پرونده : علیه کوری
صبحی دلانگیز در کابل است. فعالیتهای روزمره تازه شروع شده است و همه چیز خوب و امیدوارکننده مینماید. رهگذران تند و پرشتاب میگذرند تا قرارهایشان را از دست ندهند.
اما در میان این جمعیت امیدوار و شاد، یکی هست که قدمهایش را با نگرانی و درحالیکه اطراف را نگاه میکند، برمیدارد. مقصد، نقطهای شلوغ و پر از جمعیت است و لحظاتی بعد از رسیدن، چاشنی انفجار را فشار میدهد و این صبح زیبا و دلانگیز برای عدهای از عابران و مردم تا همیشه تلخ میشود. دهها نفر قربانی کینه کور یک تروریست میشوند.
اینجاست که کار من و همکاران من در سراسر دنیا آغاز میشود. خبر انفجاری دیگر از کابل یا هر یک از شهرهای افغانستان زیبا، قبل از ظهر به همه ما در کشورهای مختلف رسیده است. اگرچه فاصله تهران تا کابل زیاد نیست، اما منابع اصلی از دوحه یا آمریکا یا لندن اول از همه خبر را مخابره میکنند.
در همین روز و همزمان با انفجار کابل، در یک مرکز خرید کوچک یک شهروند اروپایی که تحت تاثیر تبلیغات گروههای تروریستی قرار گرفته است، چاقویی تیز- احتمالا از همان جنسی که در کانالهای ماهوارهای بهعنوان بهترین دستیار آشپزها تبلیغ میکنند ـ خریداری میکند. سپس از مرکز خرید بیرون میآید و سوار خودرو میشود و چند خیابان پایینتر، الهامگرفته از کینهای کور، خود را به چند عابر میکوبد و پس از متوقف شدن، افتان و خیزان از خودرو بیرون میآید و چند انسان بیگناه دیگر را هم زخمی میکند تا اینکه توسط پلیس مورد هدف قرار میگیرد.
خبر این اتفاق تروریستی هم مخابره میشود و قبل از ظهر روی میز سردبیران روزنامهها قرار دارد. این یکی تلفات کمتری داشته است و خوشبختانه تعداد زخمیها بیشتر از کشتهشدگان است. بین بد و بدتر، ما همیشه بد را انتخاب میکنیم و زخمی شدن همان خبر بد است.
سیدعلی پورطباطبایی
کابل و لندن، از دروازهبانی خبر تا اولویتبندی ذهنی
برای ما روزنامهنگاران حالا وقت انتخاب است. در روزنامه، تنها یک تیتر نخست وجود دارد. سایتهای خبری در این زمینه راحتی بیشتری دارند و میتوانند چند تیتر اصلی داشته باشند. اما موضوع تمرکز خبرنگاران آن سایت هم یکی است. اینجاست که سردبیر باید تصمیم بگیرد انفجار کابل اهمیت بیشتری دارد، یا حمله تروریستی در لندن؟
دروازهبانی خبر، کاری است که هر روز و هر لحظه در یک رسانه انجام میشود و اصولی دارد. این اصول اندکی در رسانههای مختلف بسته به اینکه اصلاحطلب باشند یا اصولگرا، مستقل باشند یا دولتی، یا دارای اسپانسر خاص، تغییر میکند. اما خروجی همه این رسانهها اکثرا یکی است؛ لندن اهمیت بیشتری دارد. اما چرا؟
ماجرا تنها به دروازهبانی خبر ختم نمیشود. اولویتبندی ذهنی نیز در کار است. در کابل بیش از ۵۰ نفر کشته شدهاند، در لندن خوشبختانه کشتهها از انگشتان یک دست هم کمتر است. کابل به ما نزدیکتر است، قرابت بیشتری با مردم فارسیزبان کابل داریم تا اروپاییهای قربانی حمله تروریستی لندن. اما این انفجارها در کابل سابقه بیشتری دارند. یک کلام، به شنیدن خبر مرگ همزبانانمان در کابل عادت کردهایم، اما خبر یک واقعه تروریستی در لندن، جایی که پس ذهن ما مهد امنیت و آرامش نام گرفته است، ما را وحشتزده میکند. پس سردبیر ناگزیر از انتخاب لندن بهعنوان سوژه اصلی است.
مخاطب، خبر پاریس را بیشتر میخواند
ماجرا فقط به رسانهها و انتخابهای آنها ختم نمیشود. مخاطب ایرانی هم لندن را بیشتر انتخاب میکند. دلایل چندی پشت این انتخاب نهفته است. میتوان جای لندن، واشنگتن، پاریس، فرانکفورت یا زوریخ را نوشت، اما نتیجه فرقی نمیکند. شاخکهای ایرانیها برای حوادث تروریستی یا غمبار در کشور همسایهشان کمتر میجنبد.
مردم بیشتر برای دخترک قربانی تروریسم در لندن اشک میریزند. تصاویر قبل از کشته شدن او دست به دست در شبکههای اجتماعی میچرخد و قطرههای اشک روی کیبردها و قاب محافظ تبلتها و گوشیها میچکد. چشمهای آبیاش دلها را بیشتر میفشارد و سیل لایک است که روانه پستها میشود. اگر همین دختر، کارمند یکی از سازمانهای بشردوستانه بینالملی بود و در کابل کشته شده بود، این سیل همدردی و غم به راه نمیافتاد، پس میتوان گفت محل حادثه اهمیت دارد.
