فرزین سوری
فکر میکنم هر کسی لااقل یک بار چنین کامنتی را در زندگیاش شنیده باشد که: من داستانهای تخیلی نمیخوانم. فقط چیزهای واقعی دوست دارم. و البته طبیعی هم هست. اصلا کلمههایی مثل تخیل و تخیلی در زبان فارسی بد مفهوم میشوند. وقتی میگوییم عجب چیز تخیلیای احتمالا یاد بدترین صحنههای چاخان فیلمهای هنگکنگی یا بالیوودی بیفتیم. یا وقتی کسی میگوید عجب راه حل تخیلیای دادی معنیاش میشود که شما کلا راهحل نده. یا وقتی از کلمه فانتزی استفاده میکنیم به جای اینکه ذهن مخاطب ایرانی سمت اژدهای آدمخوار و لشکر مردگان و دزدهای دریایی خونخوار برود، میرود سمت خرگوش پشمک صورتی و عروسک باربی.
ولی این روزها دیگر سفینههای فضایی و زامبیها و دزدهای دریایی بخشی از خوراک روزانه آدمهای دنیا شده است. چه علاقهمند به ادبیات باشیم و خواننده پروپاقرص مجلات آنلاین و چه گیمر و گیک باشیم، بخشی از درگیری بصری و روایی ما خواهناخواه با این عناصر خواهد بود. خیلی وقتها درگیری ما صرفا به درگیری بصری هم ختم نمیشود. یعنی فقط پیرنگ و ظاهر نیست که جهانی غیرواقعی را ترسیم میکند. خیلی وقتها تجربه ما از داستانهای این مدلی یک جور روایت از زاویه تازه است که داستانهای واقعگرایانه نمیتوانند بهمان عرضهاش کنند. از این نظر که کارکرد ادبیات و تخیل این است که برای ما خاطراتی ایجاد کند که در حالت عادی قادر نیستیم بهشان دست پیدا کنیم. به ما اجازه میدهند مسکونی شدن مریخ را تجربه کنیم. به سفر دریایی قرن هفدهمی برویم. با موجودات اساطیری از زاویه دید انسان مدرن مواجه شویم و از همه مهمتر آدمها را و خودمان را توی موقعیتهایی ببنیم که فکر نمیکردیم میسر باشد.
از این رو به نظرم ارزش یک اثر ادبی به رئالیستیبودنش نیست، بلکه به خوب نوشتهشدنش است. داستانی که خوب است را باید خواند چون به ما تجربهای میافزاید و نقاط لذتی در ذهنمان ایجاد میکند که اگر به درستی مهندسی شده باشد، از واقعیترین موقعیتهای ادبیات رئالیسم هم میتواند تاثیرگذارتر باشد. برای همین در این نوشته بگذارید چند تجربه ادبیات و هنر ژانری را با شما به اشتراک بگذارم. فارغ از این که طرفدار ادبیات هستید، گیمر هستید، سالهاست با ادبیات ژانر درگیرید و گیک هستید یا تازه اول راهید و مشتاق تجربهای تازه، این چند اثر میتوانند برایتان دریچههایی نو باشد.
۱. دارک سولز. Dark Souls بازیاش
دارک سولز بازیای برای کنسول و پیسی است که سه عنوان مشخص را در برمیگیرد و مطمئنم هر کسی که تا به حال سمت کامپیوتر رفته اسمش را شنیده است. بازی ظاهرا یک بازی نقشآفرینی کلاسیک غربی است که شمشیر و سپر دارید و زره عوض میکنید و مأموریت قبول میکنید… ولی این تنها ظاهر ماجراست.
