ماراتن سهمیهبندی شده برای زنان
محمدعلی مومنی
ما سه نفر، دو نفریم!
خیلی چیزها بود که دیگر نیست. ما که بچه بودیم، پاککن پایی بود که الان نیست. پاککن مهری بود که الان نیست. شیر شیشهای بود که عکس یک گاو خیلی محترم هم روی آن بود، الان نیست.
آتاری بود الان نیست.
الان عکس این چیزها را میبینیم و وقت و بیوقت آه میکشیم. آخرین بار که آه کشیدم، یکی گفت «زهر مار! بگیر بخواب. ساعت سه نیمه شبه!» اینقدر ما نوستالژی دوست داریم.
چیزی که در همه زمانها تولید خوبی داشته و از نفس نیفتاده، «تکذیبیه» است.
حتی توی همان دنیای کودکی هم «تکذیبیه» زیاد میآمد. فقط لحنش کمی خودمانی بود. وقتی نقل قول میشد، برای تکذیب میگفتن «غلط کرد!» یعنی غلط کرد چنین حرفی زد!
حالا اینها خیلی عجیب نیست. عجیبتر این است که گاهی تولید تکذیبیه از تولید نفت و گاز هم بیشتر میشود.
بیشترین تعداد تکذیبه در کشور ما زمانی صادر میشود که احمدینژاد حرفی زده باشد!
حالا حساب کنید که اگر یک مصاحبه مطبوعاتی کرده باشد، تولید تکذیببیه چه رونقی میگیرد.
تکذیبیهها از داخل خانه ما شروع میشود تا خانه آقای روحانی هم ادامه دارد! معمولا هم تکذیبیهها با «ئه ئه ئه!» شروع میشود! که نشاندهنده فشاری است که به یک نفر آمده!
همین هم زیاد عجیب نیست. عجیبتر این است که خود آقا احمدینژاد هم تکذیبیه در جواب خودش صادر میکند.
در همین مصاحبه اخیر گفت: در هیچکجای دنیا دو نفر را پیدا نمیکنید که شبیه هم باشند، جز من و بقایی و مشایی!
با توجه به اینکه «من و بقایی و مشایی» با استناد به علم ریاضی سه نفر به حساب میآیند، همانجا در دم تکذیب شد! مگر اینکه ایشان به جای علم ریاضی، با نگاه عرفانی جمع زده باشد. اگر اینجوری جمع زده باشد، کدام دو نفر یکی حساب شدهاند؟ احمدی و مشایی؟ احمدی و بقایی؟ مشایی و بقایی؟ بعد آن یک نفر چه گناه کرده که عددی حساب نشده؟!
حالا اگر بخواهیم با ارفاق به آن سه نفر نگاه کنیم، میگذاریم به حساب تواضع. آن هم در زمانهای که مردم خیلی خودشان را تحویل میگیرند و خودشان را دو نفر حساب میکنند. مثل کسی که دیروز سوار ماشین شد و به آقای راننده گفت «من رو دو نفر حساب کن!» آقای راننده نگاهی به سرتاپای مسافر کرد و چون با او حال نکرد، گفت: «ما شما را هیچ حساب نمیکنیم!» و حالش را گرفت.
یکی دیگر از تکذیبیههای آنلاین این بود که آقا احمدینژاد گفت: من تنها کسی هستم که تناقض در حرفهایم نیست.
ولی چون چند لحظه قبل خودش و مشایی و بقایی را دو نفر حساب کرد، «تناقض نداشتن»اش هم تکذیب شد!
با این اوصاف ما از این همه صداقتی که با زل زدن به دوربین رها میشود و از این همه تواضع تشکر میکنیم.
وعده ندادن، جذاب نیست؛ صادقانه است!
