ابراهیم قربان پور
بار اولی که موقع پر کردن یک فرم اداری جلوی سوال مسئلهساز «شغل»، به جای «بیکار» نوشتم «نویسنده»، اصلا نویسنده نبودم. حالا هم که دارم این را مینویسم، نویسنده نیستم، ولی آن موقع اصلا نویسنده نبودم. کل رزومه نوشتنم منحصر میشد به چند پایاننامه مختلف از رشتههای بیربط به هم علوم انسانی که محض امرار معاش نوشته بودم، چند فقره نامه و متن عاشقانه ناکام که برای راه افتادن امورات عاطفی یکی از هماتاقیهایم در خوابگاه سر هم کرده بودم و البته یک داستان کوتاه برای مسابقات سراسری آموزش و پرورش، برای یکی از اقوام نزدیک که با همان داستان پنج سال پیاپی نفر اول مسابقات کشوری شد. فرم مذکور قرار بود از زیر دست بانوی محترمی رد شود که در وجاهت دستکمی از مونیکا بلوچی نداشت. شرایط محیطی اصلا طوری نبود که زور صداقت بتواند به زیباییشناسی بچربد. در حقیقت صداقت در آن شرایط به کل عرصه را خالی کرده بود. به همین خاطر ترجیح دادم در آن مغاک خالی نزدیکترین چیز به شغل را که در زندگیام تجربه کرده بودم، بنویسم. وقتی فرم را به بلوچی وطنی دادم، به سرسریترین شکل ممکن کل فرم را از نظر گذراند و کاغذ را از زیر مانع شیشهای پس داد. بعد همینطور که داشت فرم نفر پشتسریام را میگرفت، گفت: «منظور از شغل کاریه که ازش درآمد کسب میکنید.»
این اولین باری بود که متوجه مسئله اساسی شغل شدم. تا آن وقت توی همه فرمها نوشته بودم بیکار و خیال میکردم اگر زمانی مسئلهای پیش بیاید که با عبارت مختصر بیکار قابل رفع نباشد، کلمه جادویی «نویسنده» را احضار میکنم و مشکل حل میشود. حالا فهمیده بودم که آن کلمه جادویی هم حریم چندان امنی نیست. گزینه دیگری که میشد به آن پناه برد، «مهندس» بود. یک فقره لیسانس خوشرنگ مهندسی به اندازه کافی آدم را مهندس میکند، اما مسئله این است که بین مهندس بودن و کار مهندسی کردن تفاوتهای اساسی در کار است و این تفاوتها از فاصله ۱۰۰ متری هم به چشم میآید. عبارت امن دیگر «شغل آزاد» است. در بیشتر فرمهای اداری عبارت «شغل آزاد» چیزی است شبیه «سایر موارد» که در بیشتر قفلها میچرخد و دردسری ندارد. اما بحران این است که در بسیاری از موارد ستون شغل در فرم قرار است تخمینی از وضعیت مالی پرکننده فرم به طرف اول بدهد و عبارت «شغل آزاد» در این موارد غلطاندازترین عبارت ممکن است. «شغل آزاد» به صورت کلاسیک به شغلی گفته میشود که درآمد آن دستکم به اندازه ۱۰ برابر متوسط درآمد یک نویسنده باشد. استفاده از کلمه «شغل آزاد» در این موارد علاوه بر دروغگویی در حکم «لطفا مرا بچاپید» هم هست، طوری که بیشتر خود دارندگان شغل آزاد هم ترجیح میدهند از عبارات دیگر استفاده کنند.
در ساختمان اوایل به همه میگفتم بیکارم. ممکن بود باعث شود بعضی از اهالی چپچپ آدم را نگاه کنند، اما بههرحال به نظر بیدردسر میرسید. تا روزی که دنبال کسی میگشتند که مسئول حساب و کتابهای ساختمان شود. یکی از همسایهها درآمد که باید مسئول این امر خطیر بیکار باشد تا راحت بشود پیدایش کرد، و همه با شنیدن کلمه بیکار به سمت من برگشتند. از آن به بعد حدود یک سال و نیم طول کشید تا بتوانم جا بیندازم که بیکار نیستم و وقتی در خانهام هم ممکن است مشغول کاری باشم. بااینحال، تغییر دادن چیزی که جا افتاده است، خیلی سخت است. در رأیگیری سال بعد برای انتخاب مادرخرج بعدی ساختمان یکی دیگر از همسایهها دوباره گفت: «مسئول مالی باید حتیالمقدور بیکار باشد.» همسایه قبلی گفت: «بهترین گزینه آقای فلانی است. نویسنده است. بیکار بیکار.» و دوباره همه به من نگاه کردند.
بههرحال میشود نیمه پر لیوان را هم دید. اینکه همسایهها به آدم اعتماد کنند و پول ساختمان را بدهند دستش، خیلی هم احساس بدی نیست. ولی گاهی پیدا کردن نیمه پر کمی سخت میشود. مثلا یکی از مغازهدارها هست که نمیدانم از کی شنیده من نویسنده هستم. یک بار که من را دید، گفت: «مهندس، این پسر من هم بیکاره. میتونه بیاد پیش خودت نویسنده شه؟» و زد زیر خنده.
برای سرشماری نفوس و مسکن سالِ نمیدانم چند در خانه آمده بودند. از پایین ساختمان داشتند میشمردند و بالا میآمدند. یکهو دیدم زنگ دم در را میزنند. گوشی دربازکن را برداشتم. همسایه طبقه یک بود. انگار که بخواهد تقلب امتحانی برساند، گفت: «آقای قربانپور شغل رو هم میپرسند. الکی نگی نویسنده. بگو بیکاری که یه وقت یارانهت رو قطع نکنند.»