محمد علی مومنی
چلچراغ غرفه برتر نمایشگاه مطبوعات شد
راستش را بخواهید، ما تا این خبر را شنیدیم، نشستیم، خرج غرفه را حساب کردیم، دیدیم ما واقعا برازنده این عنوان نیستیم! یعنی ما بریز و بپاش نکردیم، ولی نمیدانیم چرا اینطوری شد؟!
بعد نشستیم تعداد ستارههایی را که به غرفه ما آمدند، جمع زدیم. باز هم دیدیدیم که ستاره داشتیم، اما مثلا ستارههای فالوئرخفن نداشتیم. ستارههایی داشتیم که وقتی زدیم روی شانهشان، ریزگرد بلند شد! بعد باز هم فکر کردیم حق ما نبود که غرفه برتر بشویم.
از هر طرف که رفتیم، نتیجه نگرفتیم.
اما مثل پرفسور بالتازار ناگهان کشف کردیم که ما بهطرز خیلی خارجیطور فرانکفورتی عمل کردیم.
پایان دوره سماق مکیدن!
غروب روز یکم بود که آقای مدیرمسئول به غرفه آمد و همه چیز تغییر کرد. ما نشسته بودیم، به جای سماق، چای و بیسکوییت میخوردیم که فریدون عموزاده خلیلی مثل مربیهای خارجی آمد و همه چیز تغییر کرد.
از همین لحظه مثل یک طرح جهادی غرفه چلچراغ متحول شد. بعد از آن ما بیشتر باد هوا خوردیم. اما از سماق مکیدن مفیدتر بود!
مهمترین تحول به نظرم برداشته شدن نوار زرد کنار غرفه بود. آدم احساس میکرد توی یک بقالی نشسته و قرار است مشتریها بیایند چلچراغ بخرند.
اما از وقتی ما این نوار زرد را برداشتیم، هر کس آمد سرش را انداخت پایین و داخل غرفه شد. ما هم که سرمان درد میکرد برای گپ زدن.
چلچراغ در طول یک هفته برگزاری نمایشگاه فیل هوا نکرد. یعنی دیدیم اگر اینجوری که بعضی از غرفهها فیل هوا میکنند، ما هم بخواهیم بزنیم در کار فیل، نسلش منقرض میشود. به همین خاطر کاملا مطابق با استانداردهای زیستمحیطی غرفه را طراحی کردیم.
تغییر بقالی چلچراغ به غرفه چلچراغ!
غرفه ما، یا بهتر بگویم، غرفه خودتان، مثل یک بقالی یا ویترین نبود. ما هر چه فکر کردیم، نفهمیدیم چرا باید مثل مانکن بنشینیم روی صندلی و شما از جلو غرفه رد بشوید و ما را تماشا کنید. یا اینکه از بچههای چلچراغ امضا بگیرید. یا تقاضای عکس بکنید.
آی! این درها را باز کنید!
صدای مشیری که پیچید توی گوشمان که «آی با شما هستم! این درها را باز کنید» هر چلچراغی که دلش گپ زدن خواست، یا هر چلچراغی که خواست خستگی در کند، نفسی تازه کند، پیچیده توی غرفه.
ما هی گپ زدیم.
هر کاری دلتان خواست، کردید!
نمایشگاهها در دنیا مهمترین کارکردشان همین است. نه فروشگاهاند و نه ویترین. جای گفتوگو و گپ زدناند.
چیزی که در غرفه ساده و بیادعای چلچراغ اتفاق افتاد.
چیزی که باعث شد چلچراغ غرفه برتر نمایشگاه مطبوعات ۹۵ باشد، بدون تعارف، گرمی حضور خودتان بود. از اینکه با غرفه ما معذب نبودید و هر کاری دلتان میخواست کردید، خوشحالیم!
تداخل امواج رادیو چل با رادیو نمایشگاه
ما قرار بود در غرفه یک «رادیو چل» واقعی داشته باشیم. تجهیزاتی هم آوردیم. ولی هم صدای محیط زیاد بود، هم از شانس ما، بلندگوی نمایشگاه مستقیم روی غرفه ما بود.
قرار نبود رادیو چل فقط یک استند برای عکاسی باشد. قرار بود ما برنامه اجرا کنیم و شما هم متنخوانی کنید. درواقع تداخل امواج داشتیم.
هر چند با حضور گروه تلگرامی «رادیو تئاتر» و چند مخاطب، چند متنخوانی ضبط کردیم و روی کانال باشگاه کتاب چلچراغ منتشر کردیم.
