کاغذ کمیاب شده، حتی نشریات دولتی هم تعداد صفحات خود را کم کردهاند، آتش به جان مطبوعات افتاده و بسیاری از روزنامهها و مجلات تسلیم شدهاند. یک مجله اما ۱۷ سال است که نفس میکشد و در این روزهای سخت، هفدهمین سال تولدش را جشن گرفته تا یادآور امیدی باشد که نباید از دست برود، یک مجله که نامش لبخند بر لب میآورد و خاطرات دور و نزدیک را یادآوری میکند؛ «چلچراغ». مجلهای که دوهفتهنامه شد، کاغذهایش کم شد، جشن چلههایش یکخط در میان شد، حتی یک بار توقیف شد و این اواخر چند باری به خاطر کمبود کاغذ انتشارش به تاخیر افتاد، اما زنده ماند. همه این ناملایمات و سختیها را تاب آورد. چلچراغ ماند و ۱۷ساله شد. ۱۷سالگی چلچراغ در جایی که عمر نشریات به دلایل مختلف کوتاه است، تنها یادآور یک واژه است؛ «امید». امید به اینکه میتوان ناممکنها را ممکن کرد. خیلیها این روزها با شنیدن نام چلچراغ میپرسند: «چلچراغ؟ مگه هنوز منتشر میشه؟» برای این افراد، ۱۷ساله شدن چلچراغ چه معنایی میتواند داشته باشد به جز ممکن بودنِ هر آنچه ناممکن به نظر میرسد، حتی دوام آوردن مجلهای که از هیچکجا حمایت نمیشود و تمام این ۱۷سال را روی پای خودش بوده است؟ چلچراغ ۱۷سالگیاش را جشن گرفت تا نشان دهد هنوز همان چلچراغ قدیمی است، حتی اگر سختیها آن را به تنگنا آورده باشد.
چند هفته پیش از تولد
خرداد که سروکلهاش از آن دورها پیدا میشود، چلچراغیها خودشان را برای یک تولد آماده میکنند. اما این تولد با همه تولدها فرق دارد. در یکی از جلسههای سهشنبه که بیشترین تعداد چلچراغیها دور هم جمع شدهاند، پرسش حساس «امسال برای تولد چلچراغ چی کار کنیم؟» مطرح میشود. امسال هم روال تغییری نکرد و یک روز عصر سیدمهدی احمدپناه که جلسات را اداره میکند، بعد از مطرح شدن سوژهها پرسش حساس همیشگی را مطرح کرد. به محض طرح مسئله سکوتی جلسه را فرا گرفت، ولی این سکوت جلوی سیدمهدی را نگرفت و مطابق با عادت همیشهاش با عبارت «از گوش چپ شروع میکنیم» کسی را که در گوشه چپ جلسه نشسته بود، گیر انداخت (بخوانید خفت کرد). البته اینکه چرا سیدمهدی همیشه از گوش چپ شروع میکند، بر کسی روشن نیست. (کسی هم نمیپرسد که چرا گوش راست نه؟) بههرحال ترفند سیدمهدی جواب داد و ایدهها جاری و ساری شدند؛ ایدههایی که در نوع خودشان درخشان بودند. یکی میگفت: «من میگم به مخاطبها بگیم بهترین نویسنده رو انتخاب کنن بهش جایزه بدیم.» آقای خلیلی نگاهی کرد و گفت: «زشت نیست به خودمون جایزه بدیم؟» یکی دیگر از اعضای تحریریه میگفت: «خب به مخاطبها بگیم برامون ویدیو از خاطرات چلچراغی بفرستن. به بهترین خاطره از چلچراغ، یک بسته آرشیو مجله رو بدیم.» جلسه داشت به مرحله «کیک و نوشابه بدیم» میرسید که آقای خلیلی به ساعت اشاره کرد و سیدمهدی گفت: «پس دوستان درباره تولد فکر کنید و هر کسی ایده داشت، توی گروه تلگرامی بگه.» و همه رفتند تا درباره جشن تولد چلچراغی فکر کنند و ایدههای جدید برای جشن تولد بدهند.
چند روز پیش از تولد
گروه تلگرامی چلچراغ همیشه میتواند محل بحث و گفتوگو باشد، مگر اینکه از اعضای تحریریه بخواهند ایده و نظر بدهند. کافی است سیدمهدی یک پیام بفرستد که «دوستان لطفا هر ایدهای برای تولد چلچراغ دارید، اینجا بنویسید تا دربارهش صحبت کنیم». از همان زمان گروه مستعد این خواهد شد که تار عنکبوت در آن بسته شود تا پیام بعدی سیدمهدی برسد که «دوستان منتظر حضور صمیمانه شما برای تولد چلچراغ هستیم». هیچ استثنایی هم وجود ندارد. قرار شد روز سهشنبه ۲۱ خرداد (۱۰ روز بعد از تولد واقعی چلچراغ) در دفتر مجله چلچراغ با حضور اعضای تحریریه و تعدادی از مخاطبان یک جشن تولد خودمانی برای چلچراغ ۱۷ ساله گرفته شود.
روز تولد
صبح روز تولد، ماجرای همیشگی برنامههای چلچراغی شروع شد: «حالا چند نفر میان؟» مهمانی به خودی خود کار سختی است، حالا تصور کنید تعداد دقیق مهمانها را هم نمیدانید. هندوانه پای ثابت پذیراییهای چلچراغ است. اما چقدر هندوانه؟ روشنک محمدی میگفت ۳۵ کیلو هندوانه. البته تا وقتیکه آقای اسماعیلی مسئول خرید است، نیاز چندانی به این حسابوکتابها نیست. تکلیف هندوانه را هم آقای اسماعیلی خودش مشخص کرد و همانقدر خرید که صلاح میدانست.