بیشک آنچه داستان سولز را منحصربهفرد کرده بهجز نوع روایتش که از خلال اشیاء درون بازی و شخصیتهای محدود و کمحرفش بیان میشود، موضوع تمهای داستانی است. دارک سولز داستانش را وامدار نوع نگرش سازندهاش هیدهتاکا میازاکی به فانتزی حماسی است. بسیار معروف است و میازاکی بارها در مصاحبههایش هم اشاره کرده است که در کودکی عاشق فانتزیهای حماسی غربی بوده، ولی به خاطر سواد انگلیسی محدودش توان درک همه قسمتهای داستان را نداشته است و گاهی شکافی در روند درک روایت برایش پیش میآمده که مجبور بوده شکاف را با تخیل خودش پر کند. هیچ راهی هم برای فهمیدن این که تخیلش درست بوده یا خیر نداشته. میازاکی به درستی همین فرمول را در بازیهای سری سولز پیاده میکند. نوع روایت تم جادو و تاریکی و منطق رویاگونه و کابوسوارش، تلاش کارآگاهطوری برای کشف حقیقت روایت، همه و همه دست به دست هم دادهاند که داستان سری سولز را در مهی ضخیم از ابهام فرو ببرند. آنچه میدانیم از جهان سولز را در ویدیوی ابتدایی سینماتیک بازی اول دیدهایم. بقیهاش را همه به حدس و گمان میدانیم. بازی دوم و سوم سینماتیکهایی بسیار مبهم دارند که هیچ کمکی به پیشبرد روایت نمیکنند. تقریبا میتوانیم مطمئن باشیم همه حدسهایی که در مورد داستان بازی دوم میزنیم غلط هستند. چنین آشفتگیای در روایت گاهی سرسامآور است ولی در ضمن بازیکن تمام مدت فرمان روایت را در دست دارد و بازی به زور روایت را به او حقنه نمیکند.
برای همین تجربه این بازی را نه فقط به گیمرهایی که خودآزاری دارند، که به طرفداران ادبیات پستمدرن و پساساختارگرایانه و طرفداران ادبیات کارآگاهی هم پیشنهاد میکنم.
۲. داستان بیپایان. The Neverending Story کتابش
باستین بالتازار بوکس از سر اتفاق گذرش به کتابفروشیای میافتد که تویش کتابی پیدا میکند به اسم داستان بیپایان و غرق خواندن این داستان به ظاهر عادی میشود در مورد سرزمینی به اسم فانتژیا که ساکنینش درگیر نیرویی به اسم نیستی شدهاند. نیستی شروع کرده به خوردن جهان فانتژیا و شخصیت اصلی داستان، اتریو باید به دنبال قهرمانی اسطورهای برود که قادر است جهان را نجات دهد. توی این مسیر او با همه نوع موجودات افسانهای روبهرو میشود و یک اودیسه پر مشقت را پشت سر میگذارد و بارها تا لبه نیستی کشیده میشود. چنین به نظر میرسد داستانی که باهاش روبهرو هستیم یک داستان فانتزی کلاسیک است. اما این تنها ظاهر ماجراست.
در ادامه داستان باستین بالتازار بوکس به درون جهان داستان کشیده میشود و داستان به متافیکشنی کتابی درون یک کتاب جذاب تبدیل میشود که طیاش شخصیت داستان باید جهان فانتژیا را از نو بسازد و برای همین باستین شروع میکند به خلق دنیایی خیالی و موجوداتی که قرار است آن جهان را پر کنند. طی این قضیه باستین به راز نیستی پی میبرد و میفهمد که چطور جهان فانتژیا هر چند وقت یک بار دچار چرخهای از نابودی و باززایی میشود. از قضا گفته میشود که این کتاب منبع الهام هیدهتاکا میازاکی خالق دارک سولز هم بوده و برای همین شباهتهای تماتیک بسیاری میان این دو داستان خواهید یافت و حتا شاید جواب خیلی سوالاتی که در بازی برایتان پیش میآید را در کتاب پیدا کنید!
از روی این کتاب یک فیلم سوئدی پر خرج هم درست شده که چون مربوط به دهه ۸۰ است اصلا دیدنش را بهتان پیشنهاد نمیکنم. در ضمن کتاب بارها از فیلم بهتر است و فیلم تنها نیمه نخست کتاب را در برمیگیرد و اصل داستان در نیمه دوم کتاب رخ میدهد.
اگر به روایتهای متافیکشن و ادبیات یونگی علاقهمند هستید و از نمادشناسی و سمبولیسم و واکاویشان لذت میبرید و در ضمن اگر عاشق داستانهای ماجراجویانه توآم با جانوران جادویی هستید از این داستان لذت خواهید برد. این کتاب یک ترجمه بینظیر به فارسی دارد و در نشر ونوشه به چاپ رسیده است. هنوز هم میشود نسخههای اولش را از دستدومفروشیها پیدا کرد.
۳. جاناتان استرنج و متسر نارول. Jonathan Strange and Mr Norrel کتابش
که به تازگی هم توسط انتشارات تندیس به چاپ رسیده است. ولی البته خواندن نسخه انگلیسی این کتاب بیشتر توصیه میشود. این کتاب نوشته سوزانا کلارک، به همه طرفداران هری پاتر و جادوگری و ادبیات ویکتوریایی پیشنهاد میشود. به خصوص اگر طرفدار نویسندههایی مثل دیکنز و خواهران برونته هستید به هیچ وجه این داستان ویکتوریایی جذاب را از دست ندهید.
