یا دلتنگیهای هزار ساله عاشقهای کلهگنده!
شرمین نادری
بازنشر
درباره آدمهایی که عجیب و غریب مردن، خصوصا اون بچه مشهورهایی که غیرطبیعی به اون دنیا رفتن، نوشتیم. اما درباره عشق این آدمها چی؟ زندگیشون چی؟ از زندگی تلخ و روزهای تنهاییشون حرفی برای گفتن هست؟ چرا هیچکس از خودش نپرسید این مشهورترین آدمهای دنیا چند بار توی زندگی گریه کردن، شعر گفتن، عصبانی شدن، یا عشقشون مورد تمسخر قرار گرفته؟! چرا ما فکر میکنیم صرف شهرت داشتن، پیانیست بزرگ بودن، یا بهترین نقاش و مجسمهساز و شاعر جهان بودن برای آدم خوشبختی میاره. من توی دلم هزار بار آرزو میکنم همه ما آدمهای معمولی باشیم با عشقهای خیلی خیلی معمولی و یه نفر که ما رو خیلی خیلی جدی میگیره! نه؟
اسکات فیتز جرالد:
نویسنده کتاب مشهور «گتسبی بزرگ» که از نویسندگان بزرگ معاصره. اون درست عین قهرمان کتابش به دختری از طبقه بالاتر از خودش علاقهمند میشه، اما چون خانواده اونو تحویل نمیگیرن، مجبور میشه تا حد مرگ کار کنه تا پول ازدواج با دختر مورد علاقهش رو به دست بیاره. گرچه بعد از ازدواج هم به خاطر سربههوایی و مخارج بسیار بالای زندگیشون این عشق سرانجام خوبی پیدا نمیکنه.
گوته:
شاعر آلمانی که علاقه زیادی به اشعار حافظ داشت و به خاطر آثاری مثل «فاوست» بسیار مشهوره. در ۲۱ سالگی وقتی در رشته حقوق تحصیل میکرد، به دختری ۱۹ ساله علاقهمند بود، اما این عشق به ثمر نرسید و دخترک به بیماری ناشناختهای مرد. میگن به همین خاطر گوته هیچوقت ازدواج نکرد.
انوره دو بالزاک:
نویسنده مشهور فرانسوی که بیشتر داستانهای کتابش رو از زندگی خودش الهام گرفته، در یادداشتی درباره عشق واقعی نوشته که ۱۵ سال با خانمی به اسم مادام هانسکا مکاتبه داشته که درست پنج ماه قبل از مرگش بالاخره این خانم رو دید و با او ازدواج کرد، اما مرگ مجال زندگی عاشقانه رو به اون نداد.
ژوزفین:
زنی فرانسوی بود که وقتی ناپلئون، پادشاه فرانسه، هنوز یک سردار بود، با اون ازدواج کرد و اونو در جلو بردن اهدافش خیلی کمک کرد، اما چون بچهدار نمیشد، ناپلئون اونو طلاق داد و ژوزفین دچار اختلال حواس شد.
مارکوپولو:
تاجر مشهور ونیزی، که اونو از سفرنامهش به مشرقزمین میشناسیم، وقتی راهی سرزمین ایران بود که ماموریت خودش رو انجام بده و دختر قوبیلای قاآن، پادشاه چین، رو به دربار ایران برسونه، به این شاهزاده خانم علاقهمند شد و درنتیجه از این مأموریت سرخورده به وطنش برگشت.
پرنسس دایانا:
همسر سابق ولیعهد انگلیس که به خاطر مشکلات زیادی که با خانواده سلطنتی انگلیس داشت، از همسرش جدا شد و به محض اینکه طعم عشق و زندگی واقعی رو چشید و تصمیم گرفت دوباره ازدواج کنه، چون همسر آیندهش عرب بود و دایانا قرار بود مسلمون بشه، به شکل عجیبی کشته شد. یعنی در شبی تاریک خبرنگاران مجلهای موهوم اونو تا مرگ بدرقه کردن.
استاندال:
خالق کتابهایی مثل «سرخ و سیاه » که هنگام شرکت در امتحان ورودی دانشگاه پلیتکنیک به خانمی که از خودش سالها بزرگتر بود، علاقهمند شد. اما اون خانم حاضر به ازدواج با استاندال نشد و همین مسئله باعث بیماری و ناراحتی شدید روحی استاندال شد.
شوپن:
آهنگساز فرانسویالاصل قرن ۱۹ که در لهستان متولد شد. در جوانی به زنی به اسم ژرژسان علاقهمند شد که ۱۰ سال از خودش بزرگتر بود و بچههای بزرگ داشت. ازدواج اونها با مخالفت اطرافیان این زن که نویسنده هم بود، روبهرو شد و وقتی اونها رو از هم جدا کردن، شوپن از شدت تنهایی و دوری درگذشت.
