روزهای کودتا در شهرهای دیگر
حمیرا علائی
صفهای طولانی در خون غلتیده برای باختر امروز
مادری گفت بنازم که تو فرزند منی…
محمد بلوری، روزنامهنگار، که در دوران کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نوجوانی ۱۷ ساله در شهرستان شهسوار (تنکابن) بوده، حالوهوای آن روزهای شهسوار را اینگونه تعریف میکند:
دانشآموز کلاس پنجم دبیرستان بودم. در منزل خواهرم در شهسوار زندگی میکردم. با همکلاسیها و دوستان مدرسه علیه رژیم کار میکردیم. روزنامههای منتقد را میخواندیم و به تبلیغ آنها میپرداختیم. آن زمان بهواقع بهار آزادی مطبوعات بود، هم به لحاظ کثرت و تنوع و هم به لحاظ نوع تفکرات و نظرات مخالف و موافق. در میان همه روزنامهها یک روزنامه از همه بیشتر طرفدار داشت. روزنامه باختر امروز، به مدیرمسئولی دکتر حسین فاطمی. این روزنامه تحت تاثیر تفکرات دکتر فاطمی که نقش بسزایی هم در ملی شدن صنعت نفت داشت، تنها روزنامهای بود که مردم برای خرید آن در صفهای طولانی میایستادند تا اخبارش را بخوانند. روز ۲۵ مرداد یک کودتای نیمبند صورت گرفت که البته رادیو اعلام کرد این کودتا با شکست مواجه شده است و اتفاق خاصی در جریان نیست و نخست وزیر مصدق همچنان بر مسند قدرت نشسته. روزنامه باختر امروز از کودتای ۲۵ مرداد و بحران در پایتخت خبر داد و همین امر ولولهای در مخالفان انداخت. در این کودتا قرار بود مصدق دستگیر شود و ایستگاه بیسیم، تلفنخانه و تمام نقاط حساس پایتخت توسط کودتاچیان به سرکردگی تیمسار نصیری اشغال شود، ولی جز تلفنخانه به جاهای دیگر دسترسی پیدا نکردند. ما این اخبار را از باختر امروز دنبال میکردیم. جو حاکم بر کشور به دلیل مخابره اخبار متشنج بود. تا اینکه روز ۲۸ مرداد مردمی که در صف روزنامه باختر امروز ایستاده بودند، به یکباره با حمله نظامیها مواجه شدند. ارتش به سمت مردم یورش برد و دکه روزنامهفروشی را آتش زد. چماق به دستها و اوباش طرفدار حکومت چاقوکشی کردند و مردم حامی مصدق را بهشدت مجروح کردند. در کنار همان دکه روزنامهفروشی که روزنامه باختر امروز توزیع میشد، اوباش طرفدار رژیم مردم را در جوی انداختند و عربدهکشی کردند و به ایجاد رعب و وحشت پرداختند. ارتش هم با شلیکهای هوایی به ناآرامیهایی که از کودتای مرکزی رسیده بود، دامن میزد و چهرههای شاخص مبارزه و اعتراض به کودتا را دستگیر کردند.
در آن زمان ما یکصدا شعر امیرمختار کریم پورشیرازی، مدیرمسئول روزنامه شورش، را که در روز سیام تیر از رادیو با صدای خودش پخش شده بود، میخواندیم. مضمون شعر این بود «ای عزیزی که به خون خفته و گلگون کفنی/ مادری گفت بنازم که تو فرزند منی». جو شهسوار در روز ۲۸ مرداد نظامی و امنیتی بود و عدهای هم از این آشفتگی سوءاستفاده کردند و مغازهها را تخریب و غارت کردند. مبارزانی هم که توانسته بودند از دست ماموران ارتش فرار کنند، هر یک به شهرهای دیگر رفتند و پنهان شدند. هنوز شب نشده بود که شهر در اختیار نظامیها درآمد و بلندگوهایی در میدان اصلی شهسوار نصب شد که اطلاعیههای حکومت نظامی را پخش میکرد. من و دوستانم که در جریان مبارزات دانشآموزی بودیم، از ترس دستگیری و آشوبها از شهسوار فرار کردیم. من به شهر شاهی (قائمشهر) منزل پدری گریختم و در آنجا درسم را ادامه دادم و دیگر به شهسوار برنگشتم. آن روزها روزهای عجیبی بود. به واسطه کودتا، آزادیهایی که تا آن سال با ازخودگذشتگی خیلیها به دست آمده بود، از بین رفت و دوباره به قهقرای تاریخ پرتاب شدیم. مدیر مسئول روزنامه شورش را زنده در زندان آتش زدند. حسین فاطمی را اعدام کردند و بساط خفقان و سانسور دوباره حاکم شد و تابوها گسترش یافت. به همین دلیل بیشتر شاعران و نویسندگان به سمبولگرایی و جایگزین کردن نمادها به ازای حقایق تلخ موجود روی آوردند.
