درباره دستهای پنهان کمپینهای اجتماعی
شکیب شیخی
وقتی یک کمپین راه میافتد، معمولا سطح آن را بررسی میکنیم، اما چقدر به دلالتهای جنبی آن فکر میکنیم، یا چقدر میپرسیم که چه گروهی این کارزار یا تبلیغات را به راه انداختهاند و احیانا چه منفعتی از این مسئله میبرند.
قطعا مقصود اصلی این نوشته ایجاد توهم توطئه در ذهن افراد نیست، بلکه بر عکس با تشویق به شکی نسبی و موقت سعی میکند درجه اطمینان را بالاتر ببرد. شکلی که کمپینهای مختلف در ایران به شکل حبابی باد کرده و بزرگ میشوند– و البته به دلیل نداشتن مبانی واقعی به چشم بر هم زدنی از بین میروند- باعث میشود تبلیغ اندکی شک، وظیفهای حیاتی به نظر برسد.
مورد ایرانی-دولتی
نگاهی به برخی از کمپینهای اجتماعی محبوب چند سال اخیر ایران بیندازید: دیوار مهربانی، یخچال مهربانی، کمک به سیلزدهها، کمک به زلزلهزدهها، صاحبخانه خوب و… بلافاصله درباره این کمپینها این سوال باید به ذهن بیاید که «پس وظیفه دولت چیست؟» مدیریت حداقل خوراک، پوشاک، مسکن و تامین امنیت و آسایش در مواقع بحرانی مانند سیل و زلزله، اگر از شمار وظیفههای دولت نیست، پس دولت قرار است چه کاری انجام دهد؟ واضح است که در اینجا ممکن است معنای دولت از دستگاه اجرایی فراتر رفته و تمام دستگاههای قانونگذار و اجرایی و قضایی را شامل شود.
وضعیت بیکاری و شکاف طبقاتی در ایران به حدی رسیده که عدهای آنقدر دارند که نمیدانند چه کنند و عدهای دیگر هم آنقدر ندارند که تکلیفشان معلوم نیست. مسائلی مثل شکاف طبقاتی و بیکاری به طور کامل در چهارچوب سیاستگذاریهای کلان اقتصادی دولت میگنجد. از سوی دیگر هم بحران مسکنی که ایران را فرا گرفته، عواملی مختلف دارد که میتوان از بین آنها به «کالایی شدن زمین» اشاره کرد. دولت وظیفهای نسبتا ساده در این راستا دارد: با مالیاتبندیهای مختلف، مثلا روی خانههای خالی، از بازار زمین و مسکن کالازدایی کند و از سوی دیگر، با تحریک بازارهای سرمایهگذاریِ دیگر، به مردم انگیزه کافی بدهد که جز خریدن خانه و انبار کردن آن در زمینه دیگری هم وارد شوند. مالیات بستن روی خانههای خالی کمکم به افسانهای تبدیل میشود که هرچه بیشتر با آن ور میرویم، خیالی و ناممکن بودن آن پررنگتر میشود. درباره حوادثی چون سیل و زلزله هم، از ایالات متحده گرفته تا ژاپن، گرچه مردم کمکهای مختلفی به افراد مصیبتزده میکنند، اما دولت همیشه نقش پررنگی بازی میکند و به عنوان مثال میتوان به بیمههای دولتی اشاره کرد که در برخی کشورها برای پوشش خانههای مناطق سیلخیز چند دهه است که طراحی شدهاند.
حالا تکلیف در ایران چیست؟ به جای برنامهریزی و نقشآفرینی دولت، این صاحبخانهها هستند که باید یکشبه مهربان شوند، که نمیشوند، چون دلیلی ندارد. به جای تامین حداقلهای زندگی به عنوان یک «حق» و نه یک «امتیاز» این مردم هستند که باید لباس کهنه و غذاهای خود را از در و دیوار آویزان کنند. در مسئله زلزله و سیل هم این دولت است که پناه میگیرد و شماره حسابهای خیریه روی کار میآیند. مورد برجسته این منطق را در خانههای زلزلهزده استان کرمانشاه میبینیم. در این مورد بسیار جالب، یک فرد نسبتا سلبریتی خیر، به مردم زلزلهزده سر میزد و پس از تکمیل شدن خانههای آنها دفترچه اقساط بنیاد مسکن را به دست آنها میداد. پیام این اتفاق چیست؟ «مردم عزیز! گرچه این یک بار را ما به شما وام دادیم، اما از این به بعد در صورت نیاز به هر وامی توقع داشته باشید که همین سلبریتیها و خیریهها به شما کمک کنند.»
