گزارش اختصاصی چلچراغ از هفتادمین دوره جشنواره فیلم کن
محسن قنادزاده
چهارشنبه ۱۷ مه ۲۰۱۷ ساعت ۱۹:۱۵ به وقت کن قرار است مراسم افتتاحیه برگزار شود. پرواز من، صبح همین روز در فرودگاه شهر نیس به زمین مینشیند. از همان لحظه ورود، بیلبوردهای داخل فرودگاه به مهمانان جشنواره خوشامد میگویند. از فرودگاه تا کن، توی اتوبوسی که تقریبا همه مسافرانش برای جشنواره به این شهر آمدهاند، با یک کارگردان جوان آرژانتینی آشنا میشوم. میگوید آمده برای نتورکینگ. یک فیلم کوتاه ساخته و دنبال تهیهکننده برای کار بعدیاش میگردد. درباره سینما و فیلمسازهای محبوبمان گپ میزنیم. در مورد فیلم واقعیت مجازی ایناریتو، «گوشت و شن و ماسه»، چیزهایی شنیده و مثل من، بیشتر از هر چیز منتظر «پایان خوش» هانکه است.
سلام سینما!
وارد کن که میشوی، اولین چیزی که توجهت را جلب میکند، تصویر کلودیا کاردیناله است روی پیشزمینه قرمز رنگ، پوستر رسمی هفتادمین دوره جشنواره فیلم کن. این تم اصلی شهر در ۱۱ روز پیش رو است. به سمت کاخ جشنواره که حرکت میکنی، تم غلیظتر میشود، جمعیت هم بیشتر. جمعیتی که رنگ کارت روی سینهشان مشخص میکند سینماگرند یا خبرنگار، عکاس یا سینهفیل. بعضیها هم که شرایط جشنواره شامل حالشان نشده و کارت گیرشان نیامده، پلاکارد درست کردهاند یا یک تکه کاغذ گرفتهاند دستشان و تقاضای بلیت میکنند، یا به قول خود فرانسویها، «انویتسیون سیل وو پله»! چهرههای آشنایی که هر روز جلوی کاخ جشنواره صف میکشند یا همان حوالی گشت میزنند تا بلیت موردنظرشان را گیر بیاورند، از روی فرش قرمز رد شوند و فیلم را در گراند تئاتر لومیر تماشا کنند. این امکانی است که به لطف قانون بهجای برگزارکنندگان جشنواره برای مردم عادی و دوستداران سینما فراهم شده است. قانونی که طبق آن، دارنده بلیت در صورت عدم استفاده از آن، متحمل جریمه خواهد شد؛ جریمهای که لابد آنقدر سنگین هست که موقع دادن بلیت، افراد کلی به طرفشان تاکید میکنند که حتما برود و فیلم را ببیند. خرید و فروش هم که بهطور کل ممنوع است. بهعلاوه، یک صفی هم در آخرین لحظه برای دسترسی سینمادوستان به فیلمهای بخش اصلی تشکیل میشود تا ظرفیت سالن، کامل پر شود. گویی سالن سینما برای فرانسویها حرمت دارد.
رئیس هیئت داوران در سینما دو لا پلاژ
فیلم افتتاحیه، «اشباح اسماعیل» ساخته آرنو دپلشن فرانسوی با بازی ماریون کوتیار از بخش خارج مسابقه انتخاب شده و روایتگر داستان فیلمسازی است که زندگی مشترکش با بازگشت یک عشق قدیمی تحت تاثیر قرار میگیرد. فیلم بهشدت ازهمگسیخته و چندپاره است. با نارضایتی کامل سالن را ترک میکنم و بعد از نمایش فیلم هم که با دوستان فرانسوی صحبت میکردم، متعجب بودند که چطور چنین فیلمی برای افتتاحیه انتخاب شده است. اولین فیلم بخش مسابقه، «Wonderstruck» تادهینز است، فیلمسازی که دو سال قبل با «کارول» در کن حاضر بود. جولین مور و میشل ویلیامز روی فرش قرمز میآیند و ما از طریق نمایشگر داخل گراند تئاتر لومیر مراسم را دنبال میکنیم تا زمانی که به همراه سایر عوامل وارد سالن میشوند و مورد تشویق حضار قرار میگیرند. پردهها کنار میروند و روایت موازی فیلم از دو کودک ناشنوا در دو مقطع زمانی با فاصله ۵۰ ساله آغاز میشود. قرار است دو شخصیت اصلی قصهشان به هم ربط پیدا کند و جایی به هم برسند، این سیر اما به قدری کند و بدون جذابیت پیش میرود که حاصل کار فیلمی است ملالآور و خستهکننده. با پایان نمایش، از کاخ جشنواره فاصله میگیرم و به سمت ساحل کن میروم؛ جایی که اسمش را گذاشتهاند «سینما دو لا پلاژ» یا همان سینمای ساحلی. برنامه امشب «همه چیز درباره مادرم» پدرو آلمادوار است که ۱۸ سال پیش با این فیلم جایزه بهترین کارگردانی را از همین جشنوارهای گرفت که الان رئیس هیئت داورانش است. خود آلمادوار هم آمده و قبل از اکران چند دقیقهای درباره این فیلم و جایگاه آن در کارنامهاش صحبت میکند.
