است.
ماه تلخ، ماه سیاه
خاطرم نیست پارسال هم این بیمزهبازی را درآوردم یا دفعه اول است که دارم درمیآورم، اما نسیم بنایی و فرید دانشفر هردوشان توی یک روز یک سال به دنیا آمدهاند. این تقارن درخشان بچههای چلچراغ را از اساس به دو گروه تقسیم کرده است. گروهی که معتقدند نسیم چقدر بدشانس است که با فرید توی یک روز به دنیا آمده و گروهی که معتقدند فرید چقدر بدشانس است که با نسیم توی یک روز به دنیا آمده است. حالا این یک حقیقت است که توی گروه دوم فقط خود فرید دانشفر حضور دارد که دارد با خودش آن مان نواران بازی میکند، اما بههرحال طبق تعریف ریاضی تهی هم برای خودش مجموعه محسوب میشود، چه برسد به فرید که حداقل از نظر قد خیلی از تهی بیشتر است.
البته بین چلچراغیها یک دسته سومی هم وجود دارد که ما رویمان نمیشود بهش بگوییم بچههای چلچراغ. آقای خلیلی را میگویم. آقای خلیلی توی هیچکدام از این دو دسته نیست. یک دسته مجزایی است که معتقد است چلچراغ چقدر بدشانس است که نسیم و فرید و بقیه ما متولد شدهایم.
نشان شجاعت چلچراغ تقدیم میشود به…
واقعا حجم روحیه جمعی و فداکاری را که میان چلچراغیها جاری است، نمیتوانید تصور کنید. یکطوری است که آدم از فرط دلگرمی موهای تنش سیخ میشود. پریروز حواس آقای اسماعیلی پرت شد برای مدت نزدیک به ۲۰ ثانیه شیر گاز باز ماند و توی دفتر بوی گاز پیچید. سر ثانیه بیستم مریم عربی تا طبقه سه پایین دویده بود و داشت به نادر قبلهای که تازه رسیده بود به طبقه چهارم میگفت: «میخواستی درو روشون ببندی یه وقت بوی گاز همراهمون نیاد پایین بمیریم.»
همینقدر شجاع. همینقدر مهربان.
خلق را اسپویلشان بر باد داد
حالا من که امیدوارم پای مریم عربی هیچوقت به کلانتری باز نشود، اما عزیزانمان در برقراری نظم اگر یک وقت نیاز داشتند یک چیزی از زیر زبان مریم بیرون بکشند، بیخودی خودشان را به زحمت نیندازند. نه به داغ و درفش نیاز است، نه انفرادی، نه حتی به برگه بازجویی. مریم را تهدید کنند به اینکه ۱۰ دقیقه از قسمت بعدی سریال بازی تاج و تخت را برایش اسپویل میکنند، بمباران هیروشیما و تهاجم اسکندر که هیچ، حتی حمله آدمفضاییها را هم گردن میگیرد. یعنی یکجوری به اسپویل حساس است انگار که کسی نمیداند جان اسنو آخر سریال قرار است…
نکند فکر کردهاید میخواهم فیلم بازی کنم که کسی جلویم را گرفت مثلا؟ نخیر. اسپویل میکنم. جان اسنو میمیرد. تیریون هم میمیرد. جیمی هم میمیرد. آن دختره که همراه دنریس است، اسمش را یادم نیست، او هم میمیرد. بقیهشان هم میمیرند. هر کسی که شما دوستش دارید، میمیرد اصلا. والله. گندش را درآوردهاید.
اون یک فوت مربع پارچه چند پوند وزن داره پسر؟
لابد حکایت آن بنده خدایی را شنیدهاید که توی خیابان خورد زمین، بعد برای آنکه کم نیاورد تا خانهشان سینهخیز رفت. من هم الان یک همچین حالی دارم. یک متر دادند دستم که پنجره آشپزخانه را اندازه بزنم. حواسم نبود به جای سمت سانتیمتر، سمت اینچش را خواندم. از آن به بعد دیگر همه چیز را با واحد انگلیسیاش میگویم که یک وقت کم نیاورم. حتی دیده شده است که دفعه آخر فرمان ماشین را هم کندهام گذاشتهام سمت شاگرد که همه متوجه بشوند تا مغز استخوان انگلیسیام.
این یکی دو هفته در دفتر بنایی داشتیم. انصافا آقای اسماعیلی خیلی زحمت کشید. حتی دماغش هم تا مرز شکستن پیش رفت. به خاطر قدردانی از این زحماتش قرار شده است این مدت هر کاری با مستراح مجله کرد، توی محرمانه ننویسم.
آقای خلیلی و خانم بهزادی بدون اینکه هم را خبر کنند، رفتهاند یکی یک دانه پارچ بلور برای دفتر خریدهاند، عین هم. آقای خلیلی خریده است ۳۰ هزار تومان، خانم بهزادی خریده است ۵ تومان. گفتم اگر یک موقع چلچراغ به خاطر مشکلات مالی تعطیل شد، جای اشتباه دنبال مقصر نگردید.