گفتوگو با نیکزاد نورپناه ، بلاگر و نویسنده، درباره اولین رمانش و ارتباط فضای مجازی با کتاب
فرید دانشفر
گاهی که صحبت از ارتباط کتاب و فضای مجازی میشود، با خودم میگویم این فضای مجازی به حدی گسترده شده و آنقدر زیرشاخه دارد که نمیدانم کدام قسمتش را بگیرم و مقابل کتاب بگذارم. از وقتی اینترنت راهی خانههای ما شد تا همین امروز، شکلهای مختلفی از شبکههای اجتماعی و مجازی را دیده و تجربه کردهایم. سوالی که میتواند برای خیلی از ما پیش بیاید، این است که این شبکهها ما را از کتاب دور کردند یا ما را به نوعی به کتاب گره زدند؟ چه آن وقت که وبلاگستان فارسی شلوغ بود، چه امروز که هر کسی برای خودش یک کانال و صفحهای راه انداخته و مینویسد. برای اینکه به یک جواب تقریبی درست برسیم، با نیکزاد نورپناه، نویسنده وبلاگ «خرس»، صحبت کردیم که بهتازگی رمانی به نام «ناپدید شدن» را راهی بازار کتاب کرده. هم درباره عالم وبلاگنویسی و ارتباط فضای مجازی گپ زدیم و هم درباره کتابش.
بعد از چند سال فعالیت در وبلاگستان و شناخته شدن در آن فضا، اولین کتابت منتشر شده. مخاطب زیاد و کامنتهایی که میگرفتی، باعث شد به فکر انتشار کتاب بیفتی و داستان بنویسی؟
توی کامنتها زیاد پیش میآمد که بگویند داستان بنویس و منتشر کن. اولین باری که تلاش کردم برای نوشتن، رمان نیمهکارهای شد که چهار فصلش را هم در وبلاگ خودم گذاشتم. یکی از دوستانم که بلاگر بود و اهل کتاب، گفت من بیتعارف دارم بهت میگویم که باید بنویسی. بههرحال آن بازخورد گرفتن از وبلاگ هم تاثیرگذار بود و شاید نطفهاش با آن بازخوردها شکل گرفت. اما خیلی مردد بودم و ترس داشتم، چون کارهای خوبی ندیده بودم از وبلاگنویسهایی که کتاب چاپ کردند.
وقتی کتاب را خواندم، نشانههایی از آن پستهای وبلاگی میدیدم. اگر کسی تو را بشناسد، متوجه میشود این داستان میل دارد به آن نوشتهها. با همان لحن هم نوشته شده.
ریشهاش آنجاست. چون من نویسنده حرفهای نبودم و نیستم که بخواهم داستان بسازم. کتاب به وبلاگ برمیگردد و وبلاگ هم به تجربیات و زندگی شخصیام.
کسی که نوشتههایت را دنبال کرده، قطعا خواندن این رمان هم برایش جالب است. ولی فکر میکنی کسی که با تو آشنا نیست، جذب این داستان میشود؟
شواهدی دیدم از اینکه کتاب را دوست داشتهاند و خواندهاند؛ کسانی که نه وبلاگم را میشناختند و نه من را. حتی شنیدم و دیدم که کتاب را به دوست و آشنایان میدادند و آنها هم میخواندند و برایشان جذاب بوده و درگیر متن شدهاند.
یکی از ایرادهایی که میشود به کتاب گرفت، این است که شروع جذاب و گیرایی ندارد؛ نه گره خاصی و نه اتفاق و حادثهای.
زمانی که داشتیم برای انتشار آماده میشدیم، خودم هم فکر میکردم نیمه دوم کتاب دینامیکتر است. در واقع یک انتظاری پیش خودم از مخاطب داشتم؛ اینکه مثلا تا صفحه ۱۰۰ بخوان، ماجرا جذابتر میشود. واقفم به این ایراد. باید این سوال را از خود میپرسیدم که چرا چنین توقعی داری از کسی که تو را نمیشناسد. مثلا خود من اگر پنجمین کتاب یک نویسنده را بخوانم، صبر و حوصله بیشتری به خرج میدهم، ولی درباره نویسنده تازهکار این اتفاق شاید نیفتد.
