کسی که آسوده باشد سمت این کار نمیآید
خیلیها میدانند خیلی وقتها کامبیز درمبخش در کدام کافه است، یعنی هنرمند در دسترسی است. معمولا در جمعی با جوانان مراجعهکننده و علاقهمند نشسته است، یا روی ورقی دارد خط و خطوطی ماندگار میکشد. این رسم دسترسی و دیدار با هنرمندان در سالهای نهچندان دور، چنان رایج بود که هنوز خاطرهها از آن دیدارها نقل میکنند. درمبخش میگوید: «محل کار من کافه نیست. من خانه کار میکنم و اجراهایم در خانه است، ولی فکر و ایدهام در کافههاست. اینجا با خودم تنها هستم، با خودم خلوت میکنم، طرح میزنم. بیشتر ایدههایم اینجاست، یعنی پیشطرحی میکشم که در کافههاست. از ۱۴ سالگی میرفتم کافه. به مرور زمان اینجایی که میروم، کافهای که میروم، در عمرم چند کافه بوده که خیلی رفتم، تبدیل میشود به مرور زمان، مثل دفتر کار میشود؛ دفتر کاری که شما حبس نیستی، با مردمی. در خانه در اتاقی نشستی و درهایش بسته است، ولی وقتی اینجا هستی، یک آزادیای حس میکنی. این ارتباط با مردم، با آدمها، خیلی مهم است. دقیقا همان چیزی است که تو لازم داری، به تو ایدههای جدید میدهد، فکرهای جدید میدهد، با آدمهای تازه دوست میشوی. در این کافهها خیلی از جوانها با من آشنا شدند. خیلی از قراردادها در همین کافهها به من پیشنهاد شده. از همان ۱۴ سالگی که کارهایم چاپ میشد و پول میگرفتم، میخواستم یک جایی بنشینم پول خودم را خرج کنم و لذت ببرم. یک نوجوان که تازه پول درمیآورد، دوست دارد این کار را. احساس شخصیت میکند که میتوانم بنشینم و پولم را خرج کنم. آن موقع هم مثل حالا نبود، فقط چند کافه بود. این عادت هم مثل خیلی چیزهای دیگر از خارج آمده؛ اینکه یک هنرمند بنشیند در کافه. در وین یک کافه است که تمام آدمهای معروف بودند، موزیسینهای معروف بودند، الان حتی صندلیهایشان هست، جایشان هست. مردم میروند میبینند. دلیلش همین مراودات بوده؛ مراودات با مردم. تنها نبودند. بعد اینکه یک آرتیست دوست دارد مردم بشناسندش، دوست ندارد در خفا باشد، دوست دارد مردم با او رابطه داشته باشند. خیلی از جوانها از من میپرسند کلاس نداری؟ من اگر بخواهم یک کلاس بگذارم، باید یک جایی را بگیرم که میگویند ۱۰۰ میلیون پول پیش بده، ماهی پنج، شش تومان هم اجاره. بعد بایست یک کارمندی بگذارم آنجا. شاگرد هم حداکثر ماهی ۱۰۰ تومان بتواند به من شهریه بدهد. بنابراین هیچوقت نمیشود کلاس برگزار کنم. قبلا این کار را کردم و ضرر کردم. ماه اولش ۱۵ نفر آمدند، ماه دوم شدند ۱۰ نفر و ماه سوم سه نفر آمدند. معلوم شد همان پول کم شهریه را هم ندارند. واقعا جوانهایی هستند که علاقه دارند، ولی پول ندارند. این بود که من گفتم هروقت خواستید و هر ساعتی خواستید، من در اینجاها هستم، بیایید. مجانی هرچه خواستید، میگویم.