شنوندگان عزیز
نیاز به گفتن نیست که ما در آستانه انتخابات هستیم. هر وقت توی کوچه و خیابان دیدید که خیلی مورد احترام و عزت قرار میگیرید، فکر نکنید خیلی شاخ شدهاید. چیزی که زیاد است، انتخابات. نامزد انتخاباتی هم میخواند «دیگه دست خودم نیست/ دیگه دل تو دلم نیست/ آخه دوست دارم، دست خودم نیست!»
هر انتخاباتی هم یک مقدار شعار و وعده و وعید نیاز دارد دیگر.
تعدادی از نامزدهای انتخاباتی با رادیو چل تماس گرفتند و از نبود شعارها و وعدههای تر و تازه گلایه کردند و گفتد: همه شعارها مستهلک شده!
ولی «خدا گر ز حکمت ببندد دری/ ز رحمت گشاید در دیگری» این دوره شعار «همینه که هست!» خیلی جذاب است!
به نامزدهای محترم پیشنهاد میکنم هی کتاب حافظ و سعدی و سهراب باز نکنند که از زیر زبان این طفلکیها شعار بکشند بیرون. همین شعار واقعا رایآور است: همینه که هست!
وعدهها هم اینجوری باشد:
قرار نیست عصر مَصر تمام بشود!
قول نمیدهم که ممنوعالفلانی صاف بشود.
درباره نلرزیدن تن موزیسینها قبل از کنسرت هم شرمنده!
همین قول ندادن و وعده ندادن، خودش بهترین کار است. درست است که وعده ندادن جذاب نیست. اما چون صادقانه است، مردم هلاک صداقت شما میشوند و رای طربانگیزی به شما میدهند!
کیلومتر هست، اما کم است!
فقط آب نیست که هست، اما کم است. «کیلومتر» هم هست، اما کم است. متاسفانه دچار کمبود کیلومتر در کشور هستیم. ولی خوشبختانه با همت مسئولان همین کیلومتر موجود هم جوری سهمیهبندی میشود که همه راضی باشند.
چند روز پیش مسابقه دو ماراتن تهران برگزار شد. قبل از مسابقه ناگهان اعلام شد که خانمها فقط ده کیلومتر میدوند.
حدس زدم که احتمالا به دلیل کمبود «کیلومتر» به خانمها ده تا بیشتر نرسیده. با توجه به تجربه مسئولان صندلیهای دانشگاهها را هم خیلی عادلانه بین دخترها و پسرها تقسیم کردند، حدس زدم که این ۱۰ به ۴۲ کیلومتر هم در همان راستا باشد.
از یکی از مسئولان پرسیدم. خودش هم خبر نداشت. ولی خیلی از من تشکر کرد که دلیل خوبی دست و پا کردم. وقتی پرسیدم «معیارتان برای اختصاص ۱۰ کیلومتر به خانمها چیست؟!»
گفت: نصف دیگه! نصف آقایان!
من تشکر کردم. ولی بعد یادم افتاد که نصف ۴۲ میشود بیست، نهایت بشود ۱۹!
بعد فکر کردم وقتی آقا احمدینژاد «خودش، بقایی و مشایی» را دو نفر جمع میزند، حتما کار تقسیم عدد ۴۲ خیلی کار سختتری باید باشد.
بعد معلوم شد لاله افتخاری پیشنهاد داده: برای تحکیم بنیاد خانواده زنها ده کیلومتر بدوند و به جای آن ۳۲ کیلومتر باقی مانده بروند به خانه و زندگی و بچههایشان برسند.
ولی یک خانم فرانسوی اینجا معترض شده بود که «چرا ما باید ۱۰ کیلومتر بدویم؟!»
سخنگوی مسابقه هم خوب جوابش را داد و گفت: خانوم اومدی یه کشور دیگه، همین ده کیلومتر هم که گیرت اومده، خدا را هم شکر کن. دندون اسب پیشکش رو که نمیشمرن. اگه دونده بودی از همون فرانسه ۴۲ کیلومتر میدویدی تا همسایه شرقی آلمان یا ایتالیا؛ بعد هم برمیگشتی سر خونه و زندگیت.
