داستان جلد
ساجده عربسرخی
فرزند فیضاله عربسرخی
دیروز
تقلای من برای اینکه اثبات کنم اشتباه میکند و ما از یک نقطه آغاز کردهایم، بینتیجه بود.
پله اول من، پله چندم او بود. برخلاف او، من نیاز نداشتم اثبات کنم فرد قابل اعتمادی هستم. دلیلی نداشت بزرگترها به دختر عربسرخی اعتماد نکنند. هرکس را که میخواستم، میتوانستم ملاقات کنم. اما او نه دسترسیهای مرا داشت، نه پشتوانه اعتماد به من را. اما این همه ماجرا نبود. من هم درددلهایی داشتم. او امتیازاتی داشت که من در حسرت آنها بودم. او میتوانست خودش باشد. مثالم برایش تغییر موضع سیاسیاش بدون هیچ هزینهای بود.
مرداد ماه ۹۴
دنبال کارم. اسمم اما حساسیتبرانگیز شده و اگر هم کسی حاضر میشود پیشنهاد کاری دهد، دور از عرصه سیاسی است. جایی که حساسیت ایجاد نکند.
یکی به طعنه میگوید چه تلاشی میکنی! خب در یکی از پروژههای پدرت در کیش مشغول به کار شو. خندهام میگیرد. قبلا هم شنیده بودم که مثلا پدرم کشتی دارد، یا یک پروژه عظیم ساختمانسازی در کیش متعلق به اوست. حکایت همان است که بیرونش دیگران را سوزانده و درونش خودمان را. به شوخی به بابا میگویم این ثروتی را که میگویند داری، برای چه روزی گذاشتهای؟ یکی از کشتیهایت را بده، کمی رویش کار کنیم.
حرصم را البته نمیتوانم از بابا مخفی کنم. با وجود اینکه ادعا میکند کارم را قبول دارد، حتی حاضر نیست به دوستانش در بخش خصوصی هم توصیهای کند شاید زودتر سرکار بروم.
یاد سالهای نوجوانی میافتم و عصبانیتی که وقتی جایی خودم را معرفی میکردم، بلافاصله میپرسیدند شما دختر آقای عرب سرخی هستید؟ مدتها پاسخم به این سوال این بود که خیر، ایشون پدر من هستند. خشمی از این احساس که من هویت مستقلی ندارم و با پدرم شناخته میشوم و اگر ایشان نباشند، دلیلی برای احترام به من وجود ندارد. آن سالها، سالهای شکلگیری هویتم بود و استقلالم بر همه چیز اولی.
خرداد ماه ۹۶
متلک میاندازم که شما وظایف پدریات را قربانی نگرانی از شبهه رانتخواری کردهاید. بحثها اما بینتیجه است. آن زمان که معاون وزیر بود و رئیس سازمان فلان، برایم این همه ملاحظهکاری قابل درک بود، اما امروز که بازنشست شده و دسترسی به کانالهای قدرت ندارد که متهم به سوءاستفاده از فرصتها شود، دیگر مشکلش چیست؟ مثال سادهاش همین یک ماه پیش است. وقتی بدون چشمداشت در ستاد روحانی فعالیت میکردم و برای هماهنگی ساده مجموعهای که در آن حضور داشتم میخواستم با یکی از مسئولین ستاد که سالها معاونش بود، ملاقات کوتاهی داشته باشم، اما کمکی برای وقت گرفتن نکرد. کاری برای بابا نداشت و منفعتی هم عاید من نمیشد. اعتراض کردم که دریغ کردن همین حد حمایتهای ساده، افراط معنی میدهد، هرچند کم نیاوردم و خودم کارم را پیش بردم.
فروردین ماه ۹۶
ثبتنام برای شوراها شروع شده و بحث آقازادگی داغ. من هم همدلانه نظارهگرم و اغلب اوقات سری به نشانه تایید تکان میدهم. در شبکههای اجتماعی، خصوصا توییتر تاخت و تازها و اعتراض کردنها به آقازادهها و رانتخواریهایشان ادامه دارد.
یواش یواش دارم معترض میشوم که حالا همه را با یک چوب نرانید. من هم کم ندیدهام آقازادههایی که چه ساده از رانت پدر و مادر خود بهره گرفته و به کجاها که نرسیدهاند. اما خشک و تر را با هم نسوزانید. نگاهی هم به جنس افرادی مثل ما بیندازید، کسانی که چهار سال یک بار در کمپینها حاضر میشویم. به شوخی میگفتم یک ژانر هم آقازاده پوستر چسبون داریم. غرغرهایم هنوز کامل در ذهنم تبیین نشده بود که حسین، همان رفیقی که هشت سال قبل معتقد بود من بهخاطر عرب سرخی بودنم چند پله از او جلوترم، توییتی کرد با محتوای آقازاده خوب. فردی که امکان استفاده از فرصتهای پدرش را داشته، اما به دلیل قبول نداشتن فرهنگ آقازادگی هیچوقت از این امکان استفاده نکرده است. کنایه نهفته در «آقازاده خوب» پشت خشم تلنبارشده عمومی نسبت به رانتجویی برخی آقازادهها دیده نمیشود. آن روزها هنوز بحث ژن خوب مطرح نشده بود که من بگویم ژن خوب من کار نمیکند.
هجمهها اینبار به آقازاده خوب روانه شده بود. یکی مثال میزد آقازاده خوب و آقازاده بد مثل دزد خوب و دزد بد است.
مشکل من اما آنجا بود که وقتی منصفانه به اعتراضها نگاه میکردم، حق میدادم که راهی را که افراد معمولی و توانمند باید سالها طی میکردند، برخی آقازادهها یک شبه پیموده بودند. اما منصفانه نمیدیدم که این خشم و عصبانیت، قدرت تفکیک کردن بین افرادی را که از این رانتها استفاده نکردند، از آدمها بگیرد. همان روز بود که توییت سمیه کمی دلم را آرام کرد که من هم همه معترضان را به یک چوب نرانم، چون هستند کسانی که تفکیک پس ذهن مرا میبینند و به آن باور دارند. سمیه از آقازادههایی نوشته بود که تمام سهمشان سختی بوده و گوشهنشینی. من که خود را «آقازاده» نمیدانستم و اصل این واژه آزارم میداد، اما وقتی خشک و تر به این عنوان معرفی میشدیم، دلم میخواست دستکم در تعریف و شناختها، خشک و تر با هم نسوزیم.
امروز
انصافی که به دنبالش بودم، پس از اتفاقات هشت سال پیش تا حدی شکل گرفته است. میبینیم که تصورات پیشین ما از هم صحت ندارد. اینکه سختی پیدا کردن شغل و درآمد بین ما تفاوتی ندارد. اینکه ما هم برای درمان بیماریهایمان دنبال مراکزی هستیم که ارزانتر تمام شود.
حالا در گفتوگوهامان با حسین توازنی برقرار شده است. من پذیرفتهام که حسین برای کار سیاسی و اثبات قابل اعتماد بودن چند پله بیشتر از من باید طی کند. او هم پذیرفته که من برای اثبات سلامت خود و خانوادهام و اینکه از رانتی بهره نبردهام، راه سختتری در پیش دارم. ضمن اینکه من باید اثبات کنم داشتهها و سوابق کاری و رزومهام حاصل تلاش و توانمندیهای خودم بوده است، نه نتیجه دختر عربسرخی بودنم.
شماره ۷۱۵