تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۰/۲۳ - ۰۸:۳۰ | کد خبر : 1923

پیشنهاد بی‌شرمانه

داستان جلد: گزارش تکان‌دهنده «چلچراغ» از اتفاق‌های فوتبال پایه چیا فوادی، مهدی شریفی تقریبا یک ماهی می‌شود که از افشای ماجراهای عجیب و غریب فوتبال پایه می‌گذرد. در این‌باره روزنامه‌ها و مجلات و سایت‌ها هر کدام با توجه به محدودیت‌ها و البته خط قرمزهای موجود پرونده‌ها و مطالبی منتشر کردند. ماجراهای تکان‌دهنده‌ای که البته هر […]

داستان جلد:

گزارش تکان‌دهنده «چلچراغ» از اتفاق‌های فوتبال پایه

چیا فوادی، مهدی شریفی

تقریبا یک ماهی می‌شود که از افشای ماجراهای عجیب و غریب فوتبال پایه می‌گذرد. در این‌باره روزنامه‌ها و مجلات و سایت‌ها هر کدام با توجه به محدودیت‌ها و البته خط قرمزهای موجود پرونده‌ها و مطالبی منتشر کردند. ماجراهای تکان‌دهنده‌ای که البته هر کدامشان می‌تواند مو را بر تن افکار عمومی و جامعه فوتبال راست کند. درهرحال چلچراغ تصمیم گرفت به صورت دیگری این ماجرا را پی‌گیری کند. البته تماس‌هایی هم داشتیم که چرا به این ماجرا نپرداخته‌ایم و کلی هم از ما انتقاد شده بود. گروه ورزش هفته‌نامه چلچراغ این‌بار در قالب نفوذی به جایی نفوذ کرد که یکی از مراکز حضور مربیان فوتبال پایه بود. جایی در ش.ر.! شاید باورتان نشود که در این‌باره تصمیم‌های مهم در ش.ر. گرفته می‌شود! اما چرا ش.ر.؟ این سوالی بود که در ذهن ما هم قرار داشت. اما اولین قدم هماهنگی بود. باید هماهنگ می‌کردیم و به این منطقه خطرناک از نظر فوتبالی می‌رفتیم. این‌که کجا هم می‌رفتیم، مهم بود. یعنی این‌که فقط نام ش.ر. هم مطرح نبود. باید در یک مکان مشخص حضور پیدا می‌کردیم و آن‌هایی را که در این‌باره تصمیم می‌گرفتند، می‌دیدیم. چند تماس با چند لینک برقرار کردیم. ما را ترساندند و گفتند آن‌جا نروید. شما را می‌شناسند و بیچاره‌تان می‌کنند. کم‌کم خودمان هم ترسیده بودیم. چون می‌دانستیم مافیای قدرتمندی پشت این‌هاست. پس اول تحقیق را شروع کردیم و متوجه شدیم که بازار فوتبال پایه، بازار بسیار پرسودی است که مثل بازار بورس در تابستان اوج می‌گیرد و در پاییز فروکش می‌کند و در زمستان به تعادل می‌رسد. بهار شیب صعودی می‌گیرد و خلاصه تابستان سود کلان می‌دهد. فهمیدیم که این بازار مخفی، متولیانی دارد که به سیستم‌های مافیایی شبیه است. درحالی‌که داشتیم آماده طراحی فرایند ورود به این مرکز می‌شدیم، با یک تماس ناشناس مواجه شدیم؛ تماسی که بیشتر ما را ترساند:

– ناشناس: الو، سلام برادر، خوبید؟
سلام، شما؟
– ناشناس: مهم نیست من کی هستم، اما یک نفر به من گفت که شما می‌خواهید از ش.ر. درباره فوتبال پایه گزارش تهیه کنید…
چه کسی به شما گفته؟
– ناشناس: مهم نیست، اما من می‌خواهم به شما کمک کنم.
چه کمکی؟
– ناشناس: من آدرس جایی را که این دوستان پاتوقشان است، به شما می‌دهم و شما می‌توانید آن‌جا بروید و کلی سوژه دستگیرتان شود.
نکند شما از طرف همین دوستان زنگ می‌زنید؟
– ناشناس: نه، من خودم زخم‌خورده این ماجرا هستم. می‌خواهم این‌ها رسوا شوند. رسانه‌ها برای بازارگرمی می‌خواهند به ماجرای فوتبال پایه بپردازند، اما من می‌خواهم این‌ها از ریشه کنده شوند.
ما چطور به شما اطمینان کنیم؟ درحالی‌که از موبایل خودت زنگ نمی‌زنی و این شماره هم ظاهرا شماره تلفن عمومی است…
– ناشناس: من هم از این‌ها می‌ترسم. این‌ها بخواهند، زندگی هر کسی را سیاه می‌کنند. وقتی بخواهند یک نفر از فوتبال محو شود، محوش می‌کنند. بخواهند یک نفر را نابود کنند، نابود می‌کنند.
نابود؟
– ناشناس: بله، نابود، پسر من هم جزو قربانی‌هاست.
نکند پسر شما را هم مورد آزار و اذیت جنسی قرار دارند!
– ناشناس: نه، اگر این کار را می‌کردند که باز هم می‌توانست فوتبال بازی کند. کاری کردند که دیگر نتواند فوتبال بازی کند.
چه‌کار کردند؟
– ناشناس: در یک بازی به نوچه‌هایشان گفتند که روی پای پسر من مرتب تکل بروند، پسرم هم ساق پایش شکست و هم رباط صلیبی و مینیسک پاره کرد.
این‌ها تعرض جنسی هم می‌کنند؟
– ناشناس: هر کاری فکر کنید، می‌کنند. کسی هم نیست جلویشان را بگیرد. فدراسیون و سازمان لیگ و وزارت ورزش هم نمی‌تواند با اینها برخورد کند. مثل مافیا قدرت دارند. اصلا فوتبال پایه هم در ید اختیار این‌هاست.
ما هنوز به شما و حرف‌هایتان اعتماد نداریم.
– ناشناس: من می‌ترسم، به همین دلیل شماره‌ام را نمی‌دهم. شما چه اطمینانی می‌دهید که بعدا نام من فاش نشود؟
ما که دیوانه نیستیم منبع خبری‌مان را لو بدهیم…
– ناشناس: باور کنید این‌ها جانی هستند، اصلا نمی‌شود ریسک کرد. من همین الان هم فکر می‌کنم ردم را زده‌اند.

صحبت‌هایمان به این سمت و سو رفت که به ما اعتماد کند. اما همین که می‌خواست شماره‌اش را بدهد، دوباره فیلش یاد هندوستان کرد و گفت شماره نمی‌دهد. او درنهایت آدرس یک قهوه‌خانه را در ش.ر. داد که پاتوق مربی‌های فوتبال پایه و درواقع سران فوتبال پایه بود. ش.ر.، میدان فرمانداری، چهارراه…، میدان…، مستقیم به سمت….، سمت چپ، به سمت دوراهی…آباد، ق…، قهوه‌خانه‌ت…

