گفتوگو با بازیگران تئاتر «عاشقانههای خیابان»
الهه حاجی زاده
سیدمهدی احمدپناه
زیاد میبینیمشان، اگر اهل استفاده از مترو و اتوبوس باشیم، دیدارشان قسمت هر روزمان است. دستفروشان با چهرههای متفاوت، با شیوههای متفاوت سعی در جلب توجه و فروش کالایی که دارند، میکنند. اما تصویری که ما از آنها میبینیم، تنها یک سطر کوچک از دفتر زندگی پرفرازونشیب و در بیشتر مواقع سختشان است. نمایش «عاشقانههای خیابان» نگاهی دقیقتر به زندگی این قشر از جامعه انداخته که در ادامه چکیدهای از گفتوگو با رضا یزدانی و سیما تیرانداز بازیگران این نمایش را خواهید خواند.
آقای یزدانی، تئاتر مدیوم دشواری است که شما را مجبور میکند مدت زیادی در کنار گروه باقی بمانید و هر شب روی صحنه بروید. نمایش «عاشقانههای خیابان» چه نکتهای داشت که تصمیم گرفتید در این نمایش بازی کنید؟
قبل از «عاشقانههای خیابان» چندین تئاتر کار کرده بودم و با سختیهای این کار آشنا بودم. میدانم باید شبهای متمادی، رأس ساعتی مقرر در سالن اجرا حضور داشته باشم و شاید یکی از معدود خوانندههایی باشم که در تئاترهای زیادی حضور داشتهام. فکر میکنم دلیل این حضور، پرکار بودن من است که کار دشوار را دوست دارم. البته در یک سال اخیر ۱۰ یا ۱۲ تئاتر به من پیشنهاد شد که بسیاری از آنها نمایشنامههای خوبی داشتند، اما من قبول نکردم که در آنها بازی کنم، چون نمیتوانستم خودم را درگیر کنم، اما به قدری نمایشنامه «عاشقانههای خیابان»، همکاری با کارگردان نمایش و سایر بازیگران و همچنین نقش خودم را دوست داشتم که تصمیم گرفتم به پروژه اضافه شوم. البته بحث اجتماعی مطرحشده در نمایش یکی از عوامل بسیار مهم برای این تصمیمگیری بود.
شما نخستین بازیگری هستید که در نمایش روی صحنه میروید و خود را روایت میکنید که سبب میشود مخاطب شما را قضاوت کند و باید این قضاوت را پس بزند تا کارکردش به عنوان شخصیت کلیدی نمایش را پیش ببرد. چگونه نقش فرزاد را ساختید؟
من موافق صحبت شما نیستم. نمایش یک عاشقانه است که در بستری اجتماعی روایت میشود. مختصات نمایش کاملا ملموس است و ما این آدمها را در جامعه میبینیم؛ هم شخصیت فرزاد و هم شخصیت فرزانه در اطرافمان حضور دارند و زندگی میکنند. اتفاقا به نظر من مردم فرزاد را بسیار دوست خواهند داشت و به واسطه عاشقانهای که در رفتار او و همچنین از روایت فرزانه مشهود است و همچنین ترانهخوانیاش، مخاطب به او نزدیک میشود.
به روایت فرزانه از فرزاد اشاره کردید. آیا برای رسیدن به نقش، از این روایتها هم استفاده کردید؟
بله، استفاده کردم، چون از دید من فرزانه و اطلاعاتی که میدهد، مکمل نقش است و هرچه نمایش بیشتر پیش میرود، فرزانهها شخصیت را بیشتر پرورش میدهند و مخاطب او را بهتر درک میکند و طبیعتا بازی بازیگران و روایتی که آنها از فرزاد داشتند، برای ساختن مختصات نقش به من کمک بسیار زیادی کرد. وقتی در تمرینها بخشهای دیگر نمایش را میدیدم، به درک درستتری از فرزاد میرسیدم.
