گفتوگو با مصطفی زمانی به بهانه بازی در فیلم «تیکآف»
فرنوش ارسخانی
گفتوگو با مصطفی زمانی یک روز قبل از خروجی مجله اتفاق افتاد. در یک روز پراسترس و شرایط زمانی و مکانی ویژه. مصطفی زمانی برای انجام این گفتوگو همانند نقشی که در فیلم بازی کرده، ریسک کرد و لوکیشن کار آخرش را برایمان رو کرد و خیلی متواضعانه گفت تشریف بیاورید سر لوکیشن سریال «شهرزاد» تا با هم گفتوگو کنیم! بیشک فراهم کردن چنین موقعیتی و اجازه ورود و قدم گذاشتن در چنین پروژهای تجربه عجیب و متفاوتی میتوانست باشد، آن هم در شرایطی که ورود خبرنگار به این پروژه ممنوع است. استرس نگاههای سنگین حراست نسبت به ورود خبرنگار تا نیمههای گفتوگو همراه بود و درنهایت با ورود حسن فتحی و خوشامدگویی او در کافی شاپ به پایان رسید.
گفتوگو در یکی از کافی شاپهای لوکیشن عظیم سریال «شهرزاد» اتفاق افتاد. کافی شاپی که سراسر آن لواشک و آلوهای ترش و اندکی هویج و طالبی فراهم شده بود و به چیز دیگری غیر از آنها نمیشد خیره شد. انواع و اقسام صداهای مختلف که آزاردهندهترینشان صدای مخلوطکن بود، ترکیب صدای گفتوگو شده بود و مصطفی زمانی در آرامش فراوان با همان و کت و شلوار معروف فرهاد آلوچههایی را که سفارش داده بود، میل میکرد…
کاراکتر شما در «تیک آف» نقش بهظاهر سخت و دشواری به نظر میرسد و شیوه لهجه و اکتهایی که در این فیلم دارید، بسیار متفاوتتر از نقشهای دیگر کارنامهتان است. این تجربه چطور به سراغتان آمد؟
بعد از سریال «شهرزاد» تصمیم داشتم یکی دو ماه استراحت کنم، اما یک ماه از اتمام کارم در این سریال نگذشته بود که پیشنهاد بازی در فیلم «تیک آف» مطرح شد. به احسان عبدیپور پیشنهاد دادم که اگر فیلم را با بازیگرهای بومی یا حرفهای همانجا بسازد بهتر است، اما پیشنهادم را قبول نکرد و استدلالهای خودش را آورد. من از فیلمنامه خیلی خوشم آمده بود و بعد از صحبتهایی که با کارگردان داشتم، به این نتیجه رسیدم که ملاقاتی با هم داشته باشیم. همان ابتدا که کارگردان را دیدم، یک انرژی خوبی به من منتقل شد و به او اطمینان کردم و قرارداد بستم. شاید بازی در این نقش بزرگترین ریسکِ دوران بازیگریام بود. میخواستم کار را رد کنم، ولی میترسیدم از ردکردنش و احساس میکردم اگر رد کنم، بیشتر شبیه یک نوع بزدلی است. حتی بعد از اینکه قرارداد بستم، چند روز سفر خارج از کشور رفتم و وقتی داشتم برمیگشتم، توی دلم میگفتم یعنی میشود این هواپیما بیفتد و من نرسم!
یعنی بازی در «تیک آف» از «شهرزاد» هم سختتر بود؟
خیلی! اصلا قابل مقایسه با «شهرزاد» نیست.
ارتباطتان با نقش فائز چگونه شکل گرفت؟
مردمان بوشهر، مردمان عجیبی هستند. آدمهایش شبیه به هم هستند و سلایقشان خیلی به هم نزدیک است. آنها بهشدت روی آدم تاثیر میگذارند. من روزهای زیادی را با بومیهای بوشهر سپری کردم و مدتها در کنارشان بودم. حتی بعد از یک مدت، دیگر حرفهای جدیام را با لهجه جنوبی ادا میکردم. شاید لذت قرار گرفتن در موقعیت شخص دیگری را برای اولین بار بود که در این فیلم احساس کردم.
چقدر طول کشید لهجه جنوبی را یاد گرفتید؟
۱۰ الی ۱۵ روز.
چقدر آدمهایی از جنس فائز را میشناختید؟
در بوشهر آدمهایی را که شبیه فائز بودند، زیاد میدیدیم. آدمهایی از جنس فائز خیلی آدمهای رهایی هستند، انسانهایی که کمتر ملال و غم سراغشان میآید و شاد هستند و همینجوری زندگی میکنند و یکدفعه تصمیم میگیرند بروند جایی و میروند. این ممکن است با منطق همه دنیا مخالف باشد، ولی آنها انجامش میدهند.