برویم یا نرویم؟
حالا یک سوال مهم در ذهن ما بود؛ این‌که آن‌جا برویم یا نه. دوست ناشناس ما گفت در این قهوه‌خانه باید جای خوبی بنشینید که حرف‌های این مربی‌ها را بشنوید. دور هم می‌نشینند و هر کدام با یک قلیان برای فوتبال پایه تهران و حتی ایران تعیین تکلیف می‌کنند. نام چند نفر از آن‌ها را هم برد. یکی دو اسم آشنا بود. دستیاران یکی از مربیان سرشناس لیگ برتر و در یک باشگاه صنعتی و کارخانه‌ای بودند که تیم‌های جوانان و امید آن باشگاه را هدایت می‌کردند. بقیه نام‌ها را نمی‌شناختیم. تازه فهمیدیم که در فوتبال رده سنی پایه و مخصوصا جوانان و امیدها چه خبر است و چطور از جوانان فوتبالیست سوءاستفاده‌های مختلف مالی و اخلاقی می‌شود. جالب این‌جا بود که صاحب این قهوه‌خانه خودش سرمربی تیم امید همان باشگاه صنعتی بود. این شخص ناشناس نام هشت نفر را برد که برای فوتبال پایه تهران و حتی ایران در رده‌های سنی نوجوانان و جوانان و امید سیاست‌گذاری می‌کنند. دوست ناشناس ما فقط گفت که بروید آن‌جا و حرف‌های این مربیان را بشنوید و فقط منعکسش کنید. حتی ما را ترساند که اگر شک کنند که دارید فیلم می‌گیرید یا صدا ضبط می‌کنید، بیچاره‌تان می‌کنند. یاد فیلم‌های فارسی قبل از انقلاب افتاده بودیم. باید می‌رفتیم و می‌دیدیم داستان از چه قرار است. دوست ناشناس ما بر قطع کردن تلفن هم عجله داشت. می‌گفت باید زود برود. گفتیم اگر برویم داخل قهوه‌خانه و بنشینیم به قلیان کشیدن و بعد ما ناشناس باشیم، با توجه به این‌که یکی از مربی‌ها خودش سفره‌خانه‌دار است، به ما شک نمی‌کنند؟ دوست ناشناس گفت کارتان سخت است و باید یک راهی پیدا کنید. وقتی تلفن را قطع کرد، تازه باید به این فکر می‌افتادیم که چطور به قهوه‌خانه ورود کنیم.

اجاره خانه در ش.ر.
بعد از این‌که حسابی فکر کردیم تا یک فرایند طراحی کنیم، تصمیم گرفتیم به‌عنوان کسانی که دنبال اجاره کردن خانه در ش.ر. هستند، به این قهوه‌خانه برویم. قهوه‌خانه‌ای که البته در یک آدرس پیچ‌درپیچ قرار داشت. قرار شد تیپ هم نزنیم و برویم داخل این قهوه‌خانه و از صاحب قهوه‌خانه سوال بپرسیم که محل چطور است و بعد بنشینیم و چای و قلیانی سفارش بدهیم. مشکل این‌جا بود که هیچ کداممان اهل قلیان کشیدن نبودیم و درنهایت مجبور شدیم یکی از دوستان عشق قلیان را به‌خاطر پوشش به قهوه‌خانه ببریم. قرار شد زمان را هم طوری تنظیم کنیم که ۴۵ دقیقه یا یک ساعت قبل از حضور مربیان در قهوه‌خانه باشیم. موبایل‌هایمان را قایم کنیم، یا طوری نزدیک صدای مربی‌ها بگذاریم که بلکه صدایشان ضبط شود. می‌دانستیم که در قل‌قل قلیان‌ها شنیدن صدا خیلی سخت می‌شود. خودمان را به قهوه‌خانه رساندیم. با پراید جادویی، به سمت ش.ر. رفتیم. در راه کلی با هم مرورکردیم که چطور از این جلسه فیلم‌برداری کنیم. با کمی پرس‌وجو هم زمان تمرین‌های تیم‌های این دوستان را درآوردیم و طبق زمان‌بندی‌ای که داشتیم، ساعت ۵:۳۰ به قهوه‌خانه رسیدیم. از آن‌جا بود که بایستی نقشه را اجرا می‌کردیم. اول سری به یکی دو بنگاه معاملاتی اطراف زدیم تا از قیمت اجاره خانه‌های ش.ر. باخبر شویم و بعد وارد قهوه‌خانه شدیم. وقتی وارد قهوه‌خانه شدیم، دنبال میز بزرگی می‌گشتیم که ظاهرا برای اساتید رزرو بود. رفتیم و یک میز نزدیک گرفتیم. شاگرد قهوه‌خانه که آمد سفارش بگیرد، از او کلی سوال کردیم و خواستیم که خودمان را صمیمی نشان دهیم که یکی از دوستان زیاده‌روی کرد و گفت اوضاع خلاف این‌جا چطور است؟ قیافه شاگرد قهوه‌چی عوض شد و انگار فیوز از سرش پریده باشد، با واکنش ما مواجه شد که قصد دوستمان شوخی بوده است و این‌ها! خلاصه بعد که شاگرد قهوه‌چی رفت، کلی این دوست قلیان‌کش را شماتت کردیم که این چه سوالی بود؟ درنهایت منتظر ماندیم تا مربی‌ها بیایند و البته چند پک هم به قلیان زدیم که نگویند مثل آن‌ها نیستیم. لحظات سختی که دود را مثل دودکش بیرون می‌دادیم و البته مواظب بودیم تا از نابلدی سرفه نکنیم!