شما دو قطعه«عشقت» و «مترو» را در نمایش اجرا میکنید. چه شد که از میان تعداد زیادی قطعه که برخی عاشقانه و برخی اجتماعی بودند، این دو قطعه انتخاب شد؟
شهرام گیلآبادی از ابتدا «مترو» را انتخاب کرده بود و قرار بود در انتها اجرا شود. قطعه عاشقانه دیگری را برای میانه اجرا انتخاب کرده بود، اما چون «عشقت» تازه منتشر شده بود و در سریال «ازیادهارفته» مورد استقبال بسیاری از مردم قرار گرفته بود، احساس کردم برای این اجرا بسیار مناسب است. این قطعه کاملا عاشقانه است و با فضای کار بسیار همخوانی دارد و این ایده با موافقت شهرام گیلآبادی همراه شد. از سویی دیگر، جدید بودن قطعه سبب میشود شاهد نوعی تعامل موسیقایی هم باشیم و مخاطبان برای اجرای ترانه با ما همراهی و همخوانی کنند.
کاملا اتفاقی از طریق شهرام گیلآبادی با جمعیت «طلوع بینشانها» آشنا شدم و باز هم اتفاقی یک جای بینظیر به نام «خونه مادری» را کشف کردم که به نظرم مکانی بسیار لازم و ضروری است. «خونه مادری» نوعی مهدکودک است برای بچههای بیسرپرست و فرزندان مادرانی که از اقشار آسیبپذیر جامعه هستند. به قدری مردم امروز ما معضل معیشتی دارند که روزبهروز به تعداد افرادی که دستفروشی میکنند، یا از صبح تا شب درگیر کار هستند و شرایط اینکه بچههای خود را در مهدکودک یا حتی مدرسه ثبتنام کنند، ندارند، افزوده میشود. ای کاش در تمام نقاط تهران «خونه مادری» تاسیس شود، چون واقعا نیاز آن احساس میشود. به همین دلیل خواستم در قالب نقشم تلنگری درباره این مکان مهم بزنم. توضیح مستقیم نمیدهم و فقط میخواهم که تماشاگر کنجکاو شود تا بفهمد «خونه مادری» چیست و کجاست. اگر قبول کنیم بخشی از رسالت تئاتر آگاه کردن جامعه در هر زمینهای است، این تلنگر میتواند جامعه را نسبت به لزوم وجود موقعیتهایی همچون «خونه مادری» و نقش پررنگ این مکان برای کمک به جامعه حساس کند. امیدوارم این تلنگرها سبب شوند خانههایی در اختیار انجیاُهایی که دغدغه بهبود شرایط جامعه را دارند، قرار گیرد. باید از بچههایی که ممکن است در طول روز آسیب ببینند، نگهداری شود. با نگهداری کودکان در مکانهایی همچون «خونه مادری» آنها کمتر آسیب میبینند.
البته باید این را بپذیریم و به یاد داشته باشیم که هر چقدر هم پدر و مادر شما بد باشند، همواره به آنها تعلق خاطر دارید و از ریشه خود جدا نمیمانید. حتی والدینی که بیمار هستند، یا تحت تاثیر عوامل بیرونی اتفاقی ناخوشایند برای فرزندان خود رقم میزنند، وقتی هوشیاری خود را بهدست میآورند، از اقدام خود پشیمان میشوند.
اصولا اعتقاد دارم شخصیتها نه بد هستند نه خوب، نه کاملا ناامیدند و نه کاملا سرخوش. حتی وقتی عاشق هستیم و با حضور معشوق در بهترین شرایط به سر میبریم، ته دلمان احساس ترس وجود دارد و گاهی احساس ناامنی میکنیم. وقتی در کنار عشقمان سرخوشانه قدم میزنیم، نگران هستیم او را از دست ندهیم. انسانها پر از تضاد هستند. در بازیگری مفهومی وجود دارد به نام «حافظه حسی». حافظه حسی به بازیگر کمک میکند، اما برای احضار این حافظه بازیگر باید در هر موقعیتی که قرار گرفت، آن را به یاد بسپارد. من دقیقا از حافظه حسیام استفاده میکنم. میدانم که آدم کاملی نیستم. دلم برای آدمهایی که در شرایطی همچون فرزانه زندگی میکنند، میسوزد، اما برخی از اوقات، بعضی کارها را برای آنها انجام نمیدهم، پس آدمی خاکستری هستم. البته سعی میکنم به سمت خوبی تمایل داشته باشم، اما همچون هر انسان دیگری تضادهای خاص خود را دارم. آدم امیدواری هستم، اما درعینحال فردی ناامید هم هستم.