گفتگو با هنرمند، اردشیر رستمی
از هر انگشت اردشیر رستمی یک هنر میریزد. شاعری است که نقاشی میکند، نقاشی است که فیلم بازی میکند، بازیگری است که میخواهد فیلم بسازد و فیلمسازی است که آلبوم موسیقی منتشر میکند. او بهتازگی نمایشگاه نقاشی «دیدار» را با مضمون عمده محیط زیست برگزار کرده است، همچنین آلبوم موسیقی «در آغوش باد» که دکلمه اشعارش است انتشار یافته، و همینطور فیلمنامههایی نوشته و میخواهد کارگردانی کند. و… برای همین به دیدارش رفتیم تا هم به او تبریک بگوییم و خوشحال باشیم و هم گپی بزنیم در مورد کارهای اخیرش و خودش.
سهیلا عابدینی
آقای رستمی قرار بوده شما نمایشگاه «دیدار» را سه سال پیش برگزار کنید، آیا در این مدت تاخیر تغییر و تحولی از لحاظ کمی و کیفی در آثار بهوجود آمده یا کارها همان هستند فقط سه سال دیرتر ارائه شدند؟
نه. بخشی از آثار که مال همان دوره است و بخشی هم مال قبل از این سه سال. بخش مهمش هم مال دوره اخیر. وقتی شما حرفی را نزدید، نمیتوانید حرف دیگری را بزنید، شما تا از آن حرف عبور نکنید، به درک دیگری از هستی نخواهید رسید. و وارد مرحله دیگر نخواهید شد که بتوانید فکر کنید. کارهایی که اخیرا انجام دادم، باعث شده که من از این کارها هم بتوانم عبور کنم و الان به چیزهای دیگری در کارهایم دارم نزدیک میشوم.
در مورد این سفیدی بیپایان در تابلوها بگویید. آیا انتخاب رنگ سفید برای نقاشیها بهخاطر لطافت و سبکی در مقابل سختی و سنگینی «سنگ»ها بوده؟
نه. برای من سنگها بهاندازه همان سفیدیها لطیفاند. آن سفیدی که من احساس کردم آنجا نیاز دارم، چشماندازی است که نمیدانم چیست، نادانستههایم هستند. سفیدیها من را به قراری نزدیک میکند که نمیدانم آنجا مشاهداتم چه خواهد بود. اگر مشاهداتم را میدانستم، آنجا را سفید کار نمیکردم. دوست دارم مشاهداتی داشته باشم که ندانم چیست، چشماندازی را آنجا ببینم که تا حالا ندیدهام. نمیدانم آنجا درخت است، دریا است، زمین است، آسمان است، کجاست؟ اصلا پر از آدم است یا خالی از آدم؟ اما هرچه که هست، قطعا بینظیر است، چون تا حالا دیده نشده و این را خودم خیلی دوست دارم.
ارتباط عمیق و ملموسی که با «سنگ» پیدا کردید، ظاهرا کمکم به امضای شما تبدیل میشود.
بله. یک جوری انگار دارد یک بخشی از وجودم میشود. برایم سنگها موجودات زندهای هستند. با آنها حرف میزنم، از آنها حرف میشنوم، مرا آرام میکنند و به حرکت میاندازند. از طرف دیگر بحث زمان در «سنگ» خیلی بحث عجیبی است. کوچکترین سنگ در هر جای کره زمین از نظر سنی از هر موجودی در جهان قدیمیتر است. صدها هزار سال طول کشیده است تا این سنگ به وجود آمده و صیقل خورده. برای همین زیست این سنگ برای من شتاب را از بین میبرد؛ شتابی که جهان معاصر گرفتارش است. ما خیلی از شتاب لطمه میبینیم. بعضی وقتها فکر میکنیم شاید چون به خیلی چیزها نرسیدیم، باید عجله کنیم و این باعث میشود که همه چیز به هم بریزد، همه چیز خراب شود. درحالیکه اگر ما با طمأنینه بحث زمان را بتوانیم در خودمان حل کنیم، در هر لحظه میتوانیم جاودانه شویم. اینها چیزهایی است که سنگها به من یاد میدهند.