تا به حال در زندگی مثل فائز احساستان سرکوب شده است؟
بله، من احساس میکنم خیلی از جوانهایی که در چنین جوامعی زندگی میکنند، محصول عقدهها و احساساتی هستند که سرکوب شدهاند. بهخاطر همین است که تا به جایگاهی میرسیم (ازجمله خودم) بنیان قویای نداریم که آن را حفظ کنیم. خیلی از اتفاقات گذشته ما را در زندگی متوقف کرده است. البته نمیشود از کنارشان عبور کرد و آنها را فراموش کرد، چون یک روز یقهات را میگیرد. باید پاسش کنی و با آن مواجه شوی.
فائز آدم شکستخورده و منفعلی است. حتی وقتی آتنا، خواهرش تصمیم میگیرد هواپیما ربایی کند، فائز با وجود تمام مخالفتهایی که نسبت به این اقدام دارد، اما با او همراه میشود.
در فیلم یک مونولوگ داریم که آتنا میگوید: «آتن مرده، آتن مرد، من جنازهاش را آوردم.» فائز میگوید نه، ولی میبیند این خواهر مرده است. بنابراین باید برود ترسهایش را بشکند. یا زنده میماند یا میمیرد.
اما در واقعیت هیچ برادری با زمینهسازی مرگ خواهرش موافقت نمیکند!
ما داریم در مورد یک فیلم حرف میزنیم، درباره مبحث جامعهشناسی حرف نمیزنیم. کاراکتر آتنا در فیلم ما مرده است، یک دختری که خودکشی کرده است و هیچ راهی برای بازگشت ندارد. فرض کنید دختری بخواهد با یک پسر ازدواج کند، اما خانوادهاش مخالف این ازدواج است و حتی پدر به دختر میگوید تو اگر با این پسر ازدواج کنی، دیگر دختر من نیستی. اما بعد همه در عروسی شرکت میکنند.
اگر شما دقت کنید، فائز یک جا میگوید آتنا هیچوقت دزد نشد. یعنی آتنا آدمی است که به درد هیچ چیزی نمیخورد. فائز عربدهکشی میکند و به آتنا میگوید ۹۹ درصد آبرویمان را پدر خدابیامرز به باد داد، هیچ نگفتم! بعدش میبینیم که ایستاده است و حرص میخورد برای تصمیمی که خواهرش گرفته، اما با تمام اینها با او همراه میشود.
فیلم درباره خطر کردن جوانها و مقابله با ترسهای زندگیشان است. خودتان چقدر اهل خطرکردن هستید؟
بهندرت. من بچه دهه ۶۰ و محصول جامعه ترسویی هستم. من بیشتر اهل احتیاط هستم تا خطر کردن. چیز زیادی به دست نیاوردم که بخواهم برای حفظ آنها کار بیشتری انجام دهم. سعی کردم اینگونه بروم جلو، چون به نظرم تنها راهش این است که از احتیاط دربیایی و فکر نکنی خیلی چیز زیادی داری. بچه بودم که متوجه این موضوع شدم. من هیچوقت بهخاطر اینکه چیزی ندارم، غصهای نخوردم و اساسا در زندگی هیجان نداشتم.
این نوع نگاه را به بازیگری هم دارید؟
من احساس میکنم آدمیزاد یک مدلی است که نمیتواند خودش برود وسط یک جمع و از خودش و داراییهایش تعریف کند. خیلی از دوستان را میبینم که به این حرفه آمدهاند، یکدفعه بالا رفتهاند، بازیشان فوقالعاده دیده شده است و همه آینده درخشانی از او تصور کردهاند. من همیشه به شوخی به این مسائل نگاه میکنم و اصلا به این جملهها گوش نمیدهم، چون آنها نمیدانند وارد چه جهنمی شدهاند!
فکر میکنم این همان ترس از ستاره شدن است که همیشه از آن فرار میکنید. چرا خودتان را نمیخواهید در این موقعیت قرار دهید؟
نمیتوانم درباره آینده پیشبینی کنم، ولی میدانم بازیگری با آن همهمه جور درنمیآید. من از همان اولش هم میدانستم که این اتفاق خیلی برایم وحشتناک است. یادم است زمانی که من کاندیدای نقش یوسف بودم، سیما فیلم از عوامل کار دعوت کرده بود تا این پروژه را برای خبرنگارها معرفی کند. آن شب تمام خبرنگاران دنبال من بودند تا از من عکس بیندازند و با من گفتوگو کنند، اما من رفته بودم پشت صحنه و از آنجا بیرون نمیآمدم. واقعا دوست نداشتم آن عکس را بگیرم و اسمم را روی جلد مجلهها بنویسند، چون اتفاقی نیفتاده بود.
چه کسی به شما کمک کرد که به چنین تفکری برسید؟
من محصول رفاه نبودم که تصمیم بگیرم، من محصول سرنوشت هستم. من در محیط جامعهای نبودم که انتخاب کنم، بیشتر محصول جبر هستم.
به بازیگری بهعنوان یک شغل نگاه میکنید یا سرگرمی؟
به تنها راه زنده ماندنم دارم نگاه میکنم.