داستان در فضایی گوتیک پیش میرود و به خصوص بر دوره جنگهای ناپلئون و دوک ولینگتون متمرکز است. اما لذت اصلی داستان ماجراهای دو جادوگر انگلیسی یعنی آقایان استرنج و نارول است و دوستی و نزاعشان در باره جادو.
آنچه کتاب را به شدت متمایز میکند، روایت شدن بخش مهمی از قصه از خلال زیرنویسهای گاه چندصفحهایاش است. که گاه چندین روایت را به طور همزمان به پیش میبرد. خلاصه اگر به جادو و نقش جادوگران در پیروزی ولینگتون بر ناپلئون علاقهمند هستید این تجربه ناب داستانگویی انگلیسی را به هیچوجه از دست ندهید.
۴. مرد بر قلعه رفیع. The Man in the High Castle کتابش
فیلیپ کی دیک نویسنده آمریکاییتباریست که بخصوص علمیتخیلی مینوشته و بیشتر کتابهایش هم به فیلم تبدیل شده است. از پیچک گرفته تا توتال ریکال و گزارش اقلیت تا جوخه اصلاح و همین به تازگی هم مهمترین کتابش یعنی مرد بر قلعه رفیع به سریالی تبدیل شد که مطمئنم خیلی از شما لااقل اسمش را شنیدهاید.
داستان در آمریکای ۱۹۶۲ میگذرد. دقیقا ۱۵ سال بعد از این که جنگ به نفع قوای متحد آلمان، ایتالیا و ژاپن به پایان میرسد. جهان تحت سلطه فاشیسم است. بردهداری آزاد است. بسیاری از مردم آمریکا به آیینهای شرقی روی آوردهاند و کتاب تقدیرات ییچینگ توی هر خانهای پیدا میشود. آمریکا از مرز کوهستان راکی به دو بخش شرقی تحت اشغال آلمان و بخش غربی تحت کنترل ژاپن تقسیم شده است. در این جهان موازی قوای متفقین به سختی شکست خوردهاند و هیچ اثری از هیچگونه مقاومت نظامی در برابر سلطه فاشیسم نیست. تنها نشان از اعتراض کتابیست به نام Grasshopper lies heavy که نویسندهاش جهانی موازی را تشریح میکند که در آن متفقین جنگ را پیروز شدهاند و هیتلر را به پای میز محاکمه کشیدهاند.
داستان کتاب برخلاف بسیاری از داستانهای تاریخ موازی در مورد جنگ و مقاومت و نزاع برای بازگردادن دنیا به مسیر درستش جهان فعلی نیست. جنگ به پایان رسیده و جامعه فاشیستی به خوبی منعقد شده است. برای همین به نظرم خواندن این داستان تجربهای متفاوت به شما خواهد داد.
اگر به فرهنگ ژاپن و انیمه دیدن علاقه دارید، اگر به رایش سوم، نازیها یا پیروزیشان در جنگ دلبسته هستید، اگر جنگجهانیدوم را دوست دارید یا از داستانهای تاریخ بدیل لذت میبرید، این داستان برای شماست. این داستان را از دست ندهید.
۵. ریزیرو. Re:Zero انیمهش
انیمه ریزیرو در جهانی موازی میگذرد که در آن جادوگری امری عادی است و سوباتو پسرک ژاپنی به این جهان کشیده شده و مجبورست زندگیاش را از صفر آغاز کند. ظاهر انیمه شبیه همه انیمههای این مدلی است که تویش شخصیت اصلی داستان به جهانی جادویی کشیده میشود و سعی میکند خودش را با جهان جدید وفق بدهد. ولی این تنها ظاهر ماجراست.
سوباتو خیلی زود در این جهان کشته میشود و به ترتیبی جادویی به عقب میرود و مجبور میشود همه ماجراهای پیشین را از سر بگذراند با این تفاوت که این بار میداند چه اتفاقاتی خواهد افتاد میتواند سعی کند مسیر داستان را تغییر دهد. اما این تنها باری نیست که سوباتو میمیرد و هر بار مرگ برایش حادثهای تروماتیک است که ضربات روحی شدیدی بهش وارد میکند. باید دید سوباتو میتواند این روایت را به پیش ببرد بدون این که کشته شود؟
از جهات بسیاری داستان انیمه به یک بازی کامپیوتری شباهت دارد. از این رو بهخصوص برای گیمرها لذتبخش است. ولی اگر عاشق داستانهای ماجراجویی فانتزی هستید این انیمه را از دست ندهید.
