نقدی بر فیلم «یک زندگی پنهان»ساخته ترنس مالیک
فاضل ترکمن
حالا دیگر هر سینهفیل ایرانی یا خارجی میتواند فیلم «یک زندگی پنهان» را تماشا کند و بدون هیچ پیشفرض و پیشزمینه یا تیتراژ ابتدایی و پایانی متوجه شود که بدون تردید با یک اثر سینمایی (فلسفی) دیگر از ترنس مالیک مواجه است. نکتهای که شاید بهتنهایی دستاورد چندان بزرگی برای یک فیلمساز در آستانه ۸۰ سالگی نباشد و از طرفی، لابد یکی از نقطهنظرهای تاکیدی او به شمار میرود که به طور مشخص از «روزهای بهشت» تا همین فیلم آخر با نام قبلی «رادیگند» که یکی از دهکدههای قدیمی اتریش است، دنبالش میکند. مجموعهای از امضاهای قابل پیگیری و مورد علاقه کارگردان آمریکایی که خردهروایتهای داستانی را در پیوند با عناصر بصری گوناگون جلو میبرد.
لانگشاتهای معروف او از طبیعت در شمایل یک خدای مسکون و مسکوت که انگار ناظر بر تمام پندارها و گفتارها و رفتارهای بشر است. لانگشاتهایی که در ذهن طرفداران سینمای او بهغایت شکوهمند جلوه میکند و در فیلم «درخت زندگی» به اوج خودش میرسد و خب منتقدان سینمای او گاهی این رویه را زیادهروی فرمیک و گلدرشت تصور میکنند. طوری که انگار بیرون از روایت فیلم میایستد. درباره فیلم «درخت زندگی»، من یکی چنین عقیدهای داشتم. هر چقدر تمرکز دوربین روی شخصیتهای داستان برایم جذاب بود و اندوه و شادی آنها در قابهای تالیفی کارگردان را دوست داشتم، لانگشاتهای پیوسته به کوه و آسمان و آتشفشان و دریا اذیتم میکرد! چیزی که ابراز و اظهار آن طرفداران سرسخت ترنس مالیک را سخت آشفته میکند.
اولین برخورد هیجانزده آنها این است که ما سینمای او را نمیفهمیم و تنها خودشان هستند که تعمد کارگردان و هوشمندی او را در ضبط و ثبت این صحنهها درک میکنند. بدون طرح این پرسش که آیا هر تعمدی در سینما منجر به خلق سکانسهایی مبدع و آوانگارد میشود؟ اصلا مگر خودِ هوشمندی امری نسبی نیست؟ بنابراین ممکن است گاهی در سینما با مجموعهای از پلانهایی روبهرو باشیم که در ذهن و تصور فیلمساز هوشمندانه ساخته شده باشد و در اجرا بیهوش و بیرمق به نظر برسد. با یادآوری این اختلافنظرها درباره سینمای ترنس مالیک و فیلم «درخت زندگی» که قطعا نمیتوانم منکر تصاویر بکر و درخشان آن باشم و در کنارش همچنان انتقادات خودم را به ضعف انسجام در پیوند روایت داستانی فیلم با تصاویر برهنه طبیعت دارم، قصد داشتم به اینجا برسم که آن هوشمندی و تعمدی که ترنس مالیک در همه فیلمهایش دنبال میکرد و بیشتر موفق و گاهی نیز آشفته و شلخته و ناهمگون و درنتیجه انتزاعی بود، در فیلم «یک زندگی پنهان» به تکامل میرسد.
«یک زندگی پنهان» برای من فیلم بسیار بزرگتری از «درخت زندگی» است. فیلمی که تمام نبوغ پنهانی ترنس مالیک را در تفکرات منطقی و احساسی خودش عیان میکند. یک معجون شگفتانگیز از «خط باریک سرخ» و «درخت زندگی». بدون آنکه زمان طولانی و ریتم کند آن ملالآور شود، یا لانگشاتهای او از طبیعت یک روستا در اتریش فاقد معنا یا دستکم ارتباط فرمی با کل اثر باشد. دلیل اولش شاید این است که هم طرح مسئله فیلمساز از ابتدا دقیق و عمیق مطرح و اجرا میشود و هم با شخصیت مرموز فرانتز بهدرستی ارتباط برقرار میکنیم. یک شخصیتپردازی پیچیده و سخت که فیلمساز با مهارت و تسلط از عهده آن سربلند بیرون میآید. بنابراین نهفقط فرانتز در متن داستان (بر اساس واقعیت) برای فیلمنامه اثر میتواند یک الگوی شخصیتی در سینما باشد که با کمترین دیالوگ، بیشترین تاثیرگذاری را دارد، بلکه بازی آگوست دیل هم اجرایی نفسگیر و تحسینبرانگیز دارد.