کودتا باعث چند اتفاق دیگر هم شد: یکی سرخوردگی شدید، احساس شکست، دلتنگی و پراکندگی، نوعی ایدئولوژیگریزی که باعث رفتن به سوی نوعی لاابالیگری و حتی هرزگی در جوامع روشنفکری شد. ما نوجوان بودیم و تحت تاثیر شعر و داستان و کتابهایی که بعد از کودتا نویسندگانشان از خودکشی و شکست و حتی پناه بردن به مواد مخدر حرف میزدند. درحالیکه تا قبل از کودتا کمتر شعر و روزنامه و کتابی بود که بهصراحت از شکست حرف بزند. این مفاهیم پس از کودتا اصل شد.
کودتا در شهرهای دیگر افسانه است
حسن مجیدی، تاریخنگار مطبوعاتی، اعتقاد دارد شهرهای دیگر در زمان کودتا در سکوت به سر میبرده و هر تفسیر و خاطره شورانگیزی از آن زمان در شهرهای دیگر افسانه است. او میگوید: اصل کودتا یعنی سرنگونی حکومت. حکومت هم اساسا در مرکز یا همان پایتخت است، پس خیلی عوامانه است که فکر کنیم کودتا در شهرهای دیگر هم جریان داشته باشد. اساسا بلوا و شورش با کودتا تفاوت دارد. لذا نمیتوان تجمعات بیسروته را به کودتا ربط داد. داستان کودتای ۲۸ مرداد هم که کلا ظرف مدت یک صبح تا غروب به طول انجامید. کودتایی که با دستگیری دکتر محمد مصدق بهعنوان چهرهای ملی و دیگر همقطارانش به اتمام رسید.
کودتا به صرف چلوکباب
اسماعیل علوی، روزنامهنگار پیشکسوت، که خاطراتی را به نقل از پدر که باغبان درباری بوده، نقل میکند: من در زمان کودتا هنوز به دنیا نیامده بودم، اما از پدرم شنیدم که صبح مردم را سوار بر کامیون کردند و شعار زنده باد مصدق سر دادند و ظهر با عدسپلو همه را روانه خانه کردند و بعدازظهر همان مردم را سوار بر ماشین کردند و اینبار مرگ بر مصدق را شعار دادند و اینبار به صرف چلوکباب مردم را راهی خانه کردند. درواقع کودتای ۲۸ مرداد مردمی نبود. چراکه مصدق در فضایی بر سر کار آمد که هنوز نهادهای مدنی فعال نبودند، احزاب وابستگیهای خارجی یا اعتقادی داشتند و جریاناتی که در کابینه بودند، یک تعدا سمپاد روسیها بودند، عدهای بریتانیایی و عدهای دیگر آمریکایی. جریان مدنیت در ردیف روشنفکران و نخبگان متوقف میشد و از یک سطحی پایینتر نمیآمد تا در بطن جامعه جریان یابد و حمایتهای مردمی را به صورت عمیق به همراه داشته باشد. لذا مردم اطلاعات دقیقی نداشتند و به صورت میلیشیا یا افرادی که اجیر میشدند، برای حمایت یا اعتراض به خدمت گرفته میشدند درنتیجه مصدق در چنین وضعی از نخست وزیری به واسطه کودتا خلع شد و شاید یکی از نقاط ضعف مصدق همین بود که نتوانست تودههای مردم را با خود همراه کند و بهراحتی کودتا درخصوص او کارساز شد.
اصفهانیها مجسمه رضاشاه را سرنگون کردند و محمدرضا اصفهانیها را
یک پیام رادیویی همه بلوای اصفهان را خاموش کرد
لطفالله میثمی، مدیر مسئول نشریه چشمانداز، از مبارزان انقلابی شهر اصفهان که در زمان کودتای ۲۸ مرداد نوجوانی ۱۳ ساله بوده است، از مشاهدات عینی خود از این روز در شهر اصفهان میگوید:
اصفهان همیشه در مناسبات قدرت کنشگر بوده و نسبت به تحرکات حکومت حساس. یعنی اینطور نبوده که شهری بیخیال نسبت به وقایع باشد. در آن زمان کشور پیرو کودتای نافرجام ۲۵ مرداد و احتمال وقوع کودتایی دیگر، دچار نوعی هرجومرج و احساس عدم امنیت و بینظمی شده بود. من کلاس هفتم، هشتم بودم. اصفهانیها از حامیان دکتر مصدق بودند و برای همین آن روزها را در التهاب به سر میبردند. هرچند مردم در آن زمان به شدت امروز سیاسی نبودند، اما روزنامهها و مطبوعات و اخبار رادیو در مخابره اخبار خوب عمل میکرد و همین که اخبار جابهجا میشد، مردم کوچه و بازار نسبت به موضوعات واکنش نشان میدادند. در آن زمان اکثریت مردم اصفهان کارگرانی بودند که در کارخانههای نساجی زایندهرود کار میکردند. در آن طرف زایندهرود، چند کارخانه نساجی وجود داشت. هر روز، هنگامی که سوت کارخانهها به صدا درمیآمد، جمعیت زیادی از کارگران از روی سیوسه پل وارد شهر میشدند.
