نگاهی به صحنههای بازجویی در فیلم و سریال و تاثیر آن بر واقعیت
شقایق شفیعی
سریال محبوب «شکارچی ذهن» که همین چند وقت پیش فصل دوم خود را از طریق نتفلیکس پخش کرد، زاویه جدیدی به این مسئله بسیار جذاب باز کرد: چطور میتوان به ذهن متهمان و مجرمان نفوذ کرد و اطلاعات مفید را از آن استخراج کرد؟
در این سریال دو مامور افبیآی به نام هولدن فورد و بیل تنچ همراه با روانشناسی به نام وندی کار، از طریق صحبت کردن با قاتلان زنجیرهای به دنبال سازوکار فکری این نوع از جنایتکاران میگردند و از این طریق قصد حل کردن پروندههای جاری را دارند. اگر این سریال و تقسیمبندی نسبتا سیاه و سفیدش را کنار بگذاریم، در فیلمها و سریالهای گوناگون با نحوی پیچیده از «بازجویی» و کسب اطلاعات روبهرو هستیم که هر کدام تاثیر خود را بر واقعیت هم دارند. این فیلمها و سریالها و شکل تاثیرشان را با هم میخوانیم.
سینما و شکنجه
در بسیاری از فیلمهای تاریخ سینما صحنههای بازجویی و شکنجه و انواع و اقسام اعترافگیری وجود دارد. شاید برای مردم ایران که قدیمترها بیشتر عادت داشتند فیلمهای خارجی را از تلویزیون ببینند و هنوز دوره دانلود اینترنتی و خرید دیویدی اینقدر رواج پیدا نکرده بود، بهترین نمونه فیلم «ماراتن من» است که در آن داستین هافمن از سوی افرادی ناشناس ربوده شده و تحت شکنجههایی بسیار شدید دائما با این پرسش روبهرو میشود: «امنه؟»
برخورد ما با پدیده بازجویی در سینما و تلویزیون عمدتا به این نکته اصلی گره خورده که حس ما نزدیک به کدامیک از طرفین است؟ بازجو یا متهم؟ مثلا اگر شکنجههایی را که شخصیت ملگیبسون در «شجاعدل» تحمل میکند، ببینیم، شاید این تصویر را به عنوان نوعی «مقاومت» در نظر بگیریم، اما زمانی که در سریالی مانند «۲۴» قهرمان اصلی داستان عدهای به اصطلاح «تروریست» را شکنجه میکند تا از آنها اطلاعات به دست آورد، شاید مخاطب حس پیروزی و اندکی «دل خنک شدن» پیدا کند. البته همین حالا باید اشاره شود که به این مورد خاص سریال «۲۴» در انتهای نوشته نگاه دقیقتری انداخته میشود.
اخیرا یک نظرسنجی در وبسایت مشهور آیامدیبی صورت گرفته و طی آن از مردم خواسته شده به «بهترین صحنه بازجویی» رأی دهند. این رأیگیری هنوز هم فعال است و شما میتوانید در آن شرکت کنید، اما نکته بسیار جالب درباره آن این است که در بین پنج فیلمی که تا کنون بیشترین رأی را آوردهاند، تقریبا همگی با نوعی پیچیدگی در سمپاتی تماشاچی روبهرو هستند و دقیقا معلوم نیست تماشاچی طرفدار بازجو است یا متهم.
فیلمی که در این نظرسنجی رتبه اول را دارد، «شوالیه تاریکی» است. این فیلم دو نمای بسیار مهم از شکنجه دارد که در هر دو نما بازجوی داستان همان بتمن خودمان است. در نمای اول بتمن سالواتوره مارونی را از ارتفاعی آویزان کرده و از او درباره جا و مکان جوکر سوال میکند و درنهایت او را از چند طبقه پرتاب میکند و اطلاعات را به دست میآورد. داستان زمانی پیچیدهتر میشود که بتمن برای بازجویی از خود جوکر وارد صحنه میشود. در اینجا قهرمان اصلی داستان در مقابل یکی از محبوبترین بدمنهای تاریخ قرار میگیرد. پس از آنکه بتمن در همان ابتدای بحث سر جوکر را روی میز میکوبد، جوکر جمله بسیار جالبی را به او میگوید: «هیچوقت با سر متهم شروع نکن، چون گیج میشه و بقیه دردها رو حس نمیکنه.» این بازجویی بسیار ساده به شکل یک مکالمه درمیآید که در آن متهم دست بالا را گرفته و درباره چگونگی اوضاع برای بازجو سخنرانی میکند و درنهایت تاکید میکند: «تو چیزی برای تهدید من نداری.»