انتخابات در کن
صبحها، جشنواره برای من با فریادهای «لیییبراسیون، دومانده لیبه» مردی شروع میشود که مقابل در ورودی کاخ جشنواره رژه میرود و روزنامه «لیبراسیون» میفروشد. امروز، روز سوم جشنواره ، جمعه ۲۹ اردیبهشت است و همزمان با فریادهای مرد روزنامهفروش، عکس و فیلمها از حوزههای انتخابات داخل کشور میرسد. برنامه را جوری تنظیم میکنم که لابهلای فیلم دیدنها، رأی هم بدهم. ساعت ۱۲، «قمر مشتری» کار کرنل موندوروتسو، فیلمساز مجار را میبینم و طبق روال امسال، ناراضی از سالن خارج میشوم. بلافاصله خودم را به هتل کارلتون، محل رأیگیری در شهر کن میرسانم. ظاهرا این اولین باری است که ایرانیان فرانسه، غیر از پاریس، اینجا هم میتوانند در انتخابات شرکت کنند. نیم ساعت تا پایان ساعت رأیگیری باقیمانده و برخلاف سایر شعبههای خارج کشور، صف آنچنانی هم نیست. مسئول صندوق میگوید صبح آقای فرهادی و خانم معتمدآریا هم آمده بودند.
تعلیق
فیلم بعدی، «They» اولین ساخته بلند آناهیتا قزوینیزاده است. فیلمساز خوشآتیهای که سال ۲۰۱۳ با فیلم کوتاه «سوزن» جایزه سینه فونداسیون کن را به خانه برد. آناهیتا به همراه عوامل فیلمش روی سن سالن سوئسانتیم میآید و به رسم معمول جشنواره، چند دقیقهای با تماشاچیان صحبت میکند. «They» در راستای دغدغه اصلی سینمایی قزوینیزاده، یعنی مسئله جنسیت، روی یک نوجوان آمریکایی به نام J تمرکز میکند که با بحران هویت جنسی روبهروست. وجه تسمیه فیلم هم از همینجا میآید: they برای اشاره به J، به جای he یا she در طول فیلم به کار میرود. J پس از دو سال هورمون درمانی، حالا باید به تعلیق میان مذکر و مؤنث خاتمه دهد و در مورد تغییر جنسیتش تصمیم بگیرد. بهطور موازی، فیلم به روایت آراز (با بازی کوهیار حسینی)، نامزد ایرانی خواهر J میپردازد و با تغییر لوکیشن به خانه خاله آراز، حالا تعلیق مهاجران ایرانی ساکن آمریکا بین فرهنگ ایرانی و آمریکایی و جدال میان حفظ سنت و سازگاری با محیط را مطرح میکند. ایده جذابی است، اما مشکل آنجاست که ترکیب این دو تعلیق و تشبیه این دو وضعیت نمیتواند به کلیت واحد و منسجمی بینجامد و حاصل کار هم فیلمی است دوپاره، بلاتکلیف و معلق، درست مثل شخصیتهایش. اولین کاری که بعد از پایان فیلم میکنم، چک کردن گوشیام است، لحظات پایانی انتخابات در ایران است و صف رأیدهندگانی را میبینم که احتمالا پشت در خواهند ماند. نگرانم، ما هم بین کن و تهران معلق ماندهایم.