شما خیلی ناامید هستید!
بله، من هیچ اعتقادی به دنیای احساسی ندارم. باورم به احساسات کاملا از بین رفته است.
اتفاق خاصی در زندگیتان افتاده است که به این تفکر رسیدهاید؟
(کمی مکث) متاسفانه یا خوشبختانه بازیگری به تو میفهماند همه چیز محصول انسان است، محصول هستی نیست. من احساس میکنم در جوهره اصلی انسانها، چیزی به نام احساس وجود نداشته است و این اختراع خودشان بوده است برای اینکه خودشان را سرگرم کنند و زندگی کنند.
به زندگی مدل ریاضیوار نگاه میکنید؟!
مغزم ریاضی شده و خطرش این است که تو باورناپذیر یکدفعه بازی نکنی. این برای من جذاب است، چون من باور ندارم که دو نفر میتوانند عاشق هم باشند، ولی این را برای مخاطب بازی میکنم. بعضی وقتها خودم را گول میزنم که عاشق شوم، ولی هیچوقت این اتفاق نمیافتد و نمیدانم چرا.
احساستان در «تیک آف» هم بسیار متفاوتتر از نقشهای دیگرتان خصوصا سریال «شهرزاد» است. اینجا دیگر خبری از آن مصطفی زمانی عاشقپیشه و احساساتی نیست و کمی پوستش کلفتتر شده.
بازیگری برای همین است که جذاب است. از یک نقش وارد نقش دیگری بشوی. شما در بازیگری میتوانی واقعا لحظهای را که عزیزت را از دست دادهای، آنچنان قوی بازی کنی که خودت هم باورت شود. اما وقتی کات میدهند، میروی خانه و میخوابی و دیگر نقش را فراموش میکنی. آدمهای جهان غرب هم به همین شکل زندگی میکنند، هیجانشان را کنترل میکنند و بیشتر سلامت هستند. اما این موضوع در زندگی ما تداوم دارد. درحالیکه دنیای درون و گرمای درونت را نباید به این زودی هدر بدهی.
اما ما ایرانیها خصلتمان این است که به احساساتمان بیشتر توجه کنیم.
بله، منظور من هم همین است. من نمیگویم این ویژگی بد است، من میگویم وقتی بازیگر میشوی، مرز این چیزها را بیشتر میفهمی. گاهی اوقات جامعه چیزهایی در مورد ما میگویند که مثلا بازیگرها بنیان خانوادهشان سست است و زود از هم جدا میشوند و… اما ما از تمام این چیزها عبور کردهایم و به مراحل بالاتر از درک رسیدهایم…
در این فیلم شما نقش یک نوازنده نیانبان را هم بازی میکردید. درباره این تجربه برایمان بگویید.
موسیقی خیلی کار سختی است، حتی بازی کردنش هم سخت است. آقای شریفیان خیلی زحمت کشید و با من تمرین کرد.
رضا یزدانی هم کمک میکرد؟
بله، رضا پسر خوبی است. او منیت و غروری ندارد. وقتی از سر کار میآمدیم، گاهی اوقات تا ساعت یک شب دیالوگهایش را با او کار میکردم. وقتی اوکی میشدم، احسان هم به من اطمینان داشت و اوکی بود.
رابطهتان با رضا یزدانی قبل از این فیلم هم خوب بود؟
آره، من قبلا با رضا یک فیلم بازی کردم.
اخیرا خبری شنیدم که قرار است دوباره در یک نقش تاریخی دیگری بازی کنید. کمی درباره این نقش برایمان توضیح میدهید؟
آقای سلحشور چند سال پیش قرار بود سریال حضرت موسی را کار کند و همان زمان درباره این پروژه با من صحبت کرد که در این فیلم نقش یوسف را که چند سکانس در آن حضور دارد، بازی کنم. زمانی که آقای سلحشور زنده بودند، گفتم خودم این نقش را در سریالتان دوباره بازی میکنم. الان آقای سلحشور نیست، آقای شورجه قرار است کارگردان این سریال باشد. من برای آقای شورجه احترام قائل هستم، ولی شاید حضور من به قوت زمانی که آقای سلحشور زنده بودند، نباشد. من اول باید فضای این کار را ببینم و ببینم آیا بر اساس همان شرایط است یا نه.
چه زمانی قرار است این پروژه ساخته شود؟
نمیدانم. آقای سلحشور که زنده بود، این صحبت را با من کرده بود. من در مراسم ختم ایشان که داشتم میرفتم، آقای شورجه گفت حالا ما مزاحم شما میشویم. چیزی که عجیب بود، این بود که من داشتم وارد مسجد میشدم، گفتند ما برای آن نقش هم باید خدمتتان تماس بگیریم؟ گفتم انشاءالله. بعد فردا دیدم که مصاحبه شده که من رفتم مذاکره. من در راهی که وارد میشدم، گفتم انشاءالله، وگرنه مذاکرهای با کسی نداشتم.
شماره ۷۰۵