پطر کبیر:
پادشاه روسیه در قرون گذشته که مردی بیرحم بود، اما برای ترقی روسیه کارهای زیادی کرد. اون که همسرش رو بهشدت دوست داشت، وقتی از بیوفاییش باخبر شد، تبدیل شد به ماشین کشتن و همسرش و زنهای بعدیش رو یکی بعد از دیگری از ترس خیانت کشت.
ونگوگ:
نقاش هلندی قرن ۱۹ که توی سفری که به لندن داشت، به دختر صاحبخونهش که معلم مهد کودک بود، علاقهمند شد. دختر اما به عشق اون خندید. همین کارو دخترعموی بیوه ونگوگ هم که ونسان از اون خواستگاری کرده بود، انجام داد و همین شد که ونسان با عشق بیگانه شد.
شهریار:
شاعر شهیر ایرانی که سالهای جوانی دانشجوی پزشکی بود و چون به دختری علاقهمند شد و خانواده اون دختر راضی به ازدواج شهریار با دخترشون نشدن، از شدت ناراحتی از رشته پزشکی انصراف داد و به شهر خودش برگشت و همین شاعر شهیری شد که میشناسین.
ماری کوری:
استاد علم فیزیک و کاشف اورانیوم در ۲۷ سالگی با استاد فیزیک و شیمی، پیر کوری، ازدواج کرد. اما درست هفت سال بعد از این ازدواج عاشقانه، همسرش در اثر تصادف با اتومبیل کشته شد و ماری تا آخر عمر داغدار همسرش موند. شعرهایی که اون برای پیر کوری نوشته، تو کتاب زندگینامه ماری کوری هست و خیلی هم قشنگه!
بتهوون: موسیقیدان بزرگ آلمانی که در ۹ سالگی پیانو رو از معلمش بهتر میزد، بارها در عشق و زندگی شکست خورد. مهمترین حادثه زندگیش بعد از از بین رفتن شنواییش، دل باختن به زنی بود که به خاطر یک سوءتفاهم عشق اونو جدی نگرفت و با برادر بتهوون ازدواج کرد.
خاقانی:
شاعر بزرگ ایرانی که توی زندگی سختیهای زیادی کشید، اما بزرگترین مصیبت زندگیش مرگ همسرش بود، اون هم از دلتنگی بیماری و مرگ پسرشون، که باعث شد خاقانی دو مرثیه برای این دو عزیزش بگه و بعد از اون هم گوشهنشین و منزوی بشه.
شکسپیر:
نویسنده نامدار قرن ۱۶ که نویسنده آثاری مثل «هملت» و «رومئو و ژولیت» هستش. میگن اخبار زیادی از زندگی خصوصی این شاعر در دست نیست، اما بعضی مورخان نوشتهاند که شکسپیر به اجبار فقر با زنی که از خودش بزرگتر بود، ازدواج کرد و بعدها این زن را ترک کرد و برای خلق آثارش به لندن رفت. توی این شهر با دختر یکی از ثروتمندان آنجا آشنا شد. اما چون در اون دوره طلاق وجود نداشت، این عشق فقط به خلق نمایشنامه «رومئو و ژولیت» انجامید.
رامبراند:
نقاش هلندی قرن ۱۷ که به خاطر نقاشیهای چهرهای که کشیده، خیلی معروفه. اون به قولی سرخور بود! یعنی با هر زنی ازدواج میکرد، اون زن بلافاصله میمرد. همسر اولش که دختر زیبای یک ثروتمند آمستردامی بود، در عنفوان جوانی مرد و همسر دومش که خدمتکار سادهای بود، همزمان با پسری که رامبراند از همسر اولش داشت، درگذشت. میگن رامبراند از مرگ این سه نفر خیلی غمگین بود، اما دوباره ازدواج کرد و…
جبران خلیل جبران:
اون به زنی به اسم ماریا هگل که نویسنده هم بود، علاقهمند شد. ماری سالها با جبران خلیل مکاتبه داشت و اونو در کارش راهنمایی و حمایت میکرد، اما هیچوقت حاضر نشد پیشنهاد ازدواج جبران رو بپذیره. فقط بعد از مرگ جبران در سنین جوانی، پای تلگراف خبر مرگ اونو به اسم ماری جبران امضا کرد، که البته خیلی دیر بود.
خواهران برونته:
سه خواهر نویسنده انگلیسی که به خاطر کتابهای «جین ایر» و «بلندیهای بادگیر» بسیار مشهور شدن، به مرگ عجیبی مردن، چون خواهر اول شارلوت با معلم سرخانهای ازدواج کرد که مورد علاقه دو خواهر دیگه هم بود که کارشناسان ادعا میکنند همین معلم سه خواهر رو با زهر کشت و ارثیهشون رو بالا کشید.
چلچراغ ۸۲۰