با عمران گاراژیان، باستانشناس، در جستوجوی یک مفهوم
باستانشناسها همچنان میکاوند تا کشف کنند. نه فقط اشیا و محوطه تاریخی. آنها میخواهند بدانند آدمی در گذشته چگونه میزیسته.
برای گفتوگو درباره مفهوم ملی، فکر میکردم به سراغ مورخ و جامعهشناس بروم. اما سراغ باستانشناس نه.
حتی اگر این استاد باستانشناسی، دکتر عمران گاراژیان، پژوهشگر علوم انسانی و اجتماعی هم نبود، همچنان ضرورت داشت با او تیشه دست بگیریم و به جستوجوی مفهوم «ملی» برویم.
حالا که بحث ما درباره مفهوم ملی است، پس اول باید بدانیم مفهوم «ملی» در نظر شما یعنی چه؟
در نظر ما باستانشناسها، تعریف همراه با تبارشناسی و ریشهیابی در لابهلای واقعیتهای گذشته، معنا و مفهوم پیدا میکند. من هم هنوز از این رویه فاصله نگرفتهام. «ملی» یعنی سازماندهی ساختار قدرت در بالاترین مقیاس و اندازهای که میشود یک واحد سیاسی- اجتماعی را تعریف کرد. چنین واحدی میتواند زیرواحد و اجزا داشته باشد. ولی در بالاترین اندازهاش واحدی را تشکیل میدهد که به بیان ساده آن را میشود «ملی» بنامیم. چنین واحدهایی عموما شامل گستره سرزمینی، جمعیتهای انسانی، منابع طبیعی و منابع فرهنگیاند. روشن است که براساس همجواریها در این موارد مرز و محدوده قلمروی «ملی» نیز شکل گرفته و تعریف و تحدید میشود.
منظور از این واحد چیست؟ یعنی یک واحد سیاسی؟
یک واحد سیاسی – اجتماعی که ساختار قدرت را سازماندهی میکند و عموما دو رکن دارد؛ دولت و ملت.
این واحد در فضا و در طول زمان، قابل بحث و بررسی است. یعنی بسته به اینکه رابطه بین دو رکن آن چگونه شکل میگیرد و ساختار قدرت چگونه خودش را تعریف میکند، در طول تاریخ، انواع و طیفهای بسیار مختلفی دارد. برای مثال نوع دولتشهری (City- State) که مثل مشهور آن آتن و اسپارت است. باستانیترش، شهرهای جنوبی بینالنهرین است. چنین واحدهایی شامل مرکزیت یک شهر و واحدهای تابعهاش میشود. نوع دیگر چنین واحدهایی «حاکمیت سرزمینی» (Territorial State) است که پیچیدهتر میشود. مجموعهای از دولتشهرها یا مجموعهای از زیستبومها، سرزمینها، فرهنگها و اقوام را میتواند در خودش جا بدهد و حتی میتواند مناطقی از آن از نظر جمعیتی خالی باشد، اما به دلیل ژئوپلیتیک، ژئواستراتژیک و به خاطر منابع و معادن یا تامین امنیت در تسخیر یک حاکمیت ملی قرار بگیرد.
از نظر باستانشناسان سازماندهی و ساختار هر کدام از انواع یادشده یکسری دادههای ملموس مادی دارد. مثال میزنم: برای حاکمیتهای دولتشهری اصولا یک تمرکز در استقرار مرکزی و نقطه مرکزی قائلیم و قسمتهای اداری آن بهطور متمرکز در خود همان مرکز هستند. ولی برای حاکمیتهای سرزمینی این را قائل نیستیم. بلکه با مراکز اداری در مناطق دوردست شناخته میشوند که این مراکز دارای سلسله مراتب هستند. مثل مرزبانیها. آن وقت که مرز را مشخص میکنند، گستره سرزمینیاش را مشخص میکنند. این تعریفی است که در باستانشناسی و از دید تاریختمدنی یا باستانشناسی حاکمیتها دربارهاش بحث و بررسی میشود که همهاش پیشاانقلاب صنعتی است. وقتی وارد دوره پساانقلاب صنعتی میشویم، آن وقت سازماندهی ساختار قدرت یک بحث و ملی بودن و ملی شدن مباحث و مسائلی دیگر دارد، که اگر لازم شد، در ادامه دربارهاش بحث میکنیم.