رتبه دوم مربوط به فیلم «مظنونین همیشگی» است که در آن وربال کینت که یک مجرم بیدستوپا است، به شکلی مظلومنمایانه مورد بازجویی پلیس قرار میگیرد و تماشاچی از دیدن شکنجه شدن او ناراحت میشود. پایانبندی غافلگیرکننده این فیلم باعث میشود تماشاچی حسابی دلش خنک شود و از بازی درآوردنهای وربال حسابی خوشحال شود.
دو فیلم بعدی مربوط به کوئنتین تارانتینو است؛ «حرامزادههای عوضی» و «سگهای انباری». در فیلم اول سرهنگ هانس لاندای نازی با هوش وحشتناک خود خانوادهای فرانسوی را بازجویی میکند تا محل مخفی شدن یهودیها را به دست آورد. در این نما گرچه با یک افسر نازی منفور روبهرو هستیم، اما هوش لاندا سمپاتی را به سمت او میبرد و سبک خاصی که در خوردن خوراکی و کشیدن پیپ دارد، جزئیاتی هستند که ما را به شخصیت او نزدیکتر میکنند. «سگهای انباری» جایی است که میز چرخیده و یک سارق بانک در حال بازجویی از یک پلیس است. تارانتینو در این فیلم با الهام از کارگردان محبوب خودش، سرجیو کوربوچی، گوش شخصیت پلیس را با چاقو میبرد و این مسئله حتی برای بسیاری از شخصیتهای مجرم دیگر فیلم هم خشن تلقی میشود. جذابیت این صحنه در این است که ویژگیهای شخصیتی شکنجهکننده جذاب است و از سوی دیگر، چهره معصومانه شکنجهشونده هم تماشاچی را به او نزدیک میکند.
رتبه پنجم فیلم «غریزه اصلی» است. این فیلم هم ساده و سرراست نیست و در آن مظنون اصلی با خیالی راحت و علم به اینکه چیزی برای پنهان کردن ندارد، میز مذاکره را برمیگرداند و از بازجویان بازجویی میکند. این پنج فیلم نشان میدهد تماشاچیهای سینما بیشتر به صحنههایی از بازجویی علاقه دارند که در آن پیچیدگیهای متفاوتی وجود دارد و با این وضعیت روبهرو نیستیم که بین بازجو و متهم به یکی علاقه صددرصدی داشته باشیم و بیخیال دیگری باشیم.
سینما و واقعیت
تابستان پنج سال پیش بود که باراک اوباما، رئیسجمهوری وقت ایالات متحده آمریکا، این مسئله را به صورت عمومی پذیرفت که پس از وقایع یازدهم سپتامبر، نیروهای امنیتی این کشور افراد بسیاری را برای دریافت اطلاعات شکنجه کردهاند. سیآیاِی انواع و اقسام شکنجهها را روی افراد پیاده کرده که حتی اشاره به نام آنها و توصیف بسیار کوتاه فرایند برخی از این شکنجهها خارج از حد تحمل یک نشریه فرهنگی است. اینکه سیآیاِی افراد را شکنجه میکند، مسئله تازهای نیست، اما زمانی که سنای آمریکا گزارشی را از عملکرد این سازمان اطلاعاتی در زمینه شکنجه افراد منتشر کرد، یک نکته بسیار کوچک جالب به چشم میخورد و آن این بود که «در بسیاری از مواقع افرادی بدون داشتن سابقه و تجربه کافی در زمینه بازجویی، در این موقعیت و جایگاه قرار داده شدهاند» و همین یک جمله کافی است تا پیشزمینه نسبتا خیالی همه ما از سازمانهای امنیتی به هم بریزد، زیرا تا همین حالا فکر میکردیم که هر بازجویی از هفت سالگی آموزش دیده که این کار را به بهترین نحو انجام دهد و حالا مانند عقاب میبیند و مانند گرگ بو میکشد و مانند روباه فکر میکند، اما واقعیت، دستکم در موارد پرشماری، چیزی متفاوت را به ما نشان داده است.