مورد فرنگی-خصوصی
برای آشنایی با اتفاقی که در غرب، بهویژه ایالات متحده در حال وقوع است، باید با اصطلاحی جدید آشنا شویم: اَستروتِرفینگ (Astroturfing). این کلمه از نام شرکتِ استروترف آمده که کارش تولید چمن مصنوعی بود. در ادبیات انگلیسی کلمهای رایج است به نام جنبشی با «ریشههای چمنی» که منظورش «جنبش مردمی» است. عبارت اَستروترفینگ قرار بود نوعی دهنکجی به عبارت «ریشههای چمنی» باشد. اَستروترفینگ به طور کل به حالتی میگویند که یک سازمان خصوصی یا دولتی و سیاسی، پیامی را در قالب جنبش، تبلیغ یا کمپین به مردم تزریق کند، و در عین حال نام خود را از پشت آن حذف کند و معلوم نباشد که این سازمان یا جناح عامل اصلی این کمپین است.
مثالهایی جالب در ایالات متحده از استروترفینگ به چشم میخورد که مرور کردنِ آنها خالی از لطف نیست. یکی از برجستهترین مثالهای این اتفاق گروهی بود که نام خود را «آمریکاییها علیه مالیات مواد غذایی» گذاشته بود. کلیپهای تبلیغاتی این کمپین با پیامهایی قابل قبول برای عموم مردم از نمایندگان کنگره میخواستند که «مالیات مواد غذایی را بالا نبرند، زیرا این مسئله فشار زیادی به خانوادههای طبقه متوسط به پایین وارد میکند». همانطور که میبینید، معادله روی کاغذ بسیار ساده است، اما داستان از جایی جالب میشود که بدانیم اسپانسر و راهانداز اصلی این گروه، نه مردم آمریکا، بلکه کمپانیهای صنایع غذایی بودند که فکر میکردند با بالا رفتن مالیات بر محصولاتشان، میزان فروش افت کند. البته قضیه از همان ابتدا هم شکبرانگیز بود، چون به احتمال زیاد نمیتوان گروهی از مردم را پیدا کرد که آنقدر پول اضافی داشته باشند که تبلیغی را در تلویزیون پخش کنند، اما در عین حال نگران مالیات یک بطری نوشیدنی باشند. این مسئله زمانی برای همه آمریکاییها شکبرانگیز شد که یکی از کلیپهای تبلیغاتی این گروه در فاصله بین دو نیمه بازی سوپربال پخش شد. هر کسی که در زمینه تبلیغات یا رسانه اندکی با اعداد و ارقام آشنا باشد، بهخوبی میداند که تبلیغات سوپربال «گرانقیمتترین تبلیغات جهان» هستند.
حالا شاید فکر کنید که خب این مسئله از همان اول هم روشن بوده و احتمال اینکه کسی فریب این کمپینها و تبلیغات را نخورد، بسیار زیاد است. اما خیلی هم مطمئن نباشید. در بسیاری از این موارد تبلیغات آنقدر که باید، شکبرانگیز نیستند. یکی از تکنیکهایی که استروترفرها استفاده میکنند، قرار دادن نامهای گمراهکننده بر کمپین خود است. برای مثال در آمریکا کمپینی راه افتاد به نام «انعام ما را نجات دهید». وقتی پیام اصلی این کمپین را میخوانیم، حس میکنیم این کمپین از زبان کارگران و گارسونهای رستورانها و کافهها راه افتاده است. واقعیت اما چیزی دیگر است. فرض کنید یک گارسون انعام خوبی بگیرد. این مسئله باعث میشود توقع کمتری از صاحبکار خود داشته و حاضر باشد با حقوق کمتری در یک رستوران یا کافه کار کند. داستانی در آمریکا به راه افتاد و گروههایی سیاسی به دنبال این بودند که کف حقوقی را برای کارگران به حالتی رسمی دربیاورند. همانطور که حدس میزنید، بسیاری از صاحبکاران آمریکایی از این مسئله راضی نبودند. به همین خاطر رستوراندارها و کافهدارها کمپینی راه انداختند که با تکیه به بالا بردن انعام، از زیر بار حداقل حقوق دربروند. نام این کمپین را هم گذاشتند «انعام ما را نجات دهید». این مثال از دو بعد برای ما ایرانیها بسیار مهم است: جنبه اول یک حالت کلی دارد و آن منطق داستان است و جنبه دوم هم به خود مصداق این قضیه برمیگردد. منطق داستان این است که پیامهایی که در ظاهر بسیار بیآزار و حتی مفید به نظر میرسند، در واقعیت بسیار مهیب و مخرب هستند. مصداق رستوران و انعام هم مسئلهای است که در مکانهای نسبتا مرفه شهرهای بزرگ ایران بهشدت در حال جا افتادن است. بنابراین هر وقت از انعام دادن به شکل سیستماتیک دفاع میکنید، به این نکته فکر کنید: انعامی که میدهید، باعث میشود صاحب رستورانِ ثروتمند از زیر بار مسئولیت خود فرار کند.
