گفتوگو با عوامل نمایش «پستچی پابلو نرودا»
الهه حاجی زاده
سیدمهدی احمدپناه
برخی از نمایشنامهها جواب مشکلات جامعه را در خود دارند و علیرضا کوشک جلالی معتقد است نمایش «پستچی پابلو نرودا» یکی از همین نمایشهاست که به جز برانگیختن احساسات، پاسخگوی سوالات مخاطب هوشیار و پرسشگر است. با او و بازیگرانش به گفتوگو نشستیم که چکیده آن پیش روی شماست.
علیرضا کوشک جلالی
این نمایشنامه خیلی به حالوهوای ایران نزدیک است و ابعاد عاطفی، عشقی و سیاسیاش بسیار برجسته است. «پستچی پابلو نرودا» یک رئالیسم شاعرانه قوی است. تاثیر هنرمند، شاعر و قدرت شعر در جامعه را بهخوبی نشان میدهد. ویژگی دیگر این اثر برانگیختن احساسات نوستالژی است. وقتی در آلمان دستیار بودم، برای اولین بار این نمایشنامه را خواندم و به نظرم سرشار از عشق به وطن و… است و نشان میدهد یک هنرمند چطور برای جلو بردن جامعه تلاش میکند و چطور یک نسل گردنزده و قلع و قمع میشود و این نتیجه کودتای سال ۱۹۷۳ به رهبری سیایای و پینوشه در شیلی بود. نتیجه کودتا این است که پابلو نرودا، این شاعر مردمی، به نوعی دقمرگ میشود. بعد از ۲۰ سال که از اولین آشنایی من با این نمایشنامه میگذرد، احساس میکنم این روایت جوابگوی بسیاری از مشکلات جامعه ماست. به دلیل مجموعه شرایط اقتصادی که در جامعه وجود دارد، دست کارگردان آنقدر باز نیست که بتواند انتخاب کند سیستم اقتصادی جامعه ما متزلزل است و هرکس که بتواند سادهترین مشکلاتش راحل کند، خوشحال میشود. افراد خیلی وقتها ایدههایی دارند که بدون اینکه بخواهند، مجبورند ایدههایشان را عوض کنند. من با توجه به امکاناتم گروهی را انتخاب کردم و طبیعتا رساندن آنها به نقش خیلی سخت است. کنار هم قرار دادن نسلهای مختلف کار سختی است. ما سه نسل را از بازیگری در این نمایش میبینیم. یک دست کردن بازیگرها خیلی سخت است و ما سعی کردیم این کار را انجام دهیم تا وقتی تماشاگر از سالن خارج میشود، احساس خوبی داشته باشد. من سعی میکنم تماشاگران راضی باشند و عشق حرف اول را برای من میزند. پاپلو نرودا نسلی را عاشق میکند. او عضو کمیته مرکزی حزب کمونیسم است و از سوی دیگر، شاعر بزرگی است و نوبل میگیرد. با این وجود او حتی مردم عادی را هم فراموش نمیکند. قلب او برای مردم میتپد و همیشه با آنها دیالوگ برقرار میکند و در این مرحله است که ما تاثیرگذاری او را میبینیم. این هنرمند برای خودش جایگاه استادی قائل نیست و با جانش روی آدمهای دیگر تاثیر میگذارد. ما انسانها دوست داریم با روحمان روی دیگران تاثیر بگذاریم.
من ابتدا بازیگر بودم و در آلمان در رشته بازیگری درس خواندم. روزی پیش صادق شباویز رفتم. او شاگرد ابوالحسن نوشین بود. او جزو تودهایهای قدیم بود و ساکن آلمان شرقی آن زمان شده بود. به من گفت دور بازیگری را خط بکش، به این دلیل که هرکاری کنی، لهجه داری و نقش خوب به تو نمیدهند. او گفت دوست داشتم نقش هملت را بازی کنم، اما هرگز این نقش را به من نمیدهند. من هر بار که میخواهم کاری را شروع کنم، انگار نطفهای کاشته میشود و تمام اجزای آن را احساس میکنم و منتظر میمانم تا روز اول اجرا فرا برسد و این بچه متولد شود. هر اجرایی برای من مثل وضع حمل میماند. روند رسیدن به ایده کارگردانی پر از درد و عشق است و مثل هر زایمانی خونریزی و زحمت دارد و واقعا سفر لذتبخشی است.