البته در کنار این حرفی که زدم، این را هم باید بگویم که ایده جالب داستان و لحن شوخ و بامزه، تا حدودی این کاستی را جبران کرده. بعضی از شوخیها خوب از آب درآمده.
من طنز شسته رُفته دوست ندارم؛ به این معنی که جوک بگویم یا سریال کمدی بسازم که بخندی. اما اینکه میگفتند فلان قسمت را که میخواندیم، قاهقاه خندیدیم، یکی از بهترین چیزهایی بود که شنیدم. جنس طنزی که خودم دوست دارم، نوع متعالی همین شکل و فرم است. شوخی سرد، که مرز شوخی و جدی بودنش مشخص نیست.
فکر میکنم این طنز در روایت، ویژگی نوشتنت است. یعنی اگر کتاب دیگری هم بنویسی، این شوخیها را در کارت داری. در رسیدن به این نوع از شوخی، از کسی هم تاثیر گرفتی؟
بله، خیلی زیاد. از کتابها و فیلمها. روایتی هم که دوست دارم، همین است. یک نمونهاش، فیلمهای جیم جارموش. یادم است یک فیلمی بود که چند نفر از زندان فرار میکنند و یک جایی درباره کباب کردنِ خرگوش حرف میزنند؛ یک مونولوگ پنج یا ۱۰ دقیقهای دارد که فوقالعاده است. درحالیکه فضا، فضای طنزی هم نیست. این نوع از کار را دوست دارم.
معمولا از بلاگرها توقع میرود که داستان کوتاه بنویسند. درحالیکه تو سراغ رمان رفتی. شاید این انتخاب هم به آن پستهای طولانی وبلاگت برگردد.
راستش این توانایی را ندرم که یک موضوع را جمعوجور کنم. به نوعی دارم از این کاستی، سوءاستفاده میکنم! از این پراکندگی ذهن و به حاشیه رفتن. یکی گفته بود اگر دو فصل از کتاب را هم کنار بگذاریم، هیچ اتفاقی نمیافتد. تقریبا هم راست گفته بود. واقعیتش این است که در حرف زدن هم نمیتوانم یک بحث متمرکز داشته باشم. این نقطه ضعفی است که ازش استفاده کردم! چون داستان کوتاه یک مهارتی میخواهد که من ندارم. چون به نظرم مدیومش خیلی تکنیکی است. مخصوصا الان که همه چیز شسته رُفته و صیقلخورده است؛ همان پاراگراف اول را که میخوانی، جذبش میشوی. یک مشکل دیگرم با داستان کوتاه این است که آنقدر تکنیکی شده که به نوعی مثالهای متعالیاش دارند شبیه هم میشوند. ولی رمان اینطور نیست و میشود صداهای متفاوت را در آن دید.
کم نیستند کسانی که وبلاگنویسی کردند و بعد از چند سال، دست به انتشار کتاب زدند. انگار که وبلاگ پلی بود بین تمرین نویسندگی یا نوشتن در خانه و چاپ کتاب. به نظرت فضای وبلاگستان به ادبیات و کتاب نزدیک بود؟
خود من وقتی شروع کردم به وبلاگنویسی، برنامه مدونی نداشتم برای این کار. مثلا به این قسمت ماجرا فکر نمیکردم که بعدها کتابی چاپ یا ادبیات داستانی تولید کنم. هرچند رفته رفته چنین وسوسهای پیش میآید. من حضور در این فضا را یک امکان میدیدم برای نوشتن؛ فرصتی جدا از روشهای عادی برای ورود به فضای نشر و نوشتن. با ظهور فضای مجازی، مسیری باز شد برای همه که بپرند در دریای کلمهها. این امکان، خوبیها و بدیهایی داشت. خوبیاش این بود که ادبیات ما، ورودیهای بیشتری پیدا میکرد. کسی که مستعد بود و از طریق روشهای معمول وارد فضای نوشتن و محافل ادبی نشده بود، بستری برایش فراهم بود که وارد این فضا شود. از طرفی، امکان اینکه از دل جایی مثل وبلاگستان فارسی، یک کافکا بیرون بیاید هم کم بود. یک زمانی مردم فکر میکردند کسی که خیلی خوب روزانهنویسی میکند، حتما نویسنده خوبی هم میشود. اما خود من در بین کسانی که پیشینه ادبیاتی نداشتند و صرفا بلاگر بودند و بعدا کتاب یا داستانی چاپ کردند، محصول ارزشمندی ندیدم. طبعا خود من هم جزو همین دستهام. یکی از ترسهای بزرگم هم این بود که با وجود نمونههایی که دیده بودم -که نوشته شدن و نشدنشان برای ادبیات فرقی نداشت- خودم هم دچار چنین سرنوشتی شوم! البته من مدعی نیستم تمامی کارهای وبلاگنویسها را رصد کردهام، در حد انگشتشمار و آنهایی که دیدهام، صحبت میکنم.