به کجا میرویم؟
برای دیدن «زیبا و سگها» ساخته کاتر بنهانیا، فیلمساز تونسی که فیلمش در بخش نوعی نگاه پذیرفته شده، وارد سالن دبوسی میشوم. فیلم، داستان دختری را روایت میکند که توسط چند پلیس مورد تجاوز قرار میگیرد و به دنبال دادخواهی است. فیلم یکسره سیاهی که همه شخصیتهایش منفیاند و همان یکی دو نفری هم که اندکی وجدان دارند، بهکل بیعرضهاند و در مقابل مافیای پلیس تونس کاری از دستشان برنمیآید. حجم اغراق و اتفاقات غیرمنطقی فیلمنامه به قدری زیاد است که حتی روی نام فیلم هم تاثیرش را گذاشته: دختر زیبایی که توسط عدهای سگ (افسران پلیس) احاطه شده است. همین اغراق و سیاهنمایی عملا تاثیر موضوع انسانی داستان را بهکل از بین میبرد. از بخش نوعی نگاه کن انتظار بیشتری هم نمیرود البته.
و ناگهان، نیایش قبل از سپیدهدم!
کمکم داشتم از جشنواره امسال ناامید میشدم که اتفاق مهم کن، برای من در نیمه شب رقم خورد؛ «نیایش قبل از سپیده دم»، روایت تکاندهنده ژان استفان سوآور از زندگی کابوسوار بیلی مور، مشتزن بریتانیایی که به جرم حمل مواد مخدر راهی زندانی بدنام در تایلند میشود و برای بقا در یکی از مخوفترین زندانهای دنیا میجنگد. فیلمی خشن، بیپرده، تاثیرگذار و درخشان بر اساس اتوبیوگرافی بیلی مور که کتابش در سال ۲۰۱۲ با نام « نیایش قبل از سپیدهدم: یک کابوس در تایلند» منتشر شده است. این نخستین فیلمی بود که در کن هیجانزدهام کرد. گوشیام را درمیآورم، هنوز هیچ خبر رسمیای منتشر نشده. به خانه میروم، اما نمیتوانم بخوابم. شبکه خبر را میگیرم، چند ساعت را با آهنگ حماسی روی تصویر صفوف گسترده مردم در خواب و بیداری سپری میکنم، بالاخره نتایج اولیه اعلام میشود؛ ساعت شش صبح به وقت کن، آسوده میخوابم.
Act UP
بهخاطر بیخوابی دیشب، اکرانهای صبح را از دست دادهام و به اولین فیلمی که میرسم، «۱۲۰ ضربه در دقیقه» است؛ بهترین فیلم مسابقه برای من تا روز آخر و یکی از بختهای نخل طلا بر اساس پیشبینیها تا قبل از مراسم اختتامیه که درنهایت جایزه بزرگ جشنواره را تصاحب کرد. این فیلمی بود که به دلایل مضمونی خطر افتادن به دام تکرار، سطحینگری و شعارزدگی و متعاقبا تحویل گرفته شدن نه بهخاطر ارزشهای سینمایی، بلکه به لطف مضمون ملتهبش توسط هیئت داوران کن، آن را تهدید میکرد. اما خوشبختانه، روبن کمپیو فرانسوی، که پیش از این تواناییاش را در نگارش فیلمنامه درخشان «کلاس» یا همان «در میان دیوارها» نشان داده بود، کارش را اینجا به بهترین نحو انجام میدهد و درامی کمعیبونقص و تاثیرگذار از یکی از مهمترین حرکات اعتراضی دهه ۹۰ میلادی در فرانسه را روایت میکند. گروه موسوم به «Act UP»، زمانی که بیماری ایدز حدودا ۱۰ ساله شده و جامعه آن روز کشور فرانسه نسبت به مبتلایانش بیتفاوت است، برای مقابله با این فضای عمومی و احقاق حقوق بیماران، شکل میگیرد. برگ برنده فیلم، شخصیتپردازی قوی و تمرکزش روی آدمها و روابط عاطفی بینشان است. فیلمساز، مانیفست نمیدهد و حکم صادر نمیکند، به دنبال جلب ترحم هم نمیرود. همین باعث میشود که حاصل کار پرکشش و درگیرکننده شود و سرنوشت آدمها و گروه به مسئله تماشاچی تبدیل شود.