روشنک شابلونی از لوگوی چلچراغ آماده کرده بود تا اعضای تحریریه هر جا که عشقشان کشید، نقش لوگوی چلچراغ را با اسپری ماندگار کنند. اما رنگبازی و نقاشی به مذاق آنها که با بوی رنگ مشکل داشتند، خوش نیامد و تعدادی دچار سانحه بوی رنگگرفتگی شدند. (شک نکنید که مریم عربی به عنوان حساسترین عضو تحریریه به بو، جزو سانحهدیدگان بود.) کاردستیدوستها یک تابلو هم برای ثبت خاطرات آماده کردند تا هر کسی میآید، یک جمله یادگاری روی آن بنویسد. یک کیک چهاررنگ خوشگل هم خریداری شد. میزبانها لباس
حین تولد
چند لحظه مانده به تولد تعدادی از مهمانهای چلچراغی که از مخاطبان قدیمی چلچراغ بودند، به دفتر مجله آمدند. اما از آنجا که اعضای تحریریه چلچراغ خیلی خجالتی هستند، خودشان را در اتاقی که بوی رنگ میداد، حبس کرده بودند. بههرحال ساعت که به پنج رسید، دریافتند که راه گریزی نیست و باید با مخاطب رودررو شوند. مخاطبان یک طرف نشسته بودند و چلچراغیها یک طرف. باز هم سیدمهدی به میدان آمد و مطابق همیشه از گوش چپ شروع کرد. از قضا اینبار در گوش چپ مخاطبانی نشسته بودند که نمیدانستند باید از کجا شروع کنند و درباره چه چیزی حرف بزنند. اما سیدمهدی در «به حرف آوردن آدمها» مهارت کافی دارد. خلاصه مخاطبها شروع کردند، برخی مخاطب سالهای دور چلچراغ بودند و به یاد گذشته به مجله قدیمیشان سر زده بودند. برخی دوست داشتند برای چلچراغ بنویسند و برخی هم با پیشنهاد و دست پر به مجله آمده بودند. در بین مخاطبان چلچراغ، آدمهایی حضور داشتند که حضورشان بسیار معنادار بود. یکی از شهری دور به تهران آمده بود و یکی نابینا بود و میخواست نسخه صوتی مجله راهاندازی شود. حیات هر رسانهای به مخاطب بستگی دارد. مخاطبانی وفادار که با حمایتهای خود از یک رسانه، حضور و حیات آن را ممکن میکنند. چلچراغ از خوشبختترین رسانههاست؛ مجلهای با تحریریهای کوچک که حلقهای بزرگ از مخاطبان آن را احاطه کرده است.
جلسه از مخاطبان به اعضای تحریریه رسید. اینجا بود که اعضای تحریریه نشان دادند تبریک گفتن میتواند چه کار خستهکننده و یکنواختی باشد. مخلص کلام این بود: «تولد چلچراغ رو به آقای خلیلی تبریک میگم.» البته برخی هم تلاش میکردند با سرگرم نشان دادن خودشان از گفتن این جمله خلاقانه دوری کنند، ولی از چشمان تیزبین سیدمهدی در امان نماندند. نمونهاش هم سهیلا عابدینی و ابراهیم قربانپور که هرچقدر هم سینی چای و ظرف هندوانه برای پذیرایی به دست گرفتند و با چشمان مظلوم به سیدمهدی نگاه کردند، باز هم نتوانستند دل او را به رحم بیاورند و بالاخره در دام «تولد چلچراغ رو به آقای خلیلی تبریک میگم» اسیر شدند. حتی مجبور شدند عکس دستهجمعی هم با چلچراغیها بگیرند. ادامه مراسم به نقد و پیشنهاد گذشت و مراسم با فوت کردن شمع کیک تولد از سوی کوچکترین چلچراغیها از تحریریه و مخاطبان ختم به خیر شد.
پس از تولد
تولد که تمام شد، به مرحله «مهمونا رفتن، چراغا خاموشه، حالا چی ژوزه؟» رسیدیم. اما ظاهرا همه تکلیف خودشان را میدانستند. آنها که عجله داشتند، زود خداحافظی کردند، آنها که نیامده بودند، با دیدن عکسهای یادگاری در گروه، اعلام حسرت کردند که کاش بودند و آنها که پس از تولد هم مقاومت کردند و در دفتر تحریریه ماندند، کیکی را که از گرمای دفتر حلیم شده بود، به عنوان پاداش صبر و استقامتشان صرف کردند.
تولد ۱۷سالگی چلچراغ هم خاطرهای شد در مجموعه خاطرات چلچراغی. یکی در تابلوی خاطرات چلچراغی نوشته بود: «ممنون برای این همه سال حال خوب.» چقدر خوب است اگر مجلهای کوچک با دنیایی بزرگ توانسته باشد ۱۷ سال حال خوب را به مخاطبان خود هدیه کند. و چقدر خوب میشود اگر بهرغم همه این سختیها، چلچراغ بتواند همانطور که یکی دیگر روی تابلو نوشته «۱۱۷ ساله شود» و همه سالهای بعد را هم حال خوب به مخاطبانش هدیه بدهد.