گفتوگو با دکتر حسین پاینده استاد نظریه و نقد دانشگاه علامه طباطبایی
سهیلا عابدینی
کتاب «نظریه و نقد ادبی؛ درسنامهای میانرشتهای» تازهترین اثر دکتر حسین پاینده، موضوع گفتوگوی پیش روست. دکتر پاینده اعتقاد دارند «در حال حاضر در کشور ما معمولا معنای درست و دقیقی از «نقد» مستفاد نمیشود. دستاندرکاران فعالیتهای ادبی غالبا بین «مرور و معرفی»، «تحلیل» و «نقد» تمایز نمیگذارند و هر نوع نوشتاری را که نویسنده در آن نظری راجع به متنی ادبی اظهار کرده است، به غلط مصداق «نقد» میدانند. متاسفانه مترادف پنداشتن «نقد» با «انتقاد» بر این آشفتگی بیشازپیش افزوده است، به نحوی که غالبا تصور میکنند وظیفه منتقد ادبی برشمردن ضعفها و کاستیهای متن است. بر پایه همین تلقی نادرست، در محافل و کانونهای ادبی از منتقد انتظار دارند توضیح بدهد اثر مورد بررسی چگونه میتوانست بهتر یا تاثیرگذارتر نوشته شود. تصور عمومی و البته غیرعلمی از منتقد ادبی این است که او باید یا از نویسنده تمجید کند یا بهشدت بر او خرده بگیرد. فقط از راه شناساندن نظریههای علمی نقد و نحوه کاربرد عملی آنهاست که میتوان به این برداشتها و توقعات نادرست پایان داد.» ایشان در این کتاب دانشگاهی به دانشجویان توصیه میکنند: «بکوشید خودتان بر متنها (اعم از ادبی و غیرادبی) نقد بنویسید و نقدتان را منتشر کنید، نه لزوما در نشریات دانشگاهی که شمار خوانندگانشان گاه به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد، بلکه در نشریاتی که مخاطب دارند و واقعا خوانده میشوند.» نویسنده همچنین خطاب به مدرسان حوزه نقد میگوید: «زمانی میتوانید مدرسی توانمند در حوزه مطالعات نقادانه باشید که نقد را عملی بیروح و صرفا کلاسی تلقی نکنید. نظریههای نقادانه راههایی برای فهم جهان زنده پیرامون ما هستند. نه ابزارهایی مانند آنچه تکنسینها برای کارهایشان به کار میبرند… اگر نگاهی نقادانه به چندوچون زندگی نداشته باشید، هرگز در کار تدریس نقد ادبی توفیق حرفهای به دست نخواهید آورد. هنر شما در تدریس نقد ادبی انتقال نگرشی نقادانه به دانشجویان است. اگر بتوانید این ایده مرکزی نظریه و نقد را در اذهان دانشجویانتان نهادینه کنید که زندگی را باید بهدقت تحلیل کرد تا به روشی نقادانه معنای آن را فهمید. آنگاه وظیفه خود در جایگاه مدرس نقد ادبی را ایفا کردهاید.» مولف این کتاب دوجلدی در پایان فصلها اذعان میدارد: «نظریههایی که در این کتاب معرفی شدند، علاوه بر اینکه امکان دیدن جهان از دریچه چشم دیگران را برایمان فراهم میآورند، مسئولیتهای انسانیمان را هم یادآوری میکنند. کسی که نقد بداند، نمیتواند به جهان پیرامونش بیاعتنا باشد. نقد ادبی برای این نیست که جهان داستان را بهدقت تحلیل کنیم، اما به جهان پیرامون خودمان بیاعتنا باشیم. نقد ادبی برای این نیست که شخصیتهای داستانها را تحلیل کنیم، اما به انسانهای واقعی پیرامون خودمان بیاعتنا باشیم. نقد ادبی در کلاس نمیماند؛ نقد با ما به خیابان میآید، با ما تلویزیون تماشا میکند. با ما به اتاق همکارمان میآید. با ما روزنامه میخواند، با ما خرید میکند. دانش نقد مجموعهای از اطلاعات انتزاعی نیست. ارزش این دانش را باید در تغییر نگرشمان سراغ بگیریم.»