دغدغه محیط زیست یک مسئله مهم و عمومی است، ولی شاید خیلی از ما ندانیم که چطور این دغدغه را نشان دهیم. شما برای ابراز نگرانی خودتان در پیرامون محیط زیست به تصویرسازی پرداختید، این کار چطور اتفاق افتاد؟
این کارها که البته از قبل هم کار میشدند و محیط زیست دغدغه من بود، ولی یکی از بانکها سفارش داد و خواست که روی این مسئله کار کند. من آنها را به سفارش بانک انجام دادم. ولی کارها اصلا بوی سفارش ندارد. آن بانک خوشبختانه من را میفهمد و دست و بال مرا باز گذاشته و هرکاری آنجا میخواهم بکنم، خیلی همراهی میکنند و درصد خیلی کمی از من فاصله دارند. و البته کارها، کارهای لازمی بود در این زمینه. تقریبا هم دارد خوب دیده میشود و در اِشِل مختلف دارد چاپ میشود؛ در آگهیها، کارتپستالها و تقویمهایشان دارد میآید. کار ارزشمندی بود که آن بانک انجام داد. ولی همه ما بهعنوان یک انسان باید بدانیم که زمین فقط مال ما نیست. یعنی یک نوع از موجود همه موجودات دیگر را از بین ببرد. این خیلی بیرحمی است که انسان به زمین و به همسایههای دیگرش اینطور نگاه کند. به نظر من موضوع محیط زیست اصلیترین موضوع هر انسانی باید باشد، چون اگر محیط زیست نباشد، انسانی نخواهد بود.
در طرحهایتان شما حیواناتی را به نمایندگی برای اعتراض به آلوده شدن محیط زیست در مقابل صنعت و انسان صنعتزده به نمایش گذاشتید که همگی قدرتمند هستند؛ هم از لحاظ جسمی و هم از لحاظ فکری مثل پنگوئن، فیل، عقاب، خرس قطبی، کرگدن و…. به نظرتان اهمیت این مسئله و جدیّت این اعتراض تاثیری را که باید، روی مردم و مسؤلان خواهد گذاشت؟
من موقع کار فکر نمیکنم روی چه کسی میخواهم تاثیر بگذارم. اول میخواهم خودم از آن کار تاثیر بگیرم. ببینم آیا روی من تاثیری میگذارد یا نه؟ باور کنید من خودم برای یکی دو تا از آن کارها خیلی ناراحت شدم. واقعا من را تحت تاثیر قرار دادند.
یعنی وقتی فکرتان را روی کاغذ آوردید، متاثر شدید؟
بله، وقتی کار کردم. چون قبلش نمیدانستم چه کار میکنم. مثلا آن عقابی که به جای ماهی یک قوطی کنسرو خالی را میبرد، یا گورخری که راههای بدنش خیابان شدند. این در خون حیوانات رفته است.
چیز جالبی که شما به آن اشاره کردید و این ناخودآگاه در من بود، اینکه انسان را انتخاب نکردم. در دوره معاصر متاسفانه و هزار بار متاسفانه ما از دیدن وضعیت اسفبار انسان در کره زمین دیگر متاثر نمیشویم. چون شبانهروز در همه جا اینها را میبینیم و متاسفانه عادت کردیم. کار به جایی رسیده که وقتی بچه خرس قطبی را روی شانههای مادرش گذاشتم، خیلی غمانگیزتر از انسان شد. اگر انسان در کره زمین دچار مشکلاتی است، خودش هم در بخشی از آن دخیل است. ولی خرس قطبی دخیل نیست، گورخر و عقاب دخیل نیست، آنها هیچ گناهی ندارند. همه این گناهان به دوش انسان است. من میخواستم به خودمان سیلی بزنم. چهکار کردیم با دیگران؟ خودمان که حالا عادت کردیم، ولی شاید لازم باشد هم من و هم دیگران به موضوع انسان از این منظر هم نگاه کنیم. آنقدر جنگ و کشتار و قحطی و اینها زیاد شده مثلا در یمن، کونگو، سودان، سومالی، عراق افغانستان و… انسان در وضعیت اسفباری زندگی میکند، یا بچههایی که به اروپا میروند و توسط داعش خریداری میشوند و آموزش میبینند و میروند علیه خود انسانها، پدر و مادرهاشان، فرهنگ خودشان قیام میکنند. انسان یک چیز خیلی مهمی را از دست داده، آن هم خودش است. باید برای اینها فکر کرد. اینها آنتیتزهای جامعهای هستند که ما پشت سر گذاشتیم، در این آنتیتزها نظام سرمایهداری، نظام سوسیالیستی، نظامهای ایدئولوژیک همه اینها دخیل بودند و اینها خودبهخود به وجود نیامدند. باید فکر کرد و کاری کرد. توپ را هم به زمین دیگری و به تاریخ نینداخت. امروز باید کاری بکنیم، ولی متاسفانه انسان پوست کلفت شده و عادت کرده.
