یک خیابان و سه حادثه
کوچه پسکوچههای ولیعصر حوادثی را به خود دیده که حالا جز چند قطعه عکس و چند خردهروایت، چیزی از آنها به جا نمانده. مشتی خاطره که حالا جای خود را به برجهای بلند و فروشگاههای خوشرنگ و آپارتمانهای بدون درخت شیک داده. ولیعصر خیابان خاطرههای پراکنده است؛ خیابان تاریخ بیتکرار.
مرگ درویشخان (چهارراه امیریه)
اولین تصادف رانندگی ایران در چهارراه امیریه اتفاق افتاده؛ تقاطع خیابان ولیعصر و امام خمینی. در آن زمان تعداد اتومبیلهایی که در شهر تردد میکردند، به ۵۰ تا هم نمیرسید و اصلا هنوز چیزی به اسم گواهینامه رانندگی وجود نداشت. در چنین شرایطی قرعه اولین تصادف ایران و اولین کشته تصادف در ایران به اسم آقای موسیقیدان افتاد؛ غلامحسین درویش ملقب به درویشخان. شب چهارشنبه، دوم آذر سال ۱۳۰۵ هجری شمسی، موقع بازگشت به خانه از جلسه محفل موسیقی در منزل یکی از دوستانش درشکهای دو اسبه کرایه کرد. درشکه از خیابان امیریه به سمت شمال میپیچید که یک ماشین فورد از جهت مخالف با درشکه و اسبهای آن برخورد کرد. میگویند فورد متعلق به مظفرالدین شاه قاجار بوده. بعد از تصادف اسبهای درشکه درجا تلف شدند. درویشخان هم از درشکه به بیرون پرتاب شد و با سر به زمین خورد. مردم حاضر در صحنه او را به بیمارستان نظمیه تهران رساندند، اما شدت ضربه زیاد بود و درویشخان پنج روز بعد در بیمارستان به علت ضربه مغزی در سن ۵۴ سالگی درگذشت. البته اینطور که میگویند، راننده فورد تقصیر چندانی نداشته، چون آن روزها هنوز نه از چراغ راهنما و قوانین رانندگی و حق تقدم و تاخر خبری بوده، نه همان چند خیابان سنگفرششده پایتخت مناسب رانندگی با اتومبیل بوده است. بعد از این حادثه تعداد پاسبانها بیشتر شده. پاسبانها در چهارراهها با بازوبند سفید و چراغ راهنما بر دوش میایستادند و با دست رنگ چراغها را عوض میکردند. مرگ این نوازنده بزرگ باعث شد برای اولین بار در تهران قوانین راهنمایی و رانندگی وضع شود. میگویند اولین چراغهای راهنمایی و رانندگی در ایران در دهه ۳۰ در تقاطعهای سپه – ولیعصر، پل امیربهادر، باغ ملی، دروازه شمیران، گمرک و امیریه نصب شده است.
دستگیری مصدق (چهارراه جمهوری، خیابان کاخ)
دکتر مصدق در زمان کودتای ۲۸ مرداد، در خانهای در خیابان کاخ یا فلسطین اقامت داشته؛ خانهای با کاشی ۱۰۹. خیابان ولیعصر در این روز توسط ماشینهای نظامی، تانکها و قدارهکشها قرق شده. میگویند شعبان جعفری و همراهان کودتاچیاش در خیابان پهلوی راه افتادند و بعد به سمت خیابان کاخ و خانه مصدق رفتند تا خانه را ویران و نخستوزیر قانونی را بازداشت کنند. مصدق در سالهای نخستوزیریاش هم در این خانه زندگی میکرد و هم کار. این خانه ۲۵۰۰ متر مساحت داشت و از دو ساختمان مجزا تشکیل شده بود شامل تلفنخانه، اتاق پذیرایی، آبدارخانه و اتاق نگهبانی. اتاقها وسایلی بسیار ساده داشته و به قول دکتر نصرالله خازنی، رئیس دفتر مصدق، تمام اثاثیه منزل دکتر مصدق ۳۰ هزار تومان هم نمیارزیده! اتاق خواب دکتر مصدق هم در همانجا بود و در حال بیماری معمولا با همان لباس خانه و روی تخت از مهمانانش پذیرایی میکرد. این خانه روز ۲۸ مرداد توسط کودتاچیها آتش زده شد و کاملا تخریب شد. در زمان تخریب خانه نزدیکان مصدق در آن حضور داشتند؛ غلامحسین صدیقی، کاظم حسیبی، علی شایگان، احمد رضوی، حسین فاطمی، سعید فاطمی، زیرکزاده، دکتر نریمان، مهندس سیفالله معظمی، سرهنگ علی دفتری، سروان داورپناه، گماشته مصدق مشهدی مهدی و دکتر خازنی رئیس دفتر. بعد از چند ساعت عربدهکشی و سنگپراکنی شعبان و دارودستهاش مقابل خانه، اراذل و اوباش به خانه ریختند و اموال مصدق را غارت کردند و خانه و اتومبیل شخصیاش را سوزاندند. بعدها برادر دکتر مصدق آنجا را تعمیر کرد و بعد از بازسازی به یک هنرستان موسیقی اجاره داد. حالا جای این خانه تاریخی را یک آپارتمان چندطبقه گرفته با آجرهای سهسانتی. دیگر نه خبری از خانهباغهای آن روزها هست و نه کاشی ۱۰۹.
ترور شاه (خیابان کاخ، کاخ مرمر)
در صبح آرام بیستویکمین روز از بهار سال ۱۳۴۴، صدای رگبار گلوله، رهگذران خیابان پهلوی و کارکنان کاخ مرمر را وحشتزده کرد. زمانی که محمدرضا شاه پهلوی وارد محوطه کاخ مرمر میشد، به محض آنکه در اتومبیل را باز کرد و از رولزرویس پیاده شد، یک سرباز وظیفه گارد شاهنشاهی به نام رضا شمسآبادی خودش را سریع به محمدرضا رساند و او را به رگبار مسلسل بست. شاه بهسرعت خود را به داخل ساختمان انداخت و به حالت درازکش زیر یکی از میزهای سالن ورودی پنهان شد. دو نفر از محافظان او به نامهای محمدعلی بابائیان و آیتالله لشگری هم مورد هدف شمسآبادی قرار گرفتند، اما درنهایت خود شمسآبادی هم با گلوله یکی دیگر از نگهبانان از پای درآمد.
شمسآبادی جوانی قویهیکل بوده که هر چند بالغ بر ۱۵ گلوله به جاهای حساسش خورده بود، باز هم جلو رفته و در این حال به شلیک ادامه داده است. دربار پهلوی ابتدا از رسانهای شدن این خبر در روزنامههای رسمی و پرمخاطب آن زمان جلوگیری کرد، اما کمی بعد رسانههای رژیم شاه خبر این سوءقصد را چنین اعلام کردند: «رضا شمسآبادی از نیروهای حزب توده بوده که با این عمل خواسته است شاه با تدبیر و دلسوز ملت را از میان بردارد.» حافظه تاریخی ما اما صبح بهاری سال ۴۴ و جوان ساده ۲۲ ساله قویهیکلی را فراموش نکرده که میخواست با دست خالی تاریخ را عوض کند.