ادبیات با رشتههایی مثل تاریخ، فلسفه، روانشناسی،… در ارتباط است، اما در ایران شاید کمی حوزه جامعهشناسی به متون ادبی یا آثار هنری نزدیک شده که آن هم در بعضی موارد با هجمهای مواجه شده. دلیل این فاصله را در چه میدانید؟
دلیل این فاصله، ناآشنایی با مطالعات میانرشتهای و مقاومت شدید دانشگاههای ایرانی در برابر آن است. طبیعی است که هر پژوهشگری در چهارچوب مفاهیم و روششناسیهای رشته خودش میتواند تحقیق کند. کار آنجایی مشکل میشود که باید علاوه بر رشته خودتان، مفاهیم و چهارچوبهای نظریِ سایر رشتهها را هم یاد بگیرید و به کار ببرید. مدرسان سنتی ادبیات فارسی در کشور ما گمان میکنند استادان ادبیات، امروز هم باید همان شیوهای از تدریس را داشته باشند که استادان پنج یا شش دهه پیش داشتند. اما زمانه ما، زمانه بدهبستانهای میانرشتهای است و بهویژه دانشجویان این دوره و زمانه دیگر قانع نیستند که استادی به کلاس برود و صرفاً شاعران کهن را ستایش کند، یا معانی لغات را توضیح بدهد. گروههای آموزشی دانشگاهها هم بهشدت در برابر پایاننامههای میانرشتهای مقاومت میکنند. کسانی که نه فقط با سایر رشتههای علوم انسانی آشنا نیستند، بلکه حتی از تحولات جدید در رشته خودشان هم بیخبرند. قاعدتاً از گسترش مطالعات میانرشتهای بین ادبیات و سایر علوم انسانی بسیار ناخرسندند. البته تعامل بین جامعهشناسی و ادبیات اینگونه نیست. جامعهشناسان حتی پیش از پیدایش مطالعات میانرشتهای به ادبیات توجه میکردهاند، چون از نظر آنها تولیدات ادبی حکم آینهای را دارند که فرایندهای اجتماعی را میتوان بهوضوح در آن دید. اما باز هم دقت کنید که در این مورد هم حرکت از سوی جامعهشناسی به سمت ادبیات بوده است، نه برعکس. به طور کلی، مدرسان سنتی ادبیات در گذشته به همکاریهای میانرشتهای اقبال نشان ندادهاند و امروز هم دیدگاه تاییدآمیزی نسبت به آن ندارند.
عدم تشخیص اینکه چه متونی برای نقد شدن با چه نوع رویکردی مناسباند، تا چه حد میتواند به متن و خواننده لطمه بزند؟
در این کتاب به تفصیل توضیح دادهام که هر متنی را نمیتوان با هر رویکردی نقد کرد. برخی متون به علت ویژگیهایشان به شیوه خاصی از نقد بهاصطلاح «تسلیم» میشوند، درحالیکه همان متون ممکن است در برابر سایر شیوههای نقد «مقاومت» کنند. منتقد توانا حتما باید بر نظریههای میانرشتهای نقد مسلط باشد و با آن تسلط تشخیص بدهد کدام رویکرد نقادانه میتواند لایههای ناپیدای متن را بهتر آشکار کند. برای مثال، داستانهایی که شخصیت اصلیشان زن است و نحوه روایت شدن داستان جهان زنانه را در کانون توجه خواننده قرار میدهد، البته گزینههای مناسبی برای نقد فمینیستیاند، اما همین داستانها شاید بهترین گزینهها برای نقد مارکسیستی نباشند. البته این یک حکم کلی نیست و استفاده من از کلمه «شاید» به این معناست که نهایتا جزئیات متن است که تعیین میکند چه متنی را با کدام رویکرد نقادانه میتوان بررسی کرد.