مثالهای دیگری هم از راه میرسند که بد نیست به آنها توجه کنیم. کمپین «ائتلافی برای زمینهای ملی آمریکا» از سوی کمپانیهای نفتی و ساختوساز راهاندازی شده و کمپین «شورای علم و سلامت آمریکا» هم به طرز شگفتانگیزی از سوی بنگاههایی راهاندازی شد که در زمینه تولید نوشابه، مواد شیمیایی و سیگار الکترونیکی فعالیت میکردند.
مورد مشکوک هاپوی منتقد و بازیگرانی عجیب
تبلیغی در تلویزیونهای آمریکا پخش میشد که هم خیلی عجیب بود و هم واکاوی آن خیلی به ما کمک میکند. در این تبلیغ سگی در تصویر تلویزیون حاضر میشد و از مردم میخواست پول خود را در سرپناههایی که برای حیوانات تهیه شده است و تحت اداره گروه «جامعه انسانی» است، هدر ندهند، چون این سرپناهها به درد نمیخورند. این تبلیغ را شرکتی ساخته بود که در زمینه روابط عمومی متخصص است و مدیرعاملش، ریک بِرمن، در صنعت روابط عمومی به نام دکتر شیطان مشهور است.
یکی از بزرگترین مشتریهای ریک بِرمن، کمپانیهایی هستند که در صنایع پروتئینی مثل تولید گوشت فعالیت میکنند. بسیاری از این کمپانیها طی سالهای اخیر از سوی گروه «جامعه انسانی» مورد حمله قرار گرفتهاند که حیوانات گوشتده خود را در شرایطی بسیار بد نگهداری میکنند. «جامعه انسانی» از قانونگذاران آمریکا خواسته بود مقرراتی را برای کمپانیهای تولید گوشت وضع کنند و این کمپانیها هم مشتری ریک بِرمن بودند. احتمالا الان برای شما هم معنای آن تبلیغ بسیار روشنتر شده باشد. نوارهای صوتی جلسات برمن با مدیران کمپانیها وجود دارد که در آنها به این مدیران وعده میدهد تحت هیچ شرایطی نام آنها به میان نیاید.
شرکتهایی هم در آمریکا وجود دارند که بازیگرانی حاضر و آماده دارند که میتوانند در اعتراضات شرکت کنند. مثلا اگر زمانی دیدید که تعدادی از مردم در گوشهای از خیابان جمع شدهاند و در حال اعتراض به مسئلهای هستند، همیشه میتوانید این احتمال را بدهید که این مردم را گروهی با منافع خاص استخدام کرده باشد. این گروه از افراد در جلسات محلی مانند شورای محلات شهادت هم میدهند و عمدتا با سناریوهایی از پیش نوشته، حرفهایی هدفمند و کلیدی را تکرار میکنند.
به طور کل شرایط در حال حاضر به شکلی است که هر بار با چیزی روبهرو میشویم، باید نه یک بار، بلکه چندین بار به آن شک کنیم و از وجوه مختلف بررسیاش کنیم، سپس درباره اصالت آن نظر بدهیم.
فردی که مقابل اوباما ایستاده، به عنوان «جوی لولهکش» در آمریکا مشهور است. این فرد در یک تجمع انتخاباتی سال ۲۰۰۸ جلوی اوباما را گرفت و گفت که به عنوان یک شهروند آمریکایی نمیخواهد سهم درآمدش را با دیگران تقسیم کند و میخواهد به کسب و کار کوچک خودش کمک کند. این حرف او به این مسئله برمیگشت که اوباما قصد داشت با بالا بردن مالیات و ورود به بازار بیمه، قشر گستردهای از مردم آمریکا که از امکانات رفاهی بیبهره بودند را وارد چتر حمایتی کند. بعدها معلوم شد که این آقای جوی لولهکش، نه تنها کسب و کار کوچکی ندارد، بلکه اصلا لولهکش نیست و از آن بدتر حتی نامش جو هم نیست. این فرد یک انسان بود که از طرف گروههای سیاسی مخالف اوباما تحریک شده بود تا با بازی کردن نقش خود، این ذهنیت را ایجاد کند که «مردم آمریکا با این برنامهها مخالف هستند.»