برخلاف باور عمومی که امور ملی را مربوط به مردم میدانند، شما نسبت به ساختار قدرت آن را تعریف کردید.
مرحله دومی که میخواستم شرح دهم، همین است. عموم مردم، یعنی ساکنان یک حوزه سرزمینی؛ چه آن حوزه سرزمینی دولتشهر باشد، چه حاکمیت سرزمینی. آن وقت آنها هم یک «ملت» را تشکیل میدهند که یک مفهوم «برساخته» است. البته وقتی میگوییم مفهوم برساخته است، یعنی همیشه با بازخوانیهایی از فرهنگ، مرزبندیها، حاکمیت و برداشتهایی از گذشته همراه است. به نظرم چنین مفهومی هویتش را اینگونه با اتکا بر گذشته یا اسطوره میسازد. ارکان هویتی حاکمیتها عموما مسئلهای امروزی نیستند. بازخوانی گذشته است. یک چیزی مثل میراث و تاریخ که عمدتا از حاکمیت اولیه میشناسیم.
اما یک مفهوم کلیدی در مقیاسی که شما میخواهید بحث کنید، هست که لازم است به آن بپردازیم. در حاکمیتهای پساانقلابات اجتماعی و صنعتی عمدتا چیزی شکل میگیرد به اسم «دولت – ملت» (Nation State) که آن یکسری قواعد، چهارچوبها، قوانین و راهکارهایی است، مثل خیابان دوطرفه ارتباط بین دولت و ملت که یکی از مهمترینهایش انتخابات و همهپرسی (Referendum) است. البته شکلهایش گوناگون و متفاوت است. مالیات و امثال اینهاست.
پس «دولت – ملت» (nation State) یک مفهوم کاملا مدرن پساانقلاب صنعتی است. یکسری ساختارهای حاکمیتی هم داریم که بر اساس سرزمین و مردم سازماندهی ایلی – قبیلهای – عشیرهای دارند. یعنی تعدادی از مردم که سرزمینهایی را در اختیار دارند، با هم همگرا میشوند و حاکمیتی را تشکیل میدهند، که در مواردی میتوانیم آن را حاکمیت ملی قلمداد کنیم، که البته Nation State نیست. یک ساختار سنتیاند. مبانی توافقی دولت – ملت را ندارند. قبایل قاجاری یک مثال متاخر آن در ایران است. نکتهای که الان ما را بسیار سردرگم میکند، این است که در گذار از سنت به مدرنیته در کشورهای خاورمیانه ساختارهای حاکمیتی که بر اساس آن ساخت سنتی شکل گرفته بودند، قابل قبول نیستند! یعنی هم به وسیله مردم، هم از نظر کارایی و هم از نظر خدماترسانی روزآمد نیستند.
حالا مسئله این است که در عمده کشورهای در حال توسعه و باز اگر ریزترش کنیم، در کشورهای خاور نزدیک و خاورمیانهای، گذار از سنت اتفاق افتاده، اما آن شکل رابطه «دولت – ملت» که یک رابطه دوجانبه است، هنوز سرپا نشده و شکل نگرفته. خیابان دو طرفه نیست، کورهراه است. حتی رابطه دولت و ملت تبدیل به میدان جنگ میشود.
برای مثال از واقعیتها و مسائل روز و جاری جامعه و سیاست عدهای خوانشی دارند و عدهای خوانش دیگری. و مسئله این است که حاضر نیستند موضوعات مورد اختلاف دولت و ملت را به همهپرسی بگذارند. خیلی ساده است. شکلی از ارتباط دولت و ملت را به طور تخصصی طراحی کنیم و به همهپرسی بگذاریم. مانند همهپرسی جمهوری اسلامی در ابتدای انقلاب اسلامی. در همین فرایند میتوانیم «دولت – ملت» (Nation State) روزآمدی تشکیل دهیم و آن را مرتب روزآمد کنیم. پویایی اجتماعی – سیاسی و ادراکی برای جامعهمان به وجود آوریم.
با این تعریف که شکلگیری مفهوم ملی هم وابسته به دولت و هم به ملت است، باید نتیجه بگیریم که هنوز مفهوم ملی در اذهان ما شکل نگرفته؟
به نظر میرسد که شکل نگرفته! ما در حال کشاکش بر سر مفهوم آن هستیم. برای همین پیشنهاد میکنم به جای کشاکش آن را به صورت همهپرسی سازماندهی و مدیریت کنیم. البته حاکمیتهای موازی یا دوگانه هم یک بحث است که در سلسله مراتب دارای خصوصیات متفاوت هستند و برای جلوگیری از پیچیده شدن بحث، وارد آن نمیشوم.