کمی در مورد آلبوم موسیقی «در آغوش باد» بگویید. چطور شد به فکر دکلمه کردن اشعارتان افتادید؟
بعضی آدمها با گوششان جهان را میبینند و با گوششان جهان را درک میکنند. ما به شکلهای مختلف جهان را میآموزیم؛ دیدن، لمس کردن، زیستن. یکی از راهها هم شنیدن است. فکر کردم که بتوانم با این کار یک اتفاق نو دیگری را رقم بزنم.
شعرهایی که برای دکلمه انتخاب کردید، چه ویژگیهایی دارند، آیا مضمون خاصی دارند؟
بله. من هم در شعرهایم، هم در نقاشیهایم و هم در هر جایی که کار میکنم، یک وظیفه را دنبال میکنم؛ اینکه انسان را یعنی انسان آسمانمحور و آسمانباور را بیاورم زمین. ما در شرق مخصوصا با اینکه روی زمین راه میرویم، ولی روی هوا راه میرویم و زمینی نیستیم. خیلی از لطمههای ما هم از همینجاست. باید برای مشکلات زمینیمان پاسخهای زمینی داشته باشیم، ولی این کار را نمیکنیم. هنرمندانی که موجودات بالدار میکشند و فرشته میسازند، اینها نان زمین را میخورند و به زمین اهانت میکنند. فرشته مال زمین نیست، انسان اگر فرشته باشد، فرشته بیبال است. پدرو مادرهای ما چه کم از فرشته دارند؟ خیلی از نزدیکان ما، خیلی از انسانهای دوردست چه کم از فرشته دارند؟ چرا اینها را بالدار میکشند و بهشان اهانت میکنند؟ باید دست برداریم از این چیزها. من در همه جا سعی میکنم این را بردارم و انسان را به خودش نزدیک کنم و روی زمین راه بروم و پاسخهای زمینی و سادهای داشته باشم برای خودم و برای همنوعانم در روی زمین.
و این مضمون در این اشعار هست؟
در همه اشعار هست. مثلا یک جایی میگویم: «تا زمانی که جای پایمان را عوض نکرده باشیم/ خورشید از پشت همین کوه خواهد تابید…» من نمیتوانم مسیر خورشید را عوض کنم که جای دیگری بتابد، ولی میتوانم مسیر خودم را عوض کنم و بروم جای دیگری زندگی کنم. همهشان در همین مضمون هستند.
در این آلبوم موسیقی انتخاب ساز چطور بود؟ آیا براساس حالوهوای شعرها نوای کمانچه را انتخاب کردید؟
من یاد گرفتم که در کارهای تخصصی دخالت نکنم. وقتی به کسی اعتماد دارم، کار را به او میسپارم. شاید این خوب نباشد، ولی بهخاطر احترام اینطور رفتار میکنم. من آن ساز را دوست دارم و آن صدا و آن نوازنده را. کار را هم دوست دارم. شاید خیلیها شعرهای من را دوست نداشته باشند، یا ساز ایشان را، ولی من سازشان را دوست دارم.
