تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۰۳ - ۱۸:۴۶ | کد خبر : 9488

به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند

به یاد روزی که در سایه سایه گذشت

به یاد روزی که در سایه سایه گذشت

گمان می‌کنم همین وقت‌های سال بود، یا شاید کمی بعدتر. چند باری تا یک قدمی هم‌صحبتی با سایه رفته بودیم و نشده بود، تا آن روز سال ۹۶ که با یاری مهربانانه مهروی ملالی عزیز، شد. هنوز نه دنیا به زشتی حالایش شده بود و نه سایه آلمای عزیزش را از دست داده بود و نه خیلی چیزهای دیگر. سایه با شوخ‌طبعی‌اش گله کرد که از زیادی عمر ملول است، یا از دنیایی که به زیاده عمر کردن نمی‌ارزد.

حالا او دیگر نیست. نوشتن برای مرگ مردی که ارزش کلمه‌ها را می‌شناخت، سخت است. مردی که واژه‌ها را قیمتی می‌کرد و نمی‌فروخت. امن‌تر دوباره خواندن حرف‌هایی است که آن روز زد و این سال‌های آخر، اگر اصلا چیزی می‌گفت.

وقتی برایش از این گفتیم که مخاطبان چلچراغ در نظرسنجی سالانه هر نوبت او را چهره سال ادبیات می‌دانند، اما هنوز نتوانسته‌ایم نشان چلچراغ را از جانبشان تقدیم استاد کنیم، درددل آغاز کرد.

سایه
هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)

سال گذشته عده‌ای با من تماس گرفتند و گفتند با دختر شما برای دیدارتان هماهنگ کرده‌ایم. من هم دیدم چاره چیست؛ گفتم تشریف بیاورید. آمدند نزدیک ۱۷ نفر این‌جا. آقای دکتر جلالی، نماینده ما در یونسکو این‌جا بودند. یک چند دقیقه‌ای که گذشت، بهشان گفتند لااقل خودتان را معرفی کنید. همه یکی یکی خودشان را معرفی کردند. همه هم یا شعر می‌گفتند، یا موسیقی کار می‌کردند. بعد از ۶۰، ۷۰ دقیقه تازه تماس گرفتند که ۱۴ نفر دیگر دارند می‌آیند. معلوم شد اصل کار آن ۱۴ نفر هستند. یک نفرشان آن پشت من نشسته بود که من اصلا نمی‌دیدمش. یکهو گفت که اگر اجازه بدهید، ما نفری یک شعر برای شما بخوانیم. من بی‌اراده گفتم: «نه، شما را به خدا!»


حقیقت این است که این ملاقات‌ها عموما بی‌فایده است. این دیدارها دیگر دارد برای عده‌ای جنبه سیرک پیدا می‌کند. من زیادی عمر کرده‌ام. اگر با روند طبیعی ۱۵، ۲۰ سال پیش از دنیا رفته بودم، این ماجرا پیش نمی‌آمد. الان همه احساس می‌کنند یک آقایی هست که خیلی از چیزها را دیده و با خیلی از آدم‌ها هم‌دوره بوده است، پس برویم با او حرف بزنیم. اخیرا هم که رسم شده است عکس سلفی بگیرند و بلافاصله هم در فضای مجازی منتشر کنند. می‌آیند این کارها را می‌کنند. خیلی زود هم فراموش می‌شود و به هیچ دردی هم نمی‌خورد.

دنیای نه‌چندان قشنگ نو

و بعد کمی جدی‌تر از مختصات زندگی در دنیای جدیدی گفت که چندان با خلق‌وخوی او نمی‌سازد و بیش از پیش باعث شده است که از نشستن در هر مراسم یا سخن گفتن در هر جمعی پرهیز کند و ترجیح بدهد بیشتر اوقات را تنها باشد.

جلد چلچراغ
تصویری از «سایه» روی جلد مجله چلچراغ، سال ۱۳۹۶

این سال‌های اخیر خیلی من را سر بازار برده‌اند. آن کتاب خاطرات من که چاپ شد، یا آن کتاب شعری که اخیرا بدون اجازه من درآمده بود، خیلی من را سر بازار برده است. اینترنت هم که آمده و شما می‌بینید عکس‌های یک نفر در حالات مختلف به فراوانی در فیس‌بوک و… منتشر می‌شود. این هیاهو خلاف فطرت من است. من هیچ‌وقت نمایشی نبوده‌ام. اصلا از نوجوانی اهل عکس و تفصیلات و این‌ها هم نبودم هیچ‌وقت. جوان‌تر که بودم هم همین‌ عادت را داشتم. ما چند نفری بودیم که شب و روز با هم بودیم. به آن اندازه که اگر یکی از ما را جایی دعوت می‌کردند، بقیه هم دعوت‌شده به حساب می‌آمدیم.

وقتی جایی می‌رفتیم با این دوستان شاعرمان، معمولا حاضران اصرار می‌کردند که آقای نادرپور شما یک شعر بخوانید، آقای کسرایی، آقای مشیری، آقای اخوان، بعدترها فروغ و بقیه هم همین‌طور. اما به من نمی‌گفتند. خوش‌بختانه خیلی‌ها که اصلا نمی‌دانستند این هوشنگ ابتهاج همان ه.ا.سایه است و پیش می‌آمد که در حضور من از سایه انتقاد یا تعریف می‌کردند؛ من هم خوب گوش می‌دادم. آن‌هایی هم که می‌دانستند من همان سایه هستم، متوجه بودند که من این کار را نمی‌کنم و به من اصرار نمی‌کردند که شعر بخوانم. گاهی کسی که نمی‌دانست، فکر می‌کرد این نوعی توهین به من است که از من نمی‌خواهند شعر بخوانم، اما این خواسته خود من بود. من می‌گفتم من که صفحه گرامافون نیستم. من فقط وقتی احساس نیاز کنم، شعر می‌خوانم.

شرح کامل این دیدار را در لینک زیر بخوانید

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