این دو رویکرد است که در حال حاضر بهشدت با هم در حال کشاکش هستند، خصوصا در کشورهای در حال توسعه و کشورهای خاورمیانه کشاکشها شدیدتر و خشنتر است.
باید پرسید مردم چه نمایندگانی در ساختار قدرت میفرستند؟ نمایندگان بر اساس چه چهارچوبهایی بر آنها اعمال حاکمیت میکنند؟ در قبال اعمال حاکمیت چه چیزی دریافت میکنند؟ خدماتی را که میدهند، چه چیز جبران میکند؟ چگونه این ارتباط دوجانبه از نظر سیاسی- اجتماعی- اقتصادی و البته هویتی بین این دو رکن (دولت و ملت) برقرار و سازماندهی میشود، به گونهای که دوام بیاورد و هر دو طرف اگر ناراضی هم هستند، راهکارهایی جز اعمال خشونت و قدرت سخت داشته باشند.
پس شکلگیری مفهوم ملی وابسته است به توزیع قدرت بین دوگانه ملت – دولت. فکر میکنم الان بیشتر قدرت در دست دولت است و بر این اساس بسیاری از ترکیبها با پسوند ملی، مثل حاکمیت ملی در واقع یک مفهوم دولتی است. یعنی میشود حاکمیت دولتی.
گاراژیان: بله، اما یک مسئله دیگر هم در گذشته نزدیک ما هست که از نظر تاریخی باید دربارهاش بکاویم و بحث و بررسی کنیم تا موضوع باز شود.
آن مسئله این است. اگر حتی به نیمه اول قاجارها برگردیم، یعنی به قبل از انقلاب مشروطه، ما یک جامعه بسیار متکثر داریم که در آن حتی چیزهای استانداردی مثل سیستم توزین و واحد پول متکثرند. مثلا قِران تبریز، با قِران مشهد، با قِران قزوین با هم ارزشهای متفاوتی دارند. اما همه اینها، ذیل یک حاکمیت به شکل سنتی، در یک فرایند تاریخی شکل گرفته که اسمش ممالک محروسه است. یعنی هر یک از این مملکتها به رسمیت شناخته شدهاند. اما همه این مملکتها با هم توافق کردهاند که یک ساختار بالادستی باشد که ازشان نیروی جنگ، سرباز و چیزی تحت عنوان مالیات بگیرد و در عوض از آنها حراست کند. حاکمیت بالادستی به خاطر اینکه در ارتباط مستقیم با مناطق است، مالیاتها را واگذار میکند به یک سری خانها. بعد از آنها نیروی کار و جنگ میگیرد و کشور را سازماندهی و اداره میکند. اتفاقی که بعد از کشف نفت میافتد، این است که درآمدهای نفتی که بهظاهر و در اسم ملی و در واقع دولتی شده است، در اختیار حاکمیتهای بالادستی قرار میگیرد و تا حدودی از وابستگی به مناطق میکاهد. این نکته است که مسئله را در کشورهای نفتی خاورمیانه بسیار پیچیدهتر میکند. گرچه در غیرنفتیها مثل ترکیه هم وضعیت خیلی بهتری ندارند. بنابراین پیشینه را از نظر فرهنگی و اجتماعی ببینیم و بررسی کنیم. تحولات اقتصادی و تمرکزگرایی اقتصادی در اثر فروش نفت که به تمرکز قدرت منجر شده نیز بررسی شود. نفت و درآمدهای آن است که دولت و حاکمیت را فربه کرده و مردم را در موضع ضعف قرار داده است. البته همه میدانیم که دولتی شدن نفت هم تحت عنوان ملی انجام شد. پس در نتیجه در رابطه دوگانه دولت- ملت لازم است به واقعیتها توجه کنیم نه مفاهیم عنوان¬ها و شعارها. نفت ملی ولی درآمد آن در اختیار حاکمیتهایی است که خود را پاسخگو نمیدانند. به اسم ملی ولی در عمل دولتی – حاکمیتی. میبینید اینها تجربه زیسته و تاریخ همین کمتر از دو قرن اخیر ماست.