از کار شما با مطبوعات داخلی و خارجی شروع کنیم؛ توفیق، نیویورکتایمز، اشپیگل…
اگر بخواهم دقیق بگویم، ۶۲ سال است کارم چاپ میشود. تقریبا ۴۰ سال از این زمان در مطبوعات ایران و خارج بوده که ۲۰، ۲۲ سالش در مطبوعات ایران میشود. کاریکاتوریست وقتی مسائل روز اجتماعی را مطرح میکند، در واقع، همان روزنامهنگاری است که نحوه بیانش تصویری است، چون انتقاد میکند، راه و چاه نشان میدهد، دستش را میگذارد روی عیب و ایرادها. من خودم را اول از همه یک ژورنالیست میدانم، چون تصویرساز هم هستم، مجموعهای از این دو. بعد از انقلاب در ایران کار روزنامهنگاری و کاریکاتوریستِ روزنامهنگار نداریم که مثل روزنامه لوموند بیاید مسائل روز را مطرح کند و در صفحه اول کار داشته باشد. در گذشته داشتیم، ولی آن موقع هم مشکلاتی بود. یکی دو بار خود مرا برای بازجویی بردند و دو، سه بار هم ممنوعالقلم شدم. آن کاریکاتوری که دنیا میشناسد و به عنوان ادیتوریال معروف است، در ایران نداریم. مثلا در روزنامه لمونت یک کاریکاتوریست، که اسمش پلانتو (Plantu) است، هر روز مشکلات را مطرح میکند. مردم آنقدر به این آدم عادت کردند که اگر یک روز نباشد، اعتراض میکنند. یا خودِ سیاستمدارها وقتی میبینند راجع بهشان چیزی نوشته نمیشود، احساس پوچی میکنند و میگویند مثل اینکه ما را دیگر تحویل نمیگیرند. یک جور اعتبار دادن بهشان است. ممکن است در ایران یک نفر را به خاطر اینکه کاریکاتور کسی را کشیده، بگیرند جریمه یا مجازات کنند، ولی آنجا همین آدمهایی که ازشان انتقاد شده، میآیند آن اثر را میخرند و میگذارند در دفتر کارشان. فرق اینجا با آنجا این است. در واقع یک نوع مزیت است که کاریکاتوریست یک سیاستمدار را نقد میکند. نقد کردن یک راهنمایی است، فحش نیست، نقد کردن به معنای بهتر شدن اوضاع است. اینجا از قدیم اینطور بوده که وقتی یک نفر کاریکاتور کسی را کشیده، یعنی به او توهین کرده، درحالیکه اینطور نیست. معنای کاریکاتور را به آن صورتی که در دنیا هست، اینجا خیلی کم میدانند.
پس این همه تفاوت در اینجا و آنجا باید کار کردن را سخت کرده باشد.
کار کردن در مطبوعات ایران با کار کردن در مطبوعات خارج کاملا متفاوت است. نیویورکتایمز را مثال زدید؛ این روزنامه جزو آنهایی است که تکوتوک کارهای مرا چاپ کردند، ولی روزنامههایی بوده که من ۲۲ سال با آنها کار کردم؛ مجله مشهوری در سوییس به اسم نبل اشپالتر (Nebel Shpalter) که پایگاه مهمی در طنز دارد و ۱۵۰ سال سابقه انتشار دارد. هر هفته آنجا کارم چاپ میشود، یا جلد مجله میشود. به غیر از آن در خیلی از مجلات بزرگ دنیا یا روزنامهها کارم چاپ میشد. اینکه یک روزنامه خارجی میآید از کار یک نفر خارجی استفاده میکند، خیلی مهم است، چون بایست در اروپا یا آمریکا خیلی کارت خوب باشد. آنجا نبرد غولهاست. هر کسی نمیتواند و آنها هم هر کسی را قبول نمیکنند. مرا به خاطر کیفیت کارم، ایدههایم، فکرهایم قبول کردند و من ۲۲ سال در خارج از کشور در مطبوعات بزرگ و مطرح دنیا کار کردم که خودش موفقیت بزرگی است. لذتی است که باعث میشود به کارت ادامه بدهی. بههرحال کسانی که دستاندرکارند، میدانند تو رقبای قویای داری و باید همتراز آنها یا از آنها بهتر باشی.
در مورد روزنامهها و مجلههای ایرانی، خب، مثل خیلی چیزهای دیگر دیمی است. در واقع شما یا برحسب تصادف وارد مجله یا روزنامهای میشوی، یا میروی بهشان التماس میکنی. هرلحظه ممکن است در ایران روزنامهای که داری با آن کار میکنی، تعطیل شود، ولی آنجا ثابت است و سالها ادامه میدهد. در اینجا مشکلات دیگری از قبیل سانسور و خودسانسوری هم هست که خودسانسوریاش بدتر از سانسور است، چون به سانسور ممکن است زیاد توجه نشود و از یاد برود، ولی وقتی خودت، خودت را سانسور میکنی، از همه بدتر است. یعنی از قبل روی تمام ماجرا را یک خط قرمز میکشی. به نظرم یکی