آیا نقد ادبی در معرفی و تثبیت اثر ادبی مثل رمان یا مجموعه داستان میتواند موثر باشد؟ مثلا نقدهای متفاوت از «هملت» آن را بیشتر و بهتر شناسانده؟
نقد با معلوم کردن دلالتهای متن ادبی، میتواند آن متن را به مخاطبان بشناساند و بدین ترتیب، جایگاه آن متن را در مجموعه آثار ادبی زمانه خودش ارتقا دهد. تردیدی نیست که نقدهای فروید، ارنست جونز، ژاک لاکان و سایر نظریهپردازان روانکاو به نمایشنامهای مانند «هملت» به بهتر شناخته شدن این اثر ادبی و تشخیص پیچیدگیهای تاملانگیز آن کمک کرده است. این پرسش که «چرا هملت بهرغم آگاهی از هویت قاتل پدرش، انتقام نمیگیرد؟»، از قرن شانزدهم (زمان نوشته شدن این نمایشنامه به دست شکسپیر) تا اوایل قرن بیستم (زمانی که فروید آن را در کتاب دورانساز خود «تفسیر رویا» تحلیل کرد و متعاقبا ارنست جونز هم کتاب موجز خود با عنوان «هملت و اُدیپ» را نوشت) باعث بحثهای فراوانی میان منتقدان ادبی شده بود. نقد روانکاوانه توانست پاسخی متقن به این پرسش بدهد و البته همین موضوع نقش بهسزایی در عطف توجه به غنای معنای این نمایشنامه شده است. عقیده شخصی من این است که اگر جریان علمی و قوی نقد ادبی در کشور ما شکل بگیرد، رمان ایرانی هم میتواند جایگاهی به مراتب بهتر از آنچه اکنون دارد، برای خود به دست آورد. نقدهای خواندنی و تأملانگیز همیشه انگیزهای برای توجه عده بیشتری از مخاطبان به آثار ادبی میشوند.
نارضایتی مخاطب ادبیات یا آثار هنری از منتقدان ناآشنا با مفاهیم جدید و نظریههای متعدد چه پیامدهایی میتواند داشته باشد؟
این نارضایتی همان وضعیتی را به وجود میآورد که اکنون در کشور خودمان کمابیش با آن روبهرو هستیم. وقتی منتقد تفاوت بین «نقد» و «انتقاد» را نداند و تصور کند که کارش ایراد گرفتن از آثار ادبی است؛ وقتی منتقد با اصول نقد آشنا نباشد و تصور کند که هر ابراز عقیده غیرمستدل برابر با نقد است؛ پیداست که در چنین وضعیتی نه فقط عامه مردم، بلکه همچنین اهالی هنر و ادبیات هم نگاه مثبتی درباره نقد نخواهند داشت. نقد فیلمهای سینمایی را در نظر بگیرید. وقتی منتقدی عامهپسند اما ناآشنا با موازین و نظریههای نقد فیلم فقط حکم میکند فلان فیلم «ضعیف» است، نباید تعجب کرد که مردم نقد را مترادف بیان یک نظر شخصی تلقی خواهند کرد. پیامدهای این تصور عامیانه و غیرعلمی را در کلاسهای دانشگاه هم میتوان دید. در کلاس نقد فیلم، دانشجو تصور میکند باید نظرات شخصی خودش را بیان کند، یعنی مثلاً بگوید آیا از فیلم خوشش آمده است یا نه. بنابراین، مشروحا توضیح میدهد فلان صحنه در فیلم «چقدر زیبا» است، یا فلان شخصیت در فیلم چقدر آدم بدی است و غیره. وقتی از دانشجویان میخواهید صحبتهایشان را بر پایه نظریههای نقادانه بیان کنند، آنها نمیتوانند حرف خاصی بزنند، چون تصورشان این است که هر کسی مجاز است برداشت خودش از یک اثر هنری یا ادبی را به عنوان «نقد» بیان کند.
در این کتاب نمونههایی که برای نقد انتخاب شده، معمولا متونی هستند که برای مخاطب عام ملموس است. باتوجه به اینکه نقد و نظریه برای عموم مباحثی دشوار و حرفهای محسوب میشوند، خوانش کتاب و فهم مطالب راحت به نظر میرسد. درباره این انتخابها بفرمایید.