پیچیده مثل جامعه
رویا تیموریان
ما جامعه پیچیدهای داریم و در این جامعه پیچیده همه چیز لوس شده، این بحثها را به فضاهای هنری هم وارد کردهاند و میدانیم این افراد به دلیل عدم شایستگی وارد هنر شدهاند و برای مطرح شدن ارتباط و پول مهم بوده. در بخش هنری ممکن است این اتفاق بیفتد که به دلایلی یک نفر را روی کار بیاورند، اما این افراد در عالم هنر نمیمانند. به نظر حضور چنین افرادی کار را برای ما سخت میکند. من از سال ۷۶ تدریس کردهام و خیلی از سلبریتیهای امروزی آن زمان در کنار من بودند. نباید راحت قضاوت کنیم و این مسائل شوخیبردار نیست.
پرحرارت مثل خورشید
کاوه آهنین جان
شخصیت زوایای زیادی دارد و بعد شخصیتی او که خیلی معروف است، وجه شاعر بودن او و نوبل ادبی است که دریافت میکند و همسو با آن خیلی رشد میکند و زوایای زیادی دارد. او آدم کمونیستی بوده که مستقیما در جریان سیاسی کشور خودش تاثیر گذاشته. این بخش عمومی شخصیت اوست و از نظر وجوه داخلی او شبیه کره پرحرارت است که در روابط اجتماعی او با دیگران اثر گذاشته است، یعنی هم معلم بوده و هم عشق میورزیده است. خیلی نمیتوان در مورد او حرف زد و بیشتر روی صحنه او را نشان میدهند. نمایش فرصت کوتاهی است که میتوان این شخصیت را شناخت. این نمایش فرصت خیلی کمی برای نشان دادن شخصیتی است که تاثیر عمیقی در تاریخ گذاشته است. او پیامش را به همه انسانها فرستاده و با گذشت دههها از مرگش همچنان در موردش حرف میزنند و به آن رجوع میکنند. ما با قصه با شخصیت او آشنا میشویم. اجرای نمایش فرصتی برای دادن یک سر نخ است، وگرنه فرمت نمایش این کار را میکند. در هنرهای دیگر ابعاد و بضاعت اثر هنری مشخص است. ما عنوانی را مطرح میکنیم و تماشاگر تلاش میکند پاسخ آن را پیدا کند. در مورد نرودا میتوان سریالی با قسمتهای زیاد ساخت و حرفهای زیادی وجود دارد.
پوچ مثل بازیگری
اشکان خطیبی
کوشک جلالی در بین کارگردانهای تئاتر ایران جزو آنهایی است که وقتی به من پیشنهاد میدهد، نه نمیگویم. هربار کنار علیرضا کار میکنم، درسهایی در قاب زندگی از او میآموزم. من بهتازگی نمایش خودم به روی صحنه رفته، اما همزمان با آن نمایش کوشک را اجرا میکردم. طبیعی است که احتیاج به استراحت داشتم، اما پای کار ایستادم تا به نتیجه دلخواه برسد. کوشک جلالی آرمانهای زیادی دارد و هرکسی نمیتواند با او کار کند. من دوست دارم پروژه جلالی خیلی خوب پیش برود و هرکاری که از دستم بربیاید، انجام میدهم. مهمترین ویژگی نمایش همین است که کوشک جلالی کارگردان است و دیگر هیچچیز مهم نیست. اسم این نمایش میتوانست «پستچی پابلو نرودا» نباشد و هر اسم دیگری باشد و این چیزها اهمیت کمتری دارد و مهم علیرضا کوشک جلالی است.