به اضافه اینکه شخصیت زن یعنی فانی (والری پاکنر) نمونه تکاملیافتهتر از همان کاراکتری است که جسیکا چستین در «درخت زندگی» خیلی خوب بازیاش کرد، اما عدم شخصیتپردازی کافی و فوکوسهای درونی و روانی درست خودِ مادر در آن فیلم باعث میشد که خود شخصیت به اندازه فانی قابل درک نباشد. فرانتز و فانی در «یک زندگی پنهان» اما هر دو، پابهپای هم و بهاندازه پیش میروند. بهاندازه عشق میسازند، بهاندازه حرف میزنند، بهاندازه اکت دارند و در اندازهای که فیلمساز مدنظر دارد، تاثیر خودشان را میگذارند. فرانتز فارغ از اینکه بر اساس داستانی واقعی ساخته و پرداخته شده باشد، قهرمان گمنام، بیادعا و قابل باوری از آب درآمده است که با وجود همه مخالفتهای اهالی روستا و حتی همرزمان و همبندیهای او با آرمانهای درونیاش، قابل درک است و با مقدار سمپاتی که ایجاد میکند، مسئله اصلی فیلم را از هر گونه شعار یا ایدئولوژی دور میسازد و او را تبدیل به یک الگوی اومانیستی فراحزبی، فرادینی و فراجهانی میکند.
یک فرانتز مصمم که نه تاریخمصرف دارد و نه صرفا میتواند برای یک دهکده دور از کشور اتریش باشد. فیلمساز در روند درگیریهای فرانتز و تاوان تصمیم بزرگ او موفق میشود هزاران فرانتز بدون نام دیگر را تکثیر کند و با یادآوری جملات جورج الیوت از رمان «میدل مارچ» بار دیگر روی مسئله و انگیزه خود تاکید میکند و به نوعی مدعی میشود که با فیلم آخر خودش زندگی پنهان یک قهرمان را به تصویر کشیده است: «بسیاری از خوشیهای روزافزون جهان تا حد بسیاری وابسته به تصمیمها و رفتارهای کسانی هست که نامی از آنها در تاریخ نمیماند و همین که وضعیت من و تو از آنچه میتوانست، ناگوارتر نیست، مدیون وفاداری انسانهایی هست که حیاتی ناپیدا را زیستهاند و در گورهایی گمنام به خواب رفتهاند.» ترنس مالیک در تمام طول فیلم میخواهد نشان دهد یا دستکم مدعی شود که میتواند یک فرانتز در مقام فیلمساز باشد و شاید کمتر فیلمسازی سراغ ثبت و ضبط چنین روایتی برود.
او میخواهد حقیقت را ثابت کند، اما درست برخلاف چیزی که مردم، افسرهای بالارتبه ارتش، یا وکیل مدافع فرانتز میگویند. اینکه مقاومت او در برابر عدم سوگند برای وفاداری به هیتلر نمیتواند جلوی جنایتهای پیشرو را بگیرد و ممکن است بسیاری دیگر هم مانند او مخالف پیشوا باشند، اما از روی اجبار تن به این همکاری بدهند و در واقع به صلاح فرانتز و خانوادهاش است که برخلاف عقیده درونی خودش رفتار کند. بهخصوص که او یک آدم معمولی و ناشناخته است و حتی کسی در آینده نیست که این سرسختی او در برابر جنایتی که اکثریت را با خودش همراه کرده، ثبت کند. سکانس فرانتز با نقاش سالخورده کلیسا و دیالوگهای نقاش که مردم به دنبال مسیح مورد علاقه خودشان هستند و نه مسیح واقعی، از لحظات درخشان فیلم است که به نوعی مانیفست فیلمساز نیز به حساب میآید. نقاش میگوید: «مردم در زمان جهل، باهوشتر از آن هستند که با حقیقت مخالفت کنند. تنها کافی است که آنها حقیقت را نادیده بگیرند.»
چلچراغ ۸۱۳
نقد بسیار موجز و دقیق، حتا برای کسی که فیلم را ندیده است.
تکیه بر دو سه نکته از دیالوگها یا نقل قولها جوهرهی اصلی فیلم را نشان میدهد. تبیین فیلم برای خوانندهای که فیلم را ندیده، بازتاب ذهن قوی و تحلیلگر منتقد است.
درود بر شما فاضل ترکمن عزیز.