پس تا اینجای کار چه شد؟ واقعیت آن چیزی نیست که در فیلمها و سریالها به ما نشان میدهند. این جمله قرار است نقشی بسیار کلیدی در آینده نزدیک این متن بازی کند. چرا؟ چون طی یک نظرسنجی که پس از همان گزارش سنا صورت گرفت، ۵۷ درصد از مردم آمریکا این باور را داشتند که «عمدتا یا گاهی اوقات، شکنجه کردن منجر به دریافت اطلاعات ارزشمند میشود.» این عدد ۵۷ درصدی زمانی شگفتانگیز میشود که بدانید تنها ۴۶ درصد از مردم این کشور باور دارند که کره زمین پس از فرایند «انفجار بزرگ» یا همان «بیگ بنگ» پدید آمده است. خود سیآیای اعلام کرد که واقعا شکنجه روی اعترافگیری تاثیرگذار است و از بین ۲۰ نفری که بر سر پرونده گروه القاعده شکنجه شدهاند، اطلاعاتی بسیار مفید به دست آمده که حتی درنهایت در دستگیری بنلادن هم تاثیرگذار بوده است. این ادعای سیآیای در گزارش مجلس سنا کاملا رد شد و خانم دایان فاینستاین که سناتور ایالت کالیفرنیاست، اعلام کرد که طبق این گزارش هیچ نوع ارتباطی بین شکنجه آن ۲۰ نفر و اطلاعات بهدستآمده وجود ندارد.
شاید این سوال پیش بیاید که علیرغم اطلاعات بهدستآمده چرا بسیاری از مردم اینطور فکر میکنند که شکنجه ابزاری اثربخش برای به دست آوردن انواع و اقسام اطلاعات و اعترافهای مهم است؟ دلیل این مسئله بسیار روشن است و اتفاقا همین دلیل است که باعث شد این قسمت به چنین نوشتهای اضافه شود: مردم فکر میکنند شکنجه اثربخش است، زیرا در انواع و اقسام فیلمها و سریالهای تلویزیونی چنین چیزی را میبینند و باور میکنند. کافی است به سریال «۲۴» نگاهی بیندازید تا متوجه شوید جک بائر، قهرمان اصلی این فیلم که در زمینه مبارزه با تروریسم فعالیت میکند، چندین بار از طریق شکنجه اطلاعات مهمی را از «آدم بدهای» داستان به دست آورده و از این طریق توانسته زندگی افراد بسیاری را نجات دهد. اگر قرار باشد سریال «۲۴» را باور کنیم، باید درنهایت به این نتیجه برسیم که نهتنها شکنجه جواب میدهد، بلکه ابزاری ضروری برای رسیدن به یک امر خیر (نجات جان افراد بیگناه) هم هست.
در این سریال انواع و اقسام شکنجهها را مشاهده میکنیم. بائر یکجا به زانوی فردی که تحت بازجویی است، شلیک میکند و در جایی دیگر، یک حوله را لوله میکند و در گلوی یک فرد میچپاند. اگر فکر میکنید داستان به همینجا ختم میشود و دیگر چیزی خشنتر از این نمیبینیم، سخت در اشتباه هستید، زیرا در قسمتی از این سریال، قهرمان داستان به بدن یک فرد برق وصل کرده و از این طریق از او اعترافگیری میکند.