بعد از آمدن وبلاگ، افراد زیادی که علاقهمند به نوشتن بودند، سراغش رفتند و در آن فضا نوشتند. فکر میکنی نوشتن در فضای مجازی عطش نویسندگی را کم کرد؟
بله، قطعا موافقم. از لغت خوبی استفاده کردی؛ عطش. همین فروکش کردن عطش جمعی، یک کارکرد مثبت روانی داشته؛ دستکم برای من داشته. با وبلاگ نوشتن حالم بهتر شد، گرچه خروجی، محصول درجه یکی نبود و درجه سه بود. البته همین فضا کمک کرد به پیشرفت در نوشتن. واقعا تمرین خوبی است. خود من وقتی به پستهای ۱۰ سال پیشم نگاه میکنم، متوجه میشوم چقدر به لحاظ تکنیکی مزخرف بودهاند!
فکر میکنی کسانی که در این فضا شروع کردند به نوشتن، به ادبیات نزدیک شدند؟
من را که جذب کرد؛ آدمی که فنی و مهندسی خوانده و وقت کمی برای مطالعه شعر و داستان داشته. اما بعد از شروع وبلاگنویسی، هرچقدر جلوتر رفتم، مشتاقم کرد به کتاب خواندن؛ متوجه شدم اگر وبلاگ اشاره نازل و محوی باشد به ادبیات متعالی، با مطالعه، در چیزی که تولید میکنی، موفقتر خواهی شد. نقش جاذب داشته. وقتی شروع کنی به نوشتن، متن هرچقدر هم ضعیف باشد، یک چیزی را در تو فعال میکند و حداقل تو را واقف میکند به اینکه نوشتن چه زوایایی میتواند داشته باشد و قریحه زیباییشناسیات را تحریک میکند و قطعا میل تو را به اینکه بخواهی محصول بهتر و ادبیات بهتری مصرف کنی، بیشتر میکند. به شخصه الان، نسبت به ۱۰ یا ۱۵ سال قبل، بیشتر رمان و شعر میخوانم. من قبلا جسارتش را نداشتم که داستایوسکی بخوانم، و بعد دربارهاش نظر هم بدهم. نوشتن در آن فضا، این جسارت را میدهد که چند جمله درباره چیزی که میخوانی، بنویسی.
بعضیها بعد از مدتی نوشتن در فضای مجازی، دست از این کار کشیدند. میشود گفت گذر زمان مثل الک، آنهایی را که در نوشتن جدی بودند، از کسانی که برای تفریح و سرگرمی چنین کاری میکردند، جدا کرد؟
میشود تا حدودی با این حرف موافق بود. وقتی در یک اشل وسیعتر نگاه کنیم، اگر چیزی به اسم پاپ کالچر وجود داشته باشد که هر از چند گاهی یک پدیدهای درش مُد میشود، یک زمانی هم وبلاگ جزوش بوده. چیزی معادل توییتر و اسنپچت امروز. البته از نظر من وبلاگ متعالیتر بوده. اگر به فیلمهای هالیوودی اوایل ۲۰۰۰ نگاه کنی، میبینی که ارجاعات طنزی به وبلاگ میشود؛ همانطور که این اتفاق در فیلمهای امروز برای توییتر یا اینستاگرام میافتد. حرفت یک بینشهایی دارد. البته موافقت با این حرف به این معنی نیست که اگر بلاگری بعد از مدتی دست از نوشتن برداشته، کم کتاب خوانده، یا اینکه عناد داشته با ادبیات!