آقای رستمی شما در جایی گفتید که دو فیلمنامه نوشتید و قرار است خودتان آنها را کارگردانی کنید، مضمون این فیلمنامهها چیست؟
سه، چهار تا هستند. مضمون این فیلمنامهها همهاش مسائل زمینی است، مسائل اجتماعی و ساده. ساده که یکهو بزرگ میشوند. یکی دو تا را دیگران خواهند ساخت. آنهایی که در قالبهای اجتماعی هستند و عمومیتر، دیگران بهتر از من میتوانند بسازند، چون آنها مکانیسمهای ارتباط با جامعه را بیشتر از من میشناسند. ولی فیلمهایی که من بخواهم بسازم، فیلم خاصتری خواهد بود. آنها نقش یک دارو را بازی میکنند برای یک مریض. فکر میکنم سینمای جهان هم باید به این سمت برود و اصلا هنر جهان باید به این سمت برود. چرا مثلا ما روانکاو، روانشناس، پزشک، جامعهشناس نداریم که وقتی مخاطبی، مریضی میرود پیششان، به آنها بگویند مثلا یک ماه بروید تابلوهای رولند، کامی پیسارو، شیله، کلیمت را ببینید یا مثلا ۲۰ روز اول فیلمهای برسون را ببینید، بعد آندره وایدا، کولوس، کوروساوا، امیرکاستاریکا. چرا ما به اینجا نرسیدیم، پس هنر وظیفهاش چیست؟ هنر باید وظیفهاش نجات جامعه و تیمار جامعه باشد. من سعی میکنم به این سمت ببرم مسیر هنرم را. در آینده داروخانههایی داشته باشیم که به جای دارو در آن فیلم هست، تابلو هست، کتاب هست. چرا ما به این سمت حرکت نکردیم؟ و رفتهرفته داریم دور میشویم. این خیلی بحث مهمی است. باید همهمان کمک کنیم و دنبال کنیم. خیلیها با یک فیلم، با یک موسیقی نجات پیدا میکنند. ولی ما نمیتوانیم این خوراک را به او بدهیم. همهاش دارو میدهیم و شیمی بدن را میریزیم به هم. هرچند که آن هم لازم است، ولی این هم لازم است. ما همانقدر که به غذای جسممان فکر میکنیم، به غذای ذهنمان هم باید فکر کنیم و خوراک ذهنمان را درست کنیم. این همه دادههای مختلف دارد انسان را از بین میبرد چون انسان آنالیز نمیکند چه میخواهد و هر چیزی را میریزد در ذهنش. برای همین زبالههای ذهنی زیاد شدهاند.
یعنی میگویید که علم به هنر نزدیک شود و راهحلهایی که ارائه میدهد، از جنس هنر باشد؟
علم خودش هم هنر است. اینها از هم دور نیستند. علم وقتی کاربردی باشد و به نفع انسان باشد، وقتی منطقش درست انجام گرفته باشد، هنر است. برای مثال در نقاشی اگر شما بد اجرا کرده باشید و علمی برخورد نکرده باشید، حتی شاید شما اصلا ندانید علم چیست، ولی اگر کار را درست اجرا نکرده باشید، آن کار اصولی نیست و چیزی که اصولی نیست، علمی هم نیست. پس علم همان هنر هم هست. یا مثلا وقتی کسی بد ساز میزند و از ریتم علمی آن خارج شده، این ناراحتتان میکند، چون از مسیر اصولی خودش خارج شده. ما اینها را از هم دور کردیم، فکر میکنیم علم یک چیز عجیب و غریبی است و در خدمت انسان نیست.
کار ساختن فیلمها را کی شروع میکنید؟
سال ۹۷ شاید کلید بخورند. یکیشان که باید در آمریکا ساخته میشد، با آمدن آقای ترامپ خیلی اوضاع سختتر شد. در مورد یک بیماریی بود. کسی از غرب میخواست بیاید به دیدن مادرش و دچار بحران میشد. یک اتفاق ساده که تبدیل به بحران میشود. آن یکیها هم که باز همان تنهایی انسان و تیمار زخمهای انسان را دنبال میکنند. سال بعد شروع میکنم به پیشتولید و سال ۹۷ به احتمال زیاد کلید بخورد.
