تجربه ای از برگزاری باشگاههای کتاب خوانی در شهرهای مختلف کشور
مریم محمدخانی
وقتی در تقسیم شهرها نصیب من بوشهر شد، خیلی خوشحال شدم. چون من عاشق لهجهی مردم بوشهرم، عاشق دریا هستم و شنیده بودم که مدیر کل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی استان بوشهر، تنها مدیرکل خانم ارشاد در کل کشور است.
مجموع این دلایل باعث شد شوقم برای این سفر بیشتر شود، و البته که پیش از تمام اینها کل طرح تأسیس باشگاههای کتابخوانی کودک و نوجوان در کل کشور برایم طرحی مهم و جذاب بود. طرحی که از طرف دفتر مطالعات و برنامهریزی فرهنگی و کتابخوانی وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی ارائه شده بود، مجری طرح یک گروه غیردولتی بود. قرار بود حدود بیست مربی که در تهران در کارگاهی شرکت کرده بودند به شهرهای مختلف بروند تا طرح به مربیان، معلمان و … هر شهر کمک کنند تا در تاسیس «باشگاههای کتابخوانی کودک و نوجوان» به عنوان تسهیلگر در کنار بچهها باشند. طرحی که قرار است بیش از هر چیز به ترویج کتابخوانی کمک کند و لذت خواندن در جمع و گفتوگوی گروهی را به بچهها بچشاند.
البته در کنار شوقی که در دلم بود، ترس هم داشتم. ترس از چی؟ درست است که من مثلا(!) معلمم، اما همیشه شاگردهایم دختران یازده، دوازده ساله بودند، نهایتا چهارده ساله! حالا قرار بود با مربیان و معلمانی روبهرو شوم و برایشان از ادبیات کودک، از کتاب خواندن با کودکان و نوجوانان و از ترویج کتابخوانی بگویم.
آیا مرا میپذیرفتند؟ سخت بود که بخواهم معلم آدمهایی بزرگتر از خودم باشم!
وارد کارگاه که شدیم ترسم دود شد و رفت هوا. عجیب بود! اما وقتی شصت خانم را دیدم که با سنها و البته تیپهای مختلف نشستهاند و منتظرند کلاس شروع شود دیدم از هیچی نمیترسم -البته قرار نبود این کلاس مختص خانمها باشد، نمیدانیم چی شد که در بوشهر اینطوری شد! اولش هم دو تا آقا از در آمدند، اما وقتی دیدند کلاس در تسخیر خانمهاست، یواشکی جیم شدند!-
اینطوری بود که دیدم نمیترسم و آمادهام که کلاس را شروع کنیم. فکر کردم مهمتر از هر چیز این است که کمک کنم تا این آدمها تجربههای خودشان را بازیابی کنند، از انواع کتاب کودک بگویند و از روشهایی که برای ترویج کتابخوانی به کار بردهاند حرف بزنند. شاید هم چون تنها نبودم نمیترسیدم -در این طرح هر کارگاه را دو، سه نفر مربی پیش میبرند- نمیدانم! اما دیدم چند دقیقه بیشتر نگذشته و انگار سالهاست این آدمها را میشناسیم. شروع کردیم به گپ زدن، اولش فکر کردیم دنیایمان و تلقی ما از خواندن از کسانی که سر این کلاسند خیلی دور است، اما بعد دیدیم کتاب و ادبیات همهی ما را دور هم جمع میکند. من را، یک معلم بیست و نه ساله، که چند سال است در حوزهی ادبیات کودک کار میکنم و آن خانم سی و هشت ساله که یک پسر دانشجو و یک دختر پانزده ساله دارد، نمایندهی وزارت ارشاد در شهر کوچکشان است، ترویج خواندن برایش مهم است و دختر نوجوانش در اینستاگرام فیلمهای کوتاه برای معرفی کتابهای مختلف منتشر میکند. یا آن خانمی که با روبنده آمده بود و تمام مدت کارگاه دختر نوزادش بغلش بود، فعال بود و پر از ایده، و شوق داشت زودتر بچهها را دور هم جمع کند و باشگاهی تاسیس کند.
ما، من و آن آدمهایی که توی کلاس دور هم جمع شده بودیم، یک باور داشتیم. به قول یکی از شرکت کنندگان بچهها باید کتاب بخوانند چون «کتاب خواندن از بچهها، انسان بهتری میسازد.»
و ما آنجا در کنار هم بودیم تا کمک کنیم بچهها لذت خواندن را تجربه کنند، تا کمک کنیم دنیا جای بهتری بشود برای زیستن… چون باور داشتیم کتاب خواندن میتواند دنیا را، و آدمها را زیباتر کند!
با سلام.خانم محمدخانی در صورت امکان این کلاسها را در شهرهای کوچکتر هم برگزار کنید تا فرزندان این دیار هم بتوانند از لذت کتاب و کتابخوانی بهره مند گردند.
من به نوبه خود سعی در بسط کتابخوانی در شهر خودم _ عجب شیر_ را دارم ولی چون در دنیای ادبیات کودکان و نوجوانان نیستم از نویسندگان معروف و کتابهای مفید این سنین به دور هستم.لااقل لیستی از کتابهای مفید برای این سنین را ارسال فرمایید تا بتوانیم از آنها در مدارس و کانونها استفاده کنیم.
با سپاس
اسماعیلی/