در این قسمت شاید این مسئله در ذهنتان پیش بیاید که «تنها مردم عادی چنین چیزهایی را باور میکنند و فریب سریالها را میخورند، اما افراد حرفهای چنین نیستند.» در پاسخ به این مسئله باید گفت «سخت در اشتباهید». برای اینکه متوجه شویم بسیاری از صاحب منصبان ایالات متحده چطور فکر میکنند، کافی است به این جملات آنتونین اسکیلیا، قاضی مشهور آمریکایی، در توجیه شکنجه دقت کنید: «جک بائر لسآنجلس را نجات داد… او هزاران نفر را نجات داد… آیا هیئت منصفهای وجود دارد که بخواهد بائر را محکوم کند؟ من که اینطور فکر نمیکنم.»
با خواندن این خطوط درنهایت هر انسانی با این سوال روبهرو میشود که آیا فیلمها و سریالها به حقیقت خیانت میکنند، یا سیاستمداران با سوءاستفاده از این مواد خام و سادگی مردم این کار را میکنند؟
اعترافات مضحک
ماموران سیآیاِی ادعا میکنند در مورد پرونده القاعده و یازدهم سپتامبر شکنجه کردن دستکم دو نفر اثربخش بوده. این دو نفر ابوزبیده و شیخ خالد محمد نام دارند. سیآیاِی اعلام کرده که شکنجه کردن ابوزبیده باعث شده دو نقشه بسیار مهم القاعده در آمریکا لو برود، اما تحقیقات کامل نشان میدهند که ابوزبیده این دو نقشه را پیش از اینکه شکنجه شود، لو داده است. جدای از این مسئله، نکته خندهدار قضیه اینجاست که این دو نقشه اساسا نهتنها شدنی نبودند، بلکه بر اساس یک شوخی اینترنتی طراحی شده بودند. ابوزبیده به ماموران سیآیاِی گفته که با چرخاندن اورانیوم دور سر، همان شکلی که زغال قلیان را آماده میکنند، میتوان بمب هیدروژنی ساخت و از این طریق قرار بوده که این بمب در خاک ایالات متحده استفاده شود. شیخ خالد محمد هم زیر شکنجه اعتراف کرده که به فردی به نام ابوعیسی البریتانی، دستور داده که به ایالت مونتانا برود و مسلمانان سیاهپوست را جذب گروه خود کند. افبیآی تحقیقات گستردهای را در این ایالات آغاز کرد که البته نتیجهای نداشت، چون اساسا تعداد سیاهپوستان ایالت مونتانا تا حد خندهآوری پایین است و این ایالت با داشتن جمعیت سیاهپوست کمتر از نیم درصد، به عنوان یک مرکز سفیدپوست آمریکا شناخته میشود.
حرفهایها چه میگویند؟
حالا باید به سوال اصلی برگردیم؛ اگر نیازمند اطلاعاتی بسیار ضروری از یک متهم باشیم، چطور میتوانیم او را بدون شکنجه بازجویی کنیم؟ پاسخ این سوال را جک کلونن، مامور سابق افبیآی، که اتفاقا روی پرونده بنلادن هم کار کرده، میدهد: «شما باید با متهم ارتباطی نزدیک و معنادار برقرار کنید. شما تنها راه نجاتی هستید که اون آدم داره. چون خودشون خوب میدونن که زندگیشون دیگه نابود شده. مثلا ازش بپرسید کاری میتونم برای بچههات انجام بدم؟ نگرانشونی؟ میخوای تحصیلات دانشگاهی داشته باشن؟ چون من میتونم ترتیبش رو برات بدم. چی میخوای؟ بهم بگو چی میخوای؟ این قلم و این کاغذ، بهم بگو ببینم راه فرارت از این مسئله چیه؟ بهم بگو که چطور میخوای از این موقعیت وحشتناکی که خودت درستش کردی، نجات پیدا کنی؟ دیگه نمیتونی به خونه برگردی، میتونی؟ نه، نمیتونی. پس با این قضیه که دیگه خونهای در کار نیست، کنار بیا و بذار من کمکت کنم تا یه راهحل پیدا کنیم.»