هنرهای متعددی هست که شما در آنها فعالیت میکنید، آیا وقت میکنید همگی را به یک میزان رشد و تعالی ببخشید؟ و خودتان را در همه آنها نشان دهید، یا در برخی بیشتر دیده میشوید و در بعضی کمتر؟
هیچوقت به این موضوع فکر نکردم و هیچکدام از این رشتههای مختلف هنری را هم جدا از هم ندانستم. من همانقدر که تصویرساز هستم، همانقدر هم کاریکاتوریست هستم، همانقدر هم نقاش، همانقدر هم بازیگر، همانقدر هم کارگردان، همانقدر هم نویسنده، همانقدر هم مجسمهساز، همانقدر هم طراح لباس. حالا در اینکه در هر کدام چقدر هستم، آن بحث دیگری است. من هیچوقت کاری را انجام نمیدهم که دیگری بتواند بهتر از من انجام دهد؛ اگر بازی میکنم، کسی جز من نمیتواند آن را بازی بکند، اگر کارگردانی میکنم، کسی جز من نمیتواند آن را کارگردانی بکند، اگر طراحی بکنم، کسی جز من نمیتواند آن طراحی را داشته باشد. اگر بدانم کسی در جایی بهتر از من میتواند این کار را انجام دهد، هیچوقت آن کار را انجام نمیدهم و جای دیگری را نمیگیرم. مهم این است که انسان با تمام وجودش آن کار را انجام دهد، خالصانه و صادقانه انجام دهد، دروغگو نباشد. من اگر بخواهم سر جهان کلاه بگذارم، سر خودم نباید کلاه بگذارم.
خودتان را به کدامیک از هنرهایی که دارید، نزدیکتر و شبیهتر میبینید؟
ببینید، ما وقتی یک قالب به خودمان بگیریم، مرگمان فرا میرسد. یعنی چه مثلا یک نفر شاعر است؟ این یک نشانه است. اما چرا همهاش فکر میکنیم آن شخص نمیتواند یک مجسمهساز یا یک نوازنده خوب باشد؟ ما وقتی اسم میگیریم به خودمان و در آن قالب میرویم، تبدیل به یک مجسمه میشویم و مجسمهها نمیتوانند راه بروند و حرکت کنند. ما خودمان داریم خودمان را میکُشیم. وقتی نگاه تاریخی و سنتی به خودمان میکنیم، قالب میبخشیم به خودمان و از درک جهانهای جدید محروم میشویم.
شما در کارهای من به چیزهایی اشاره میکنید که شاید اصلا من به آنها فکر نکرده باشم. بخشی از وجود هر انسانی متعلق به آینده است. در شعرهای بزرگ این اتفاق رخ میدهد. اگر حافظ متعلق به آینده نبود، الان زنده نبود و در آینده زنده نمیماند. پس آثار بزرگ، انسانهای مهم و ارزشمند، لااقل انسانهای صادق انسانهایی هستند که برای زمانهای بزرگتری هستند. کاریکاتور، نقاشی، فیلم، طراحی لباس، اینها همه چیزهای شناختهشدهای هستند، چرا هنرهای جدید به دنیا نمیآوریم؟ من میخواهم اسم دیگری اصلا برای هنر انتخاب کنم، رشته دیگری به دنیا بیاید. تلفیقی از همه اینها و هیچکدام از اینها. ما هنوز در دوره اولیه هنر زندگی میکنیم. هنر چیدمان آمده، هنر استریشن آمده، هنر کانسپچوال آمده. اینها مرزها را کمی برداشتند. همینطور باید ادامه پیدا کند، انسان باید به تعریفهای دیگری از هنر و از انسان برسد.