هنر نویسنده کتابهایی از این دست این نیست که چنان غامض بنویسد که هیچکس نتواند از مطالب کتاب سر درآورد. به طریق اولی، مباحث پیچیده را نمیتوان به قدری ساده بیان کرد که ناواردترین اشخاص هم به سهولت آن را بفهمند. کتاب من درسنامهای برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی (دورههای فوقلیسانس و دکتری) است و چنین خوانندگانی قاعدتا باید با مفاهیم پایهای در حوزه مطالعات ادبی و فرهنگی آشنا باشند. البته من تلاش کردهام کتابم واقعا قابل استفاده باشد، اما در عین حال کوشیدهام توازنی برقرار کنم بین بیان روشن و قابل فهم از یک سو و از سوی دیگر تاکید بر اینکه خواننده باید بعد از خواندن این کتاب به متون نظریای مراجعه کند که نظریهپردازان رویکردهای نقادانه نوشتهاند. این نکته را در مقدمه کتاب توضیح دادهام که کتاب «نظریه و نقد ادبی» صرفا دروازهای است برای اینکه خواننده بتواند متعاقبا منابع بیشتری را بخواند و بفهمد. نمونههای نقد در این کتاب با همین نگرش انتخاب شدهاند. این نمونهها از طیف متنوعی از متون ادبی و فرهنگی انتخاب شدهاند، از جمله شعر، داستان کوتاه، رمان، فیلم سینمایی، سریال تلویزیونی، تصاویر فضای مجازی و غیره. توجه داشته باشید که یک کتاب درسی رسمی نمیتواند هر نمونهای از آثار ادبی و هنری را شامل شود، ضمن اینکه کتاب درسی محدودیتهایی هم از نظر حجم دارد. کتاب درسی قاعدتا نمیتواند چهار یا پنج جلد باشد. پس من ناچار بودم در چهارچوب محدودیتها (اعم از محدودیت حجم کتاب و غیره) دست به گزینش بزنم. بر این اساس، به نظرم آمد تا آنجا که به ادبیات مربوط میشود، بهتر است نمونههایی آشنا از نویسندگان طراز اول و صاحبسبکی مانند هدایت و دانشور و امثال آنان را بگنجانم.
در فصل «مطالعات فرهنگی و نشانهشناسی» با ایماژهایی از جواد ظریف، وزیر امور خارجه، یا فیلمهایی مثل «از کرخه تا راین»، «آژانس شیشهای» یا سریالهای مناسبتی مثل «بزنگاه»، «دارا و ندار»،… مواجه هستیم که مواردی مخاطبپسندند، اما عملا در جامعه چنین بررسیهای تخصصی معمولا یا نیستند یا کماند، چرا اصحاب عرصه مطالعات فرهنگی کمکارند؟
یکی از پاسخهایی که به این پرسش میتوان داد، این است که مطالعات فرهنگی در دانشگاههای ما بیشتر جامعهشناسی فرهنگ است و نه مطالعات فرهنگی به معنای اخص آن. مدرسان این رشته هم عمدتا جامعهشناسان و انسانشناسان هستند که به مباحث فرهنگی علاقه دارند. البته علاقه با تخصص تفاوت دارد. به این ترتیب، جای درسهایی مانند «آشنایی با رمان»، «نظریههای ادبی»، «شیوه تحلیل داستان کوتاه»، «نقد فیلم» و غیره در فهرست درسهای رسمی این رشته خالی است. ادبیات به کنار؛ دانشجویان این رشته حتی درسی دوواحدی درباره تاریخ و نظریههای جدید تاریخ ندارند. در چنین وضعیتی نباید انتظار داشت دانشآموختگان این رشته بتوانند آن نوع بررسیهایی را درباره فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی و غیره انجام دادهاند که شما در سوالتان اشاره کردهاید.