۶. استارداست. Sturdust کتاب و فیلمش
تریستان در روستای دیوار زندگی میکند. دیواری که انگلستان را از جهان جادویی جدا میکند. او عاشق ویکتوریاست که به نظرش زیباترین دختر دنیاست و برای همین حاضر است برود و برایش ستارهای که سقوط کرده را از آن سوی دیوار بیاورد. ظاهر داستان یک سفر ماجرایی قهرمانانه است که شخصیت اصلی برای رسیدن به عشقش مجبور است طی کند. و مثل همیشه این تنها ظاهر ماجراست.
به شما توصیه میکنم هم این کتاب را بخوانید و به زبان اصلی هم بخوانید و اگر میتوانید نسخه عکسدارش را هم پیدا کنید و در ضمن فیلمی که براساس همین داستان ساخته شده و بسیار به داستان وفادار است را هم ببینید. اگر نه به خاطر بازی هنرمندانه میشل فایفر و رابرت دنیرو و اندی گارسیا، به خاطر تجسم جذابی که از داستان انجام شده.
اگر به کتابهای پریان علاقمندید و هنوز مزه داستانهای جذابهانس کریستین اندرسون زیر دندانتان است ولی در ضمن داستانهای بزرگسال دوست دارید، اگر به هجو و داستانهای طعنهآمیز علاقمندید و مهمتر از همه اگر نیل گیمن نویسنده این داستان را دوست دارید، سراغ این کتاب هم بروید. حتا نسخه صوتیاش که با صدای خود گیمن است را از دست ندهید.
۷. اسکات پیلگریم در برابر جهان! Scott Pilgrim vs the World فیلمش و کمیکش
داستان اسکات ترکیبی جذاب از رسانه کمیکبوک پنلبندیشده، جهان و قوانین بازیهای پلتفورمی قدیمی سگا و نینتندو و لایفاستایل گیتاریستهای بیخانمان هیپستر است. کارگردان این فیلم ادگار رایس است که ید طولایی در ساختن فیلمهای سینمایی آلترناتیو و اوانگارد دارد و استایل خاصش برای آوردن این کمیک موفق به سینما به درستی مورد استفاده قرار گرفته شده.
توضیح در مورد اسکات پیلگریم تقریبا ناممکن است، ولی اگر به داستانهای سریعالسیل علاقه دارید و مثلا از دیدن فیلمهای نوجوانی مثل خوبیهای گلدیواری بودن و جونو علاقه داشتهاید، اگر گیمر درست حسابی هستید و کلیشههای گیمها را میشناسید و از ارجاعات لذت میبرید، اگر کمیکخوان حرفهای هستید، این فیلم را ببینید. در صورتی که کمیکش را پیدا کردید مثل من خوشبخت هستید.
۸. کامیونیتی Community سریالش
سریال کامیونیتی یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین روایتهای خردهفرهنگی و لایفاستایل مدرن است. نه فقط به خاطر بازیگردانی و اجرای خوبش، که به خاطر ایدههای بدیعی که در هجو دارد. هجو ستون اصلی داستان کامیونیتی است. در واقع وجود داستانهایی مثل کامیونیتی و اسکات پیلگریم، نشاندهنده تاثیر عمیقی است که خردهفرهنگهای هواداری بر دنیای امروز دارد.
داستان کامیونیتی داستان ۷ آدم بیشباهت به هم است. عابد ندیر یک گیک تمامعیار است. بریتا پری هیپستر است و طرفدار حقوق حیوانات و گیاهان و بقیه موجودات. انی اندرسون دختر خوشگله درسخوان است. شرلی بنت مادر سه فرزند است و مسیحی دو آتیشه. پیرس هاثورن نژادپرستی هافهافو است که سالهای اوجش یک قرنی هست که پشت سرش است. تروی بارنز هم یک ورزشکار سادهلوح است که همان احمق تودلبروی داستان است. شخصیت اصلی داستان جف وینگر است. مرد ۳۵ سالهای که مدرک وکالتش تقلبی است. برای همین به کالج محلی میرود تا چهار سال زندگیاش را برای گرفتن یک مدرک فکسنی بگذارد. جف از همه چیز کالج گریندیل متنفر است. جز بریتا. برای همین گروه مطالعه تقلبی زبان اسپانیایی را ایجاد میکند. ولی بالا پایینهای داستان زندگیاش را عوض میکند. اگر یک گیک واقعی هستید این سریال را ببینید!
شماره ۷۱۲