یعنی شما خودتان را به همه هنرهایتان نزدیک و شبیه میدانید؟
در اینباره فکر نمیکنم، چون اگر فکر کنم، متفکر میشوم. من خودم را رها میکنم. در آینده شما اردشیر رستمی دیگری خواهید دید، خودم هم اردشیر رستمی دیگری خواهم بود. شما اگر ۲۰ روز پیش با من مصاحبه میکردید، این گفتوگو حاصل نمیشد و ۱۰ روز بعد هم یک گفتوگوی دیگری حاصل میشد. چون هر روز آدم دیگری میشوم، هرچند که گذشته را با خودم دارم، ولی به آن چیزهایی اضافه میکنم و چیزهایی هم کم.
در اسفند ماه و در آستانه نوروز هستیم، تقویمهایتان در چه حال است؟
بله، تقویم چاپ شده است. هر سال این تقویم برای من چالش بزرگی است. چهار پنج ماه روی این کار وقت میگذارم. و چهار، پنج بار تقویم را طراحی میکنم، شعرهایش را انتخاب میکنم، میدهم ترجمه شود، ولی بعد میگذارم کنار. تا زمانی که یک کُشتی بزرگ با این کار و با خودم نگیرم، راضی نمیشوم و آن کار را بیرون نمیدهم. تا آخرین ثانیه چاپ، این کار ادامه دارد. بعضی چیزها را حتی در چاپخانه عوض میکنم. یعنی باید کار مرا راضی کند. واقعا چالشی است و شاید برای همین است که این تقویم زنده مانده. بعد از ۱۷ سال توانسته هنوز منبع درآمدی برای من باشد و توانسته آبروی من را حفظ کند.
چیزی که مهم است، اینکه تقویم دروغی نیست؛ در تقویم من بهبه و چَهچَه نیست، شادی نیست. اما چیز مهمی که هست، اینکه اصلا یأس نیست، همیشه امید هست، آرزو هست، اشک هست و اینها همهشان خوب هستند. گل و بلبل و ماهی و سبزه و تُنگ و این جور چیزها متعلق به تاریخاند. انسان معاصر در تقویم من کجاست؟ من دنبال همان هستم که آن را نشان بدهم. امسال در تقویمم یک طرح سرطانی دارم. سرطان وجود دارد، ندیدن یک چیز نبودن آن چیز نیست و من باید به نوعی با آن برخورد کنم.
برای تعطیلات عید با توجه به آمار بالای سفرهای نوروزی برای حفظ محیط زیست چه توصیهای میکنید؟
حرفی که من دارم؛ بیاییم به مراقبه بپردازیم. از همان لحظه شروع مراقبه، زندگیمان دگرگون میشود. ما اگر در خانهمان به یک آشتی با جهان نرسیم، در بیرون هم نخواهیم رسید. ما اگر در خانهمان زباله تولید کنیم، در بیرون هم زباله تولید خواهیم کرد. اگر در خانه اسراف کنیم، در بیرون هم اسراف خواهیم کرد. ولی اگر از خودمان شروع کنیم، هرجا که برویم، فکر میکنیم که همه جا مال همه است. در یکی از آن شعرهای دکلمه شده، گفتم: «گلها وقتی بزرگ شوند در خانه جا نمیگیرند/ بیایید تمام زمین را خانه خود کنیم» همه زمین خانه ماست. ما به مراقبه نیاز داریم؛ به مراقب بودن چشمهایمان، گوشهایمان، پوستمان، گلدانهایمان، شیشه پنجرههامان، خیابانهامان،… من مراقبه آرزو میکنم برای همهمان. اگر مراقبه را ادامه دهیم، به درک زیبایی از هستی میرسیم، آنوقت با درخت فاصله نخواهیم داشت، با سنگ فاصله نخواهیم داشت، با آب فاصله نخواهیم داشت، با خاک فاصله نخواهیم داشت. میدانیم که ۱۰۰ سال، ۲۰۰ سال، ۳۰۰ سال دیگر خودمان بخشی از آنها خواهیم بود. آن وقت برای خودمان زباله تولید نخواهیم کرد، آلوده نمیکنیم خودمان را.
شماره ۷۰۰