مخاطبان من میدانند که از بازیگری خوشم نمیآید. نمیگویم متنفرم، اما احساس خوبی به آن ندارم. رشته تحصیلی من کارگردانی بوده و اولین کاری که روی صحنه بردم، کارگردان بودم. بازیگری شغل پولسازتری است و دردسرهای کمتری هم دارد. بازیگر دیالوگهایش را حفظ میکند و اجرا که شد، به خانهاش میرود. مشقت کارگردانی عمیقتر است و خلاقیت درجه یکی دارد. کارگردان وقتی متنی را از فیلتر دراماتورژی رد میکند و به صحنه میبرد، همه عوامل به خواست تو کار میکنند تا اثر ظاهر شود. ولی بازیگر باید در خدمت خواسته دیگران باشد و این برای من خوشایند نیست. بازیگری پروسه پوچی است و در سینما البته کمی فرق میکند. در تئاتر نقش میمیرد، اما در سینما مثل جنازهای که با یخ آن را حفظ میکنند، حداقل بیشتر باقی میماند. در تاریخ سینما فیلمهایی است که پس از سالها همچنان رنگوبوی خودشان را حفظ کردهاند. بازیگری در تئاتر پروسه پوچی است و این میزان از تلاش و بازی در نقشهایی که بازیگر رنج میکشد، در تئاتری که نهایتا ۳۰ شب روی صحنه میرود، به نظرم پوچ است. یکی از دوستان خوبم نمایشی به اسم «سیزیف» را روی صحنه برد که در مورد بازیگری زایش و کشتن نقش و مخلوق خودش است و به شکل عجیبی مورد استقبال قرار گرفت. پس مخاطب تئاتر میداند چه رنجی را بازیگر متحمل میشود. عجیب است که از این رنج لذت میبرند و به نظرم جنبه سادیستیک دارد. به این دلیل که من در دو دهه گذشته بیشتر در قالب مجری طرح و تهیهکننده فعالیت کردهام، ناخودآگاه همه اینها ادغام بوده و حتی اگر بازی میکردم، مدام حواسم به پارتنرهایم بود. من وسواس زیادی در کار دارم و در هر جایگاهی باشم، با همین وسواس کار میکنم. من از ۹۰-۹۱ در تلویزیون نبودم و فکر میکنم ۱۰ سال است در سینما بازی نکردهام و دلم هم برای سینما تنگ نمیشود. من حتی برای دیدن فیلم هم سینما نمیروم. به عنوان بازیگر از سینما خارج شدهام، اما شاید در جایگاههای دیگر کار کنم.
فکر میکنید سختی کار بازیگری چیست؟
رویا تیموریان: به نظرم بازیگری اتفاق خیلی خوبی است و بدیهایش مربوط به حواشی و مسائلی است که پیرامون آن رخ میدهد، وگرنه کسی که این حرفه را دوست داشته باشد و صرفا پول و شهرت را نخواهد و قلبا کار کند، رنج و زحمت زیادی میکشد و ممکن است سالیان درازی بگذرد تا بتواند با تجربیات زیادش جایی را برای کارهای بیشتر و بهتر پیدا کند. بدیهای این شغل نادیده گرفته شدن، جنجالهای رسانهای و مطبوعاتی و… است. بازیگری جهان طلایی بیانتهایی است که هرچه جلو میروی، حس میکنی باز هم راه زیادی در پیش است و انگیزه پیدا میکنی که باز هم جلو بروی.
دنیا مدنی: من به این دلیل که تجربیات کمتری دارم، فکر میکنم پهنه گستردهای روبهرویم است که باید کشفش کنم. بازیگری برای من فقط خوبی است و دستاندازهایش مثل کولهباری است که باید از آن لذت ببرم. فکر میکنم به عنوان انسان تنها یک بار تجربه زیست داریم و بازیگری شغلی است که در آن فرصت میکنیم آدمها و شخصیتهای دیگر را تجربه کنیم و شرایط زیست آنها را روی صحنه جلوی دوربین ببریم. تنها جذابیت بازیگری همین است و میتواند دریچههای مختلفی را باز کند تا دنیا را ببینم و کاملتر روی زمین زندگی کنم. من مجبورم گاردها را بشکنم تا خودم را ببینم و من را بدون پیشینه و خانوادهام بشناسند. این کار سختی است. بعد وارد مقایسه میشوند و من را با مادری که ۳۰، ۴۰ سال تجربه دارد، مقایسه میکنند. کار من خیلی سختتر است. فانتزیای که ما از این روال بازیگری داریم و فکر میکنیم کسانی که در نزدیکانشان بازیگر دارند، راحتتر به این شغل وارد میشوند، غلط است و در حد تئوری است و به نظر کار این آدمها سختتر است.
آیا دنیا در مورد کارهای شما نظر میدهد و یکدیگر را نقد میکنید؟
رویا تیموریان: از آنجایی که ما خانوادگی هیچوقت یکدیگر را تشویق نمیکنیم و همیشه همدیگر را نقد میکنیم، اینجا هم جدیت وجود دارد و از جلالی خواستم اجازه دهد ما خودمان جداگانه کار کنیم. من و دنیا مثل کلاسهای بازیگری عمل میکردیم و بیشتر به کار هم نقد میکنیم. خاطرم نیست دنیا به من گفته باشد در فلان صحنه خوب بودی یا بد بودی… ما در مورد کلیت کار بحث میکنیم. از زمانی که دنیا بچه بود، پیشنهاد کار برای سریالهای کودکان و نوجوانان داشت و من در واقع دلم نمیخواست این اتفاق بیفتد و میخواستم درسش تمام شود، بعد وارد این کار شود. دنیا حتی به این خاطر که نمیگذاشتم بازی کند، از من قهر میکرد. هنوز هم فکر میکنند چون دختر تیموریان است، بازیگر شده، درحالیکه اینطور نیست. تجربههای اندوختهشده وقتی به فعل درمیآید، فرق میکند و امیدوارم همه دنیا را به عنوان بازیگر مستقل بشناسند و بدانند زحمت کشیده است. حتی وقتی با عسگرپور حرفهایترین کارش را انجام داد، من حتی پشت صحنه هم نرفتم و فقط یک بار دعوتم کرده بودند و رفتم شیرینی خوردم!