فرانسویها هم دونده شدهاند برای ما. یکی نیست بگوید بروید پی ادبیات و هنرتان!
عکس انتخاباتی با روانشادهای احتمالی
شما میدانید براعت استهلال چیست؟! نمیدانید؟ حتما رای هم میخواهید بدهید!
وقتی ندانید براعت استهلال چیست، چگونه میخواهید رفتارهای عباس جدیدی را تبارشناسی کنید؟! چند ماه قبل منصور پورحیدری روی تخت بیمارستان بود و میخواست یک نوک پا برود به دیار باقی، که عباس جدیدی رسید و هم در همان لحظه نقل مکان به دیار باقی با مرحوم مغفور عکسش را گرفت، دلش آرام گرفت!
ما فکر میکردیم فقط یک عکس یادگاری معمولی است. نگو این عکس یک الگوست. مثل نظریه است. از روی این عکس گرفتن بقیه هم الگو گرفتند و بهخصوص در انتخابات دارند با مدل عباس جدیدیوار با مردم عکس میگیرند.
این مدل عکس گرفتن برای نامزدهای انتخاباتی خیلی مناسب است. یادتان باشد برای عکس گرفتن سوژه مورد نظر باید در آستانه سفر به «دیار باقی» باشد. ما خودمان رفته بودیم در یک سخنرانی انتخاباتی. مردم یکی یکی حرفشان را زدند. ما از حرفها فهمیدیم که همه از دم در آستانه سفر به دیار باقی هستند. مسافران محترم از نامزد انتخاباتی درخواست فشردن دکمه Back را داشتند که چند صباحی دیگر بیشتر از خدمات آن نامزد بهرهمند شوند!
در همین لحظه حساس نامزد انتخاباتی تلفن همراهش را بیرون کشید و با مسافران محترم عکس سلفی گرفت.
در یک مورد مخاطب صریحا اشاره کرد که من دارم میمیرم. نامزد محترم گفت «آهان، خود خودشه! همونی که من میخواستم! به جون خودم هیچ کسی رو اینجوریا نخواستم»
برای گرفتن عکس و فیلمهای عباس جدیدیوار حواستان به افق زاویه بدن باشد. (در این مورد به عکس عباس جدیدی با مرحوم خلدآشیان منصور پورحیدری مراجعه شود!)
پس وقتی میبینید یک نامزد انتخاباتی با جمعی از هموطنان عکس میگیرد، گیر ندهید که دوربین فیلمبرداری و عکسبرداری از کجا آمد در این هیر و ویر! شاید جماعت مسافر باشند!
مهرداد دلش میخواد!
اصولگرایان هر دو سال یک بار یک اسم برای خودشان دست و پا میکنند که تماشاگرپسند باشد. ولی هر بار بیشتر به ته جدول صعود میکنند. بعد فکر میکنند که عیب از اسم است. یک اسم جدید دست و پا میکنند. حالا با «جمنا» آمدهاند وسط! (همان وسط که آقا رئیسی آمد. نه آن وسط که…)
از همان اول هم که اعضا محترم لایی کشیدن را شروع کردند. آقا رئیسی که گفته من کلا یک چیزی فراتر از همه این جمنا و بساطم.
آقای فتاح هم انصراف داد و تازه ما فهمیدیم آقا فتاح هم وسط بوده و به چشم نمیآمده.
آقا ضرغامی برای اینکه بازی خراب نشود گفت: آقا حاجیبابایی و نیکزاد جایگزین آقا رئیسی و فتاح شوند.
خیلی کار خوبی بود. ما خودمان وقتی کودک بودیم، توی کوچه مسابقههای مهمی برگزار میکردیم. معمولا کوچولوترها را میگذاشتیم سینه دیوار برای یکی دو دقیقه آخر بازی.
پیشنهاد آقا ضرغامی واقعا خیلی خوب است که آقا حاجیبابایی و نیکزاد هم بیایند داخل بازی. حتی مهرداد که بالاخره دلش میخواهد.
شماره ۷۰۲