داشتم فکر میکردم ما مردم دنبال نگه داشتن قدرت در دست خودیم و حاکمان در دست خود، یعنی برای تقسیم آن برنامه نداریم.
دقیقا قانون، ساختار و قاعده بلندمدت برای رابطه به قولی بُرد بُرد بین دو رکن اساسی، یعنی دولت و ملت، نداریم. ساختارها و راهکارهای سنتی اعتبارشان را تدریجا خصوصا نزد مردم از دست دادهاند و ساختارهای جدیدی هم وضع نکردهایم. هر قشر و گروهی دنبال تامین جایگاهی بالاتر و برتر برای خودش هست.
آنچه من از حرفهای شما برداشت کردم، این است که هر سوی ماجرا پی نگه داشتن قدرت در دست خود است و برای تقسیم آن برنامه نداریم. پس در برساختن مفهوم «ملی» دچار آسیبیم.
من از فلاسفه سیاسی و منابع علوم سیاسی و اجتماعی بهره بردم و لازم میدانم یک آسیبشناسی هم در طرح این گفتوگو اضافه کنم و آن هم آسیبشناسی برساختن مفهوم ملی است. میدانیم که در دوره پساانقلاب صنعتی برساختن مفهوم ملی عمدتا در بیشتر مناطق (خصوصا اروپا) دارای آسیبی بوده که جنگساز و جنگافروز بوده و جنگ جهانی اول و دوم را شکل داده. در واکنش به آن لازم میدانم به عنوان یک آسیبشناسی با یک دید درونی بگویم که اولا وقتی میگوییم ملی، آن را در یک پیوستار و یک پیوستگی تعریف میکنیم. درحالیکه در مفاهیمی که در جامعه ما باب است، آن را با گسستگی تعریف میکنیم نه با پیوستگی (خود و دیگریسازی میکنیم). پس ملت و مفهوم ملی یک مجموعه بههمپیوسته در درون خود است که خودش را از اطرافش متمایز میکند. ما متاسفانه برعکس بر اساس گسست و شکلدهی مفهوم دشمن مرزبندیهایمان را تعریف میکنیم و این یکی از بزرگترین آسیبهای مفهوم ملی تا حالا بوده است. در جنگهای اول و دوم هم نقش محوری داشته و ما دقیقا آسیبش را (چه جوری بگویم که به جایی برنخورد) داریم هضم و زیست میکنیم و متاسفانه دارد تجربه زیستی امروز ما میشود. درنتیجه این آسیبشناسی را تمام کسانی که مفهوم ملی را استفاده میکنند، بهتر است در نظر داشته باشند که مفهوم ملی یک پیوستار بههمپیوسته است، نه یک ایدئولوژی بهوجودآورنده جنگ و گسست. چه در گذشته خودمان ببینیم و چه در مفهوم جغرافیاییاش ببینیم. این موضوع امروزه بسیار کلیدی است. به بیان دیگر، ما عمدتا نباید به شکل سنتی، مفهوم ملی را در ایدئولوژی تخاصم و تقابل تعریف کنیم. اگر چنین کردیم، جنگ با رقبای بیرونی و کشاکش در داخل دامنمان را رها نخواهد کرد.
بگذارید در انتها مسئلهای هم برای تامل خوانندگان مطرح کنم، شاید به کار آید: اصلا فکر کردهاید چگونه ممکن است اتحادیهای مانند اتحادیه اروپا یا «آ.س.آ.ن» یا همان اتحادیه جنوب شرق آسیا در منطقه ما شکل بگیرد. مثلا به مخیلهتان هم گذر میکند که ایران و عربستان سعودی و مصر و ترکیه و پاکستان در یک اتحادیه منطقهای مشارکت کرده و منافع منطقهایشان را با هم تامین کنند؟ واقعا چنین برنامهای چه نرمافزارها و زیرساختهای فرهنگی – اجتماعی و سیاسی میخواهد؟ بگذارید باز هم جزئیتر بپرسم. اصلا با خودتان فکر کردهاید که دولت مرکزی ملی چقدر استعدادها و منابع انسانی و طبیعی و فرهنگی را در مناطق هدر میدهد؟ چقدر تکثر و تنوع فرهنگی اجتماعی و قومی را یکسانسازی میکند؟ واقعا چرا؟ به نظر شما راهکار و ساختار دیگری نیست؟