جامعه ما در مورد بازیگری نگاه دیگری دارد و اگر کسی فرشفروش باشد، کسی مشکلی ندارد که فرزندش هم فرشفروش شود. درحالیکه در عالم هنر اینطور نیست. به نظرم راه ماندگاری در هنر و بازیگری ساده نیست. نظر شما چیست؟
دنیا مدنی: به نظر این مسئله در جامعه به طور کلی وجود دارد و هر اتفاقی که با کمک دیگری انجام شد، گارد میگیریم و شاید من هم در مورد خیلی از آدمها همین قضاوت را داشته باشم، ولی نمیتوان انتظار نداشته باشیم که چنین نشود. در واقع روند اجتماع همین است و افرادی در جامعه ما وجود دارند که سرجایشان نیستند. حداقل چیزی که میتوان از دیگران خواست، این است که بین کسانی که با کمک دیگری به جایی رسیدهاند و کسانی که اینطور نبودهاند، تفکیک ایجاد کنیم. نباید همه را با یک چشم دید.
شما هم به این موضوع فکر کردید که سبک خودتان را در کار داشته باشید؟
دنیا مدنی: قطعا من هم تفاوتهایی با مادرم دارم و پتانسیلهای ما متفاوت است، پس فاصلهای با هم میگیریم. من اندوختههای چندین ساله رویا تیموریان را ندارم و قرار هم نیست جایگزین مادرم شوم و میخواهم بازیگر و انسان مستقلی شوم. من حرفهای دیگران را نباید گوش دهم، به این دلیل که به من سمت و سو میدهد و دیگر نمیتوانم مسیر خودم را طی کنم.
رویا تیموریان: بازیگران بزرگی هستند که فرزندانشان به این راه آمدهاند و در هالیوود هم زیاد میبینیم. آنجا هم رقابت سخت است و ورود به این حرفه و ماندگار شدن بسیار زحمت دارد. من از دنیا انتظاری جز این ندارم که بازیگر معقولی باشد و انتخابهای درستی بکند. او قرار نیست مثل من باشد، بلکه باید مثل خودش باشد. من هم قرار نیست شبیه او یا هرکس دیگری باشم، بلکه میخواهم راه را برای او هموار کنم تا به مقصدی که دوست دارد، برسد و دریچههای پیش رویش باز باشد.
در مورد نقش خودتان در نمایش بگویید.
رویا تیموریان: نقش مامارزا را بازی میکنم که قبلا همسری داشته و کافه کوچکی را اداره میکند. همسرش را در جنگ از دست داده است. نقش یکی از بزرگترین شاعران در دوره تاریخی حساس آمریکای لاتین را بازی میکنم. او در روستایی کوچک همراه دخترش زندگی میکند و پستچی را میبینیم که بر این خانواده چه اثری میگذارد. مادر در نمایش سعی دارد دخترش را از پستچی دور نگه دارد، به این دلیل که با نرودا در ارتباط است و چون سیاسی است، میترسد. این زن پرشور است و تنها سرمایهاش دخترش است که میخواهد آن را حفظ کند.
دنیا مدنی: بآتیس دختر ساده روستایی است که تابهحال عاشق نشده و مردی در زندگیاش ندیده است و به محض اینکه پستچی را میبیند، عاشق او میشود و اتفاق دیگری بعد از آن رخ میدهد. جذابیت این نقش برای من این بود که دخترانگی و بکر بودن نقش و سبک جلالی در این نمایش از ذهن من دور بود و باید خودم را میشکاندم تا به این کاراکتر نزدیک شوم و همین نکته برای من خیلی جذاب بود.
آیا کارهای مادرتان را نقد هم میکنید؟
من همه دیالوگهای مادرم را حفظ میکردم و خودم را جای تکتک شخصیتها میگذاشتم. ۱۵ سال پیش که نمایش «پستچی پابلو نرودا» به صحنه رفته بود، دستیار کوشک جلالی به من گفت یادت هست دیالوگها را میگفتی و حالا در واقعیت همان اتفاقات تکرار میشود. من همیشه جای مادرم بازی میکردم و هیچوقت خودم را تماشاچی نمیدیدم و فکر میکردم من هم روی صحنهام.