مروری بر آثار آراپیک باغداساریان در گالری آ
آرش تنهایی
وقتی نام آراپیک باغداساریان به میان میآید از چهکسی حرف میزنیم؟ از کارگردانی پیشگام در ساخت فیلمهای انیمیشن وزنهبردار (۱۳۴۹) و گرفتار (۱۳۴۹)، دو کار تحسین شده در سالهای پایانی دههی چهل، یا فیلمسازی که نخستین فیلماش “تهران کیلومتر۱۰۰” (حوزه استحفاظی۱۳۵۰) سالها در توقیف ماند تا هنگام نمایش آخرین فیلماش باشد، چرا که میخواست نشان دهد در زمان برگزاری جشنهای دو هزار و پانصد ساله، صد کیلومتر آنطرفتر از تهران چه میگذرد.
یا یکی از پایهگذاران و مدیران تالار عبید در دانشگاه تهران که آثاری از شاخصترین کاریکاتوریستهای روز دنیا را بهنمایش میگذاشت، که درنهایت هم با برگزاری نمایشگاههای تند و انتقادیای چون “روسپی، کارگر، مجنونِ” کاوه گلستان منجر به تعطیلی تالار عبید شد.
یا طراح و طنزنگاری پیشرو، با قلمی گزنده، با نام مستعارِ”پطرس کارامیان”، نامی که هیچگاه نخواست فاش شود و تا سالها پس از مرگش هم کسی نمیدانست طراح تصاویر ستارهدار مجلهی نگین خودِ اوست.
شاید هم از طراحگرافیکی منظم در آژانسهای مهم آن دوران حرف میزنیم، سازندهی آرم “بانک فرهنگیان”، طراح نخستین نشانه نوشتهی مجلهی ” فیلم” و بسیار پوسترها، آگهیها و دیگر نشانههایی که حال از یاد رفتهاند.
از اعضا فعال گروه ۵۷، از طراحان پوستر نمایشگاه معروف دانشکدهی هنرهای زیبا در دوران انقلاب و پیش از آن، طراح همکار کنفدراسیون دانشجویان،
از هنرمندی که عرصهی عمومی را برای نمایش آثارش برگزیده بود؛ کسی که طرحهایش را در حاشیهی خیابان انقلاب بساط میکرد تا به قیمتی، شاید هماندازه و یا کمتر از قیمت تکثیر، بهدست مردم برساند.
از مترجمی که با انتشارات بهار همکاری میکرد، و در روزگاری که منابع فارسی اندکی وجود داشت سودای ترجمهی کتابهای هنری در سر میپروراند…
اما شاید تصاویری که از آراپیک در ذهنهاست به اینها محدود نمیشود! واقعا ما ازکدام آراپیک حرف میزنیم؟ هرکدام از اینها به تنهایی کافیست برای پرکردن رزومه، شهرت، رضایت از خود، درخشش و ثبت در تاریخ، اما، پس چرا او در اذهان عموم هنرمندان تجسمی مطرح و شناخته شده نیست؟
بهگمانم، آراپیک را که بشناسی جواب این سوال هم بهدست میآید. هیچکدام از اینها که گفته شد نه برای او اهمیتی داشته و نه اصولا امتیازی برای خود میدانست. کارهایش را که ببینی تازه میفهمی چرا گمنام است، چرا قابل سرمایهگذاری نیست، چرا آدمِ کسی نیست، چرا کسی پی کارهایش نمیرود، چرا هیچ نمایشگاهی برگزار نکرده و چرا سابقهی فروش در هیچ حراجیای ندارد؛ بله، آنارشیستی واقعی که تنها انسان برایش مهم است نه ماشین. کارهایش را که ببینی متوجه میشوی او پشت در مطب را میفهمد، با سطل زباله بیگانه نیست، میداند ایستگاه اتوبوس کجاست، حتی حس میکنی شاید او را در جلوی دانشگاه دیدهای، تا اناتول فرانس دوشبهدوشاش قدم زدهای، و یک بار حین خرید مقوا از فروشگاه کانسون به او تنه زدهای و مطلقا تصور نکردهای ممکن است آدم مهمی باشد. او یک آدم معمولیست، یک انسان معمولی، نه سلبریتی، نه هنرمندنما. تنها کسیست در عبور از این خیابانها. خیابانهایی که شاید نامشان عوض شده است اما او عوض نشده، او خودش است؛ آراپیک باغداساریان.
شماره ۶۶۹