کمی که از ماجرا میگذرد، به ذهن برخی میرسد که همدردی با قربانیان کشتار وحشیانه لندن یا زوریخ یا پاریس را از قابهای مجازی به دنیای حقیقی وارد کنند. پیامهای خصوصی و پیامکها و گفتوگوهای تلفنی آغاز میشوند و درنهایت قرار گذاشته میشود. ساعت … مقابل سفارت فرانسه شمع روشن میکنیم. از مدتی قبل از ساعت قرار، خیابان نوفلوشاتو شلوغ میشود، پلیس هماهنگی خودروها را به دست میگیرد و خیل مردم غمگین، گل و شمع به دست، مقابل سفارت حاضر میشوند و اندوه خود را از حملات تروریستی نشان میدهند. این یک همدردی اروپایی است و مردم برای آن وقت کافی دارند.
اما کسی در خیابان پاکستان، مقابل سفارت افغانستان حاضر نمیشود. نه خبری از شاخه گل است نه شمع. اگر هم کسی حاضر شود، احتمالا با برخورد متعجب پلیس دیپلماتیک مواجه میشود که علت حضور او را میپرسد. آخر کسی برای کشتههای روزانه کابل تا به حال شمعی روشن نکرده است و سابقهای از این کار در ذهن مامور جوان پلیس دیپلماتیک نیست. این یک همسایه آسیایی است و مردم برای این کار وقت ندارند.
همدردی با ارباب، فراموشی غم رعیت
از دیدگاه کنوانسیونهای حقوق بشری، فرقی میان آن شهروند اروپایی و این شهروند افغانستانی نیست. هر دو به یک میزان حق حیات دارند و علاوه بر این، حق بر امنیت نیز شامل حال هر دو میشود. به همان اندازه که تروریسم در فرانسه بد است، در افغانستان نیز بد است و همانقدر که شبها در خانه منتظر یک شهروند افغاستانی هستند، در پاریس هم منتظر یک شهروند فرانسوی هستند. البته این انتظار در افغانستان ممکن است کمی بیشتر باشد، چون خانوادهها اینجا پرجمعیتتر هستند و یک زن یا مرد شاغل، تعداد افراد بیشتری را سرپرستی میکند و به همان اندازه افراد بیشتری منتظر برگشتن او با دستهای پر هستند.
مدتهای مدیدی است که کنوانسیون لغو همه اشکال بردگی به تصویب رسیده است و دیگر هیچ شکلی از بردگی، مجاز نیست. اما این کنوانسیون اجباری، وارد ذهنهای ما نشده است. یک عادت قدیمی و حتی باستانی وجود دارد که افراد را به دو سمت تقسیم میکنیم؛ سمت اربابها و سمت رعیتها.
سمت اربابها، کسانی هستند که در کشورهای اروپایی یا آمریکایی زندگی میکنند. از بدو تولد تابعیت این کشورها را داشتهاند و پاسپورتهایشان اعتبار زیادی دارد. اینها اربابها هستند و غمهای آنها، غم ما نیز هست. در غمهایشان مثل غم جدایی و طلاق، شریک میشویم و شادیهایشان ما را شاد میکند. ربطی به این ندارد که آنها هیچگاه از این غم و شادی ما مطلع نمیشوند، این خود ما هستیم که از غمگین شدن در غمهای اربابها خوشحالیم و به آنها احساس نزدیکی میکنیم.
سمت رعیتها کسانی هستند که در کنار ما زندگی میکنند. با آنها هممرز، همزبان، همدین و حتی دارای خاطرات و گذشته مشترک هستیم. کتابهای ادبیاتمان سرشار از ماجراهای مشترک است و اتفاقات مشترکی را در کنار یکدیگر گرامی میداریم. مشکل رعیتها این است که در ذهن ما، از ما پایینتر هستند. فرقی نمیکند از افغانستان باشند یا هند یا پاکستان یا عراق یا آفریقا. ذهن ما با رنج و مصیبت در این کشورها خو گرفته است و آنها را رعیت میپنداریم.
تمام تلاش ما این است که با همدردی با اربابها، با گرفتن ویزا یا تابعیت آن کشورها، به سمت اربابها مهاجرت کنیم و از رعیتها فاصله بگیریم. اینجاست که غمگین شدن در غم آنها، فاصله ما را کمتر میکند و خبر روشن کردن شمع مقابل سفارت فرانسه، در رسانههای آنها، به درک متقابل میان ما و آنها میانجامد.
ماجرای تلخی است و به طبیعت انسان بازمیگردد. سالیان دراز باید بگذرد تا از دید ما ایرانیها، انسان بودن یک تبعه غربی با انسان بودن یک همسایه افغانستانی یا عراقی یا پاکستانی برابر شود. این تلخی را فقط رسانهها درمان نمیکنند، همتی باید کرد تا جان همسایه، برای ما عزیز شود و غم آنها، خواب را از چشمانمان برباید.
شماره ۷۱۱