وقتی مربی‌ها آمدند و تکان خوردیم
این مهم‌ترین بخش داستان بود. مربی‌ها آمدند و همه با هم و با گرمکن‌های ورزشی در قهوه‌خانه نشستند. باور کردنش برایمان سخ++ت بود. این‌که مستقیم از زمین فوتبال و مربی‌گری نوجوانان و جوانان بیایی در قهوه‌خانه بشینی و قلیان چاق کنی. خیلی سعی کردیم تعجب نکنیم، اما دهانمان باز مانده بود. کم‌کم هم با نام‌هایشان آشنا شدیم. لیستی را که دوست ناشناس داده بود، چک می‌کردیم و می‌دانستیم مثلا کسی که نامش م. است، مربی کدام تیم پایه است. یا ش. کیست و م.ح چه‌کاره است و م.ه در کدام تیم دستیار است. دو نفر اسمشان ر. بود که با توجه به فهرست ما شناسایی کمی سخت بود. ع. و یکی دو نام دیگر را شناسایی کردیم. تازه فهمیدیم کار پلیس مخفی بودن چه مصیبتی دارد. نتوانستیم فیلم بگیریم، اما همان‌طور که پیش‌بینی می‌کردیم، صدای قل‌قل قلیان‌ها هم اجازه پیاده شدن حرف‌هایشان را نداد. اما گوش‌های ما تیز بود و شنید آن چیزهایی که باید می‌شنید. این‌که این مربی‌ها از ماجرای افشاگری‌های روزهای اخیر ترسیده‌اند. یکی‌شان مشکل اخلاقی داشت و به صورت نامحسوس در تمرین حاضر می‌شد. این‌که همه مدارک مربی‌گری‌شان را به‌صورت پارتی‌بازی و سفارشی از هیئت فوتبال استان و فدراسیون فوتبال گرفته‌اند و با سفارش و پارتی در کلاس‌های مربی‌گری شرکت می‌کنند. از زد و بند و دلالی هم گفتند. یکی از مربی‌ها می‌گفت حق حساب یکی از بازیکن‌هایشان دیر شده و قسط دارد. آن یکی می‌گفت سال بعد اول فصل باید حداقل ۲۰۰ میلیون سود کند. از ماجراهای غیراخلاقی هم حرف زدند که اصلا قابل چاپ نیست و مربوط به خانواده بازیکنان بود. آدم یاد صحنه‌های فیلم «پدرخوانده» می‌افتاد. اصلا همان‌جا فهمیدیم که تیم‌های رده سنی پایه قهرمان و نایب قهرمانی‌شان تصادفی است و همه چیز از قبل تعیین می‌شود. این‌که فدراسیون نظارت آن‌چنانی ندارد. این‌که در هر تیمی بیش از ۵۰ درصد بازیکنان با دلالی در تیم حضور پیدا می‌کنند. برخی بازیکنان برای برخی مربیان مشروبات الکی تهیه می‌کنند و ارتباط‌های عجیب و غریبی با بازیکنان وجود دارد. مربی‌های فوتبال پایه تصمیم می‌گیرند کدام بازیکن را به کدام تیم لیگ برتری در رده امید معرفی کنند و چقدر پول از او بکنند. اصلا چطور باید مدیر برنامه‌اش بشوند. ما تکان خوردیم از این ماجراها. واقعا این‌ها مربیان فوتبال پایه هستند؟ یاد همان ماجرای نابود کردن پسر دوست ناشناسمان افتادیم. وقتی برای مصدوم کردنش نقشه کشیده بودند. از قهوه‌خانه که بیرون زدیم، احساس کردیم دیگر آدم‌های سابق نیستیم! بیشتر فهمیدیم که چطور خون عشق فوتبالی‌ها مکیده می‌شود.

شماره ۶۹۲

خرید نسخه الکترونیک

کتابفروشی الکترونیک طاقچه

کتابفروشی الکترونیک فیدیبو

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