استند استودیو چل و استند شلوارک چلچراغ از استندهای پراستقبال نمایشگاه بود. هر روز تعداد زیادی از بازدیدکنندگان با استند استودیو چل عکس گرفتند.
آمده بودید خودمان را ببینید!
سینا قلیچخانی برای غرفه خوب تدارک میدید. البته به جز ناهار که معمولا نزدیک ساعت یک غیب میشد و به تکخوری میپرداخت.
مهدی حسیننیا هم هر چند بیشتر به فکر قهوه خوردن بود، اما غرفهدار پروپاقرصی بود.
پگاه قادری هم با هر وسیله که دم دستش بود، عکس میگرفت. با دوربین حرفهای، غیرحرفهای، تلفن همراه، با هر چی دم دستش بود حتی! حتی با چیزی که دوربین نبود!
بقیه اعضای تحریریه هم مدام در غرفه تلپ بودند و این رمز موفقیت ما بود. نه اینکه فکر کنید ما اینقدر بیکار و علاف بودیم که آنجا تلپ بودیم. محض خاطر چلچراغیها بود و برای فرانکفورتی کردن ماجرا بود.
حتی گاهی آنقدر دوز فرانکفورتی ماجرا بالا میرفت که خودمان هم کلافه میشدیم.
روزهای فرانکفورتی چلچراغ
در روزهای فرانکفورت کاری ما بهزاد فراهانی، داغ داغ از روی جلد، به غرفه آمد.
مصطفی تاجزاده، فخرالسادات محتشمی، اسماعیل امینی، علی شکوریراد، آذر منصوری، مسعود فروتن، محمدعلی آهنگران، اسدالله امرایی، گروه پالت، فرهاد حسنزاده، مناف یحییپور، حسن احمدی، بلقیس سلیمانی، سکینه الماسی (نماینده مجلس و از چلچراغیهای قدیم)، محمدعلی ابطحی، دکتر مسعود کوثری، آیه امینپور (دختر قیصر)، علی خداوردی و خیلیهای دیگر!
ستاد انتخابات چلچراغ
ما هیچ کار بیرونی نداشتیم. یادگاری نوشتن هم داخل غرفه انجام میشد. مخاطبان گرد میز مینشستند و با خیال راحت مثنوی ۷۰ من مینوشتند!
یکی از بخشهای پراستقبال غرفه چلچراغ، رأیگیری برای جشن چله بود. به همین خاطر ستاد انتخابات چلچراغ را فعال کردیم و نوشتیم «شرکت در رأیگیری، یک وظیفه چلچراغی است!»
بدون هیچ نظارتی صندوقی گذاشتیم و هر کس رأیش را داد، خیالش راحت بود که رأیش را میخوانیم. صندوق رأی چلچراغ در یک هفته حسابی پرخوری کرد و روز آخر چیزی نمانده بود که بترکد.
عکس دونفره عباس کیارستمی و آرش تنهایی
۱۵ جلد پرفروش اخیرمان را چسبانده بودیم به دیوار غرفه و از شما خواستیم با برچسبهای رنگی به آنها رأی بدهید.
بهطرز مشکوک اما منصفانهای جلد عباس کیارستمی با طراحی آرش تنهایی اول شد.
حتی کسانی که از توی خیابان رد میشدند و اصلا با نمایشگاه حال نمیکردند، آمدند که به آرش رأی بدهند و بروند به زندگیشان ادامه بدهند.
تا سازماندهی باشد، از اینجور سازماندهیها. البته آرش تکذیب کرده و ما تکذیبش را قبول داریم!
آب از مشتمان نچکید!
کلا ما بدون اینکه آب از مشتمان بچکد، بدون مصرف بیرویه فیل، بدون نفت یا هر سوخت دیگری، از همه جای غرفه کره گرفتیم.
آب از مشتش نچکید، نشانه خساست نیست. نشانه مصرف بهینه است. (پیام اخلاقی و توجیهی را حال کنید!)
از همه کسانی که به غرفه ما سر زدند، ته زدند، دست زدند، پا زدند، سر زدند، یا هر چیزی زدند، سپاسگرازم!
پینوشت:
سپاسگراز جنبه آموزشی دارد. هر وقت خواستید یاد «گراز» بیفتید و با «ز» بنویسید و سمت «ذ» نروید. شما تا حالا «گراذ» دیدهاید؟!
شماره ۶۸۶
خرید نسخه الکترونیک