یکی از شاخصترین کارهایی که در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد و بعد از آن انجام شد، تجمع حمایتی مردم در میدان نقش جهان و تلگرافخانه و تعطیلی بازار بود. بازار که بسته شود، تکلیف مشخص است. روز ۲۵ مرداد ماه ۱۳۳۲ خبر کودتای نافرجام این روز که برای بازگرداندن شاه ترتیب داده شده بود، به گوش اصفهان رسید. روزنامه اصفهان از حیث مخابره اخبار روزنامه مردمی به حساب میآمد. خبر کودتا، اصفهانیهای حامی مصدق را علیه شاه شوراند. آنها با تجمع خود در تلگرافخانه و اطراف آن حمایت خود از دولت مصدق را اعلام کردند، بهطوریکه این تجمع در آن روز تا پاسی از شب ادامه یافت و خیابان دروازه دولت اصفهان کاملا بسته شد. در همین روزها مردم مجسمه سوار بر اسب رضا شاه را که در همه شهرها بود، با بوکسل و کامیون میکشیدند تا بالاخره موفق شدند مجسمه را پایین بیاورند. همه این کارها عکسهایش موجود بود، که بعدا حکومت به خدمت تمام افرادی که در عکسها بودند، رسید. چند روزی میشد که مردم بر شهر حاکم بودند. عکس شاه را پاره میکردند و شعار میدادند.
روز ۲۸ مرداد اما کودتای بزرگتری در تهران علیه مصدق شکل گرفت و او دستگیر شد. شهر اصفهان ملتهب و پر از سروصدا بود و از ظواهر امر معلوم بود که سرنگونی و سقوطی اتفاق افتاده. در پی درگیری مردم و امنیهها بازار کفاشها را غارت کردند. همه گوشها به رادیو بود که چه خبری نقل میشود. مردم اصفهان در تظاهرات و درگیری با نظامیان بودند و اصفهان به آشوب کشیده شده بود. امنیهها به کارخانههای زایندهرود یورش برده بودند و با مردم درگیر شدند و برخی را دستگیر کردند. ما یک آقا صادق همسایه داشتیم که از دست امنیهها فرار کرده بود و با حالت مضطرب و خیس به خانه ما پناه آورد. وقتی شرح ماوقع را از او پرسیدیم، گفت از دیوار کارخانه به آب پریدم و از دست مامورها فرار کردم. درگیریها تا غروب طول کشید، تا اینکه با وضع حکومت نظامی اصفهان تحت سلطه حکومت درآمد. روز ۲۸ مرداد ساعت حدود هشت شب بود که رادیو اعلام کرد کودتا پیروز شده است و ارتشبد زاهدی به نخست وزیری رسیده، مصدق دستگیر شده و حسین فاطمی در شمیرانات قطعه قطعه شده. اما بعدا روزنامهها نوشتند که فاطمی فرار کرده است. یک نفر هم از رادیو اعلام کرد: من سرلشکر زاهدی هستم، به سگهای کمونیست اخطار میکنم که به خانههایشان برگردند.
همین اخطار از سوی یک مقام ارشد ارتشی کافی بود که تمام بلواها در اصفهان بخوابد. ما همین حرف را شنیدیم و تمام. از آن روز به بعد در میدان نقش جهان برخی مردم و ژاندارمها با کامیون در شهر میگشتند و شعار میدادند: «شاه مصدق شکن است.» حکومت با جمع کردن افراد سطح پایین جامعه و لاتهای برخی محلههای معروف اصفهان به آنها پول میداد که علیه مصدق شعار دهند. در آن روزها برخی مغازههای اصفهان را به بهانه اینکه صاحبان آن تودهای هستند، غارت کردند.
با وجود حکومت نظامی و حضور شبانهروزی ژاندارمها در شهر و بهخصوص میادین اصلی مردم ترسیدند. حتی مبارزان اصلی حامی مصدق هم حرکتی نکردند و دیگر نمیشنیدیم که کسی حرکت اعتراضی انجام دهد. سکوت و خفقان بر مردم چیره شده بود، ضمن اینکه بازار هم به روال عادی خود برگشته بود.
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ درحقیقت سرکوب نیروهای ملی مذهبی به رهبری دکتر مصدق بود و به ایجاد دستگاه مخوف ساواک انجامید و فضای کشور را سنگین و بهتدریج هستهها و گروههای مبارزاتی را پراکنده کرد.
شماره ۷۱۶