ژان لوک به روایت میشل
فیلمساز دیگری که منتظر فیلم جدیدش بودم، میشل هازاناویسیوس بود که به سراغ ژان لوک گدار و رابطه عاشقانهاش با ان ویازمسکی حین ساختن فیلم «زن چینی» رفته است. فیلم با وجود موضوع جذابش، تنها چند ایده خوب و شوخی بامزه دارد و موفق نمیشود به یک هجویه موفق از منش و تفکرات رادیکال فیلمساز نامآشنای موج نو فرانسه تبدیل شود. فیلم با اقبال عمومی تماشاچیان جشنواره هم مواجه نشد و در جدول ارزیابی منتقدان اسکرین دیلی یکی از پایینترین امتیازات (میانگین ۱.۵ ستاره) را کسب کرد.
پاریس – کن
درست روزی که قرار بود آخرین کار فیلمساز محبوبم، میشاییل هانکه در جشنواره برای اولین بار نمایش داده شود، برایم کاری پیش آمد و ناچار شدم کن را به مدت سه روز به مقصد پاریس ترک کنم. بنابراین متاسفانه «پایان خوش» هانکه، «کشتن گوزن مقدس» لانتیموس و «فریبخورده» سوفیا کاپولا را از دست دادم. ساعت هفت صبح روز ۲۵ مه مجددا وارد کن میشوم و مستقیم به سمت کاخ جشنواره میروم تا نمایش اول صبح فیلم آمریکایی «زمان مناسب» ساخته بن و جاشوآ سفدی را از دست ندهم. مرد روزنامهفروش، همچنان داد میزند: «لیییبراسیون، دومانده لیبه». صبحها صف سالن دبوسی خوشبختانه خلوتتر است، سریع وارد میشوم، فیلم غافلگیرم میکند. این همان رابرت پتینسون است؟ بازیگر تینایجرپسند مجموعه فیلمهای «گرگ و میش»؟ اینجا، درخشان ظاهر شده. نقش اصلی را بازی میکند و با برادرش، نیک (با بازی بن سفدی) میروند دزدی. یک داستان کلاسیک سرقت و تعقیب و گریز درست و حسابی که در جشنواره کسلکننده امسال، عجیب چسبید. از فیلمهای روز نهم، «عروس صحرا» ساخته سیسیلیا اتان و پیواتو محصول مشترک آرژانتین و شیلی و همچنین «یک زن نازنین» ساخته سرگئی لوزنیتسا را دیدم. اولی فیلمی است جمعوجور و دوستداشتنی که داستان عشق یک زوج پا به سن گذاشته را روایت میکند. فیلم دوم اما با وجود همه سروصداهایی که به راه انداخته بود، انتظاراتم را برآورده نکرد.
پایان نهچندان خوش!
دو روز به پایان جشنواره باقیمانده و هنوز فیلمهای دو فیلمساز محبوبم – فاتح آکین و رومن پولانسکی – به نمایش در نیامدهاند. برنامه را جوری تنظیم میکنم که علاوه بر این دو، «L’Amant double» فرانسوا اوزون را هم از بخش مسابقه ببینم. فیلم اوزون شروع بدی ندارد، میتوانست یک تریلر روانشناسانه قابل قبول باشد. اما از میانه، مسیر فیلم منحرف میشود و با گذر زمان، بیشتر به بیراهه میرود. فیلم تلفشدهای است متاسفانه. فاتح آکین، فیلمساز ترکتبار آلمانی، در آخرین کارش، «در حال محو شدن»، مهاجرت را اینبار از زاویهای دیگر روایت میکند؛ داستان حمله تروریستیای در شهر هامبورگ آلمان که نه عامل، بلکه قربانیاش مهاجر است. کاتیا، با بازی درخشان دایان کروگر، که نخل طلا را برایش به ارمغان آورد، زنی است که همه زندگیاش را در این جریان از دست میدهد و به دنبال انتقام است. فیلم البته با آثار شاخص فیلمساز فاصله دارد، اما همچنان فیلم مهم و قابل تاملی در کارنامه آکین است. «بر اساس یک داستان واقعی» اما با اختلاف بدترین فیلم کارنامه رومن پولانسکی بزرگ است؛ شوخی ناخوشایند استاد با دوستداران سینمایش. فیلم را بهسختی تا انتها تاب میآورم و برای آخرین بار از سالن دبوسی خارج میشوم. مرد روزنامهفروش هنوز دارد داد میزند: «لیییبراسیون، لیبه لیبه، دومانده لیبه». از کاخ جشنواره فاصله میگیرم و به سمت ایستگاه شهر کن میروم، خداحافظ کن، تا سال آینده.
شماره ۷۰۹