وقتی شروع کنی به نوشتن، متن هرچقدر هم ضعیف باشد، یک چیزی را در تو فعال میکند و حداقل تو را واقف میکند به اینکه نوشتن چه زوایایی میتواند داشته باشد و قریحه زیباییشناسیات را تحریک میکند و قطعا میل تو را به اینکه بخواهی محصول بهتر و ادبیات بهتری مصرف کنی، بیشتر میکند
ما از فضای مجازی به عنوان یک کلیت حرف زدیم. اگر مقایسهای داشته باشیم بین وبلاگ و شبکههای اجتماعی امروزی، فکر میکنی کدامشان مخاطب را به کتاب نزدیک میکنند؟
البته شاید من آدم خوبی برای جواب دادن به این سوال نباشم، چون با وبلاگ شروع کردم و وبلاگ برایم بزرگ و مهم شد و دلبستگی خاصی نسبت بهش پیدا کردم. چون به نظر فرم و قالب قابل اعتنایی است. بستری در اختیارت میگذارد که مثلا توییتر بهت نمیدهد. اگر تولید هنری یک لذتی به صاحبش بدهد، یک پست وبلاگی یک درصد کمی از آن لذت را نصیب شما میکند؛ هرچند الان خیلی مهم کردم وبلاگ را، چون واقعا «خلق هنری» در این بستر رخ نمیدهد. وبلاگ به کتاب نزدیکتر است و کتاب با وبلاگ همخانوادهتر است تا دیگر شبکهها. من در دیگر شبکههای اجتماعی چنین چیزی ندیدم. شاید در آن فضاها توجه بیشتری گرفته باشم، ولی لذت خالص از اینکه توانستهای چیزی را بیان کنی و بنویسی، در وبلاگ برایم اتفاق افتاد. اگر یک پست وبلاگی خوب نوشته و زیروبمش را تجربه کرده باشی، قطعا از یک داستان کوتاه میتوانی درستتر لذت ببری. ولی اینستاگرام و تلگرام ما را از کتاب دور میکند.
قبول داری این کانالها و صفحهها در کنار اینکه وقت زیادی را از کاربر میگیرد، مخاطب را در «خواندن» اغنا میکند؟
بله، خود من عضو دو کانال هستم که آن هم برای دوستانم است و نگاهشان نمیکنم. من توانایی مواجه شدن با چنین حجمی از مطلب را ندارم؛ مطالبی که هیچ دخالتی هم در عرضه شدنش ندارم. درحالیکه وقتی میروم پای کتابخانه و میخواهم کتابی بخوانم، خودم دست به انتخابش میزنم. حتی اگر بخواهم چیزی را جستوجو کنم، باز هم خودم انتخاب میکنم چه چیزی را در گوگل جستوجو کنم. ولی این کانالها شما را در معرض مسلسل اطلاعاتی قرار میدهد، بدون اینکه بدانی ادمین میخواهد درباره چی حرف بزند. هرچند ممکن است بین این حجم از محتوا، اسم یک نویسنده را هم ببینی که جملهای ازش منتشر شده و بعد جذبش شوی و بروی سراغش. اما نمیدانم غیر از این حالت تصادفی، این شبکهها چطوری میتوانند اثر مثبتی داشته باشند.
البته نسل جدید با این شبکهها بیشتر دمخور هستند. فکر میکنی میشود با ارائه محتوای مرتبط با کتاب، آنها را مشتاق کنیم به مطالعه کردن؟
بله، اگر هوشمندانه باشد. در همین شبکهها، نازلترین کاری که میشود کرد و گاهی وقتها هم نمونههایش را میبینیم، این است که نقل قولی از یک نویسنده و ادیب بزرگ را منتشر کنیم. میتواند جذاب باشد. میشود یک قسمت خوب از یک کتاب خوب را بیاوریم. این کار اگر به طور سریالی عرضه شود، میتواند کارکرد مثبتی داشته باشد؛ در توییتر بعضی از اکانتهای خارجی چنین کاری میکنند. بههرحال ابزار امروز، همین شبکههای اجتماعی و فضای مجازی است. ارائه محتواهای جذاب مرتبط با کتاب میتواند سلیقه کاربران نوجوان و جوان را شکل دهد. به شرطی که هوشمندانه باشد و از این حالت کلیشهای بیرون بیاید.
منبع این گفتگوی ما با نیکزاد نورپناه عزیز، مجله چلچراغ ۷۴۹ بود.
[…] http://40cheragh.org/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%D9%86%DB%8C%DA%A9%D8%B2%D8%A7%D8%A… […]