درجهبندی ادبیات فاخر، ادبیات عامهپسند گویا به عرصه منتقدان هم کشیده شده. در مصاحبه یا نشستها، رسانهها و خبرنگارها و سوالات را درجهبندی میکنند و بعد انتخاب یا رد میکنند. تا چه حدی این موضوع طبیعی و منطقی است؟
مطالعات فرهنگی شیوهای از تبیین کارکرد اجتماعی متون ادبی است که مرزبندی بین ادبیات نخبهپسند و ادبیات عامهپسند را روا نمیداند. این موضوع جنبههای مختلفی دارد که من در فصل دهم کتاب سعی کردهام تا حدودی آن را باز کنم، اما پرسش شما در خصوص درجهبندی یا انتخاب رسانهها و خبرنگاران ناظر بر موضوع دیگری است. خود من هم شخصا معتقدم رئیس جلسه یا همایش یا سخنرانی باید از میان پرسشهای رسیده دست به گزینش بزند، اما این گزینش به معنای حذف صداهای متفاوت نیست (یا نباید باشد). گاه پرسشها تکراریاند، یعنی محتوا یکسان است، اما الفاظ بهکاررفته با هم فرق دارند. گاه پرسشها کلاً نامرتبطاند، یعنی به گفتههای سخنران مربوط نمیشوند. گاه آنچه تحت عنوان پرسش مطرح شده، در واقع پرسش نیست، بلکه نوعی اظهارنظر یا بهاصطلاح کامنت است. در همه این موارد، رئیس جلسه محق است برای رعایت الزامات وقت و مدیریت زمان از طرح برخی پرسشها خودداری کند. این موضوع را نباید با دیدگاه اصحاب مطالعات فرهنگی در خصوص لزوم پرداختن به رمانهای عامهپسند و کلا متون و تولیدات تودهای خلط کرد.
فصلهایی مثل «نقد ادبی از منظر مطالعات زنان» به نظر میرسد به خاطر کمبود و نبود چنین مباحث مستقلی در بیرون، برای جامعه فرهنگی یا فرهنگ جامعه ضروری است، مباحثی مثل زنانهنویسی، نقد زنمحور،… نظر شما چیست؟
بله، اگر با واقعیات اجتماعی از نزدیک آشنا باشیم، باید نتیجه بگیریم شناساندن علمی این رویکرد، علاوه بر نتایجی که در حوزه مطالعات ادبی به بار خواهد آورد، پیامدهای اجتماعی برای اصلاح برخی نارساییها و نابرابریها هم خواهد داشت. اما بدون اینکه وارد جزئیات شوم، باید اضافه کنم معرفی رویکردهایی از قبیل فمینیسم با سوءتفاهمها و مشکلاتی همراه است. برداشت نازل و غیرعلمی از این قبیل رویکردها موانعی فرهنگی در معرفی آنها ایجاد کرده است. نقد مارکسیستی هم از این سوءبرداشتهای کلیشهای بینصیب نبوده است.
به نظر میرسد نویسندگان ما به این باور رسیدند که نباید به «نظریه» اهمیتی داد، چون باعث میشود از نیروی خلاقه غریزی فاصله بگیرند. شما به عنوان یک منتقد تا چه حد تسلط بر نظریه ادبی را برای نویسندگان و شاعران ضروری، مفید یا مضر میدانید؟
نویسنده زمانه ما لزوما باید شخصی فرهیخته باشد. مقصودم از «فرهیخته» کسی است که در زمینههای مختلفی مانند تاریخ، ادبیات، فلسفه و غیره بهوفور کتاب میخواند، به نمایشگاه آثار هنری میرود، فیلم تماشا میکند، اخبار و رویدادهای اجتماعی، سیاسی و بینالمللی را دنبال میکند، در فضای مجازی تفحص میکند و غیره. شاعری که فقط شعر کلاسیک خوانده باشد اما نداند در جهان پیرامون او چه رخ میدهد، قطعا نمیتواند ذائقه ادبی امروز را ارضا کند. به طریق اولی، رماننویسی که با نظریههای علوم انسانی در حوزههایی مانند روانکاوی، جامعهشناسی و فلسفه آشنا نباشد، در موقعیت مناسبی برای نوشتن رمانهای تاملانگیز قرار ندارد. نویسندگان و شاعران و کلا هنرمندان زمانه ما لزوما باید اهل ژرفاندیشی باشند. آشنایی با نظریههای میانرشتهای نقد ادبی جدید یکی از موثرترین راهها برای نیل به نگاهی عمیق درباره جهان پیرامونمان است. آیا بدون چنین نگاه عمیقی میتوان اثر ادبی تفکربرانگیزی نوشت؟ نویسندگان و شاعران با چنین نگاه عمیقی میتوانند دست به نوآوری و خلاقیت بزنند، نه با اجتناب از آن.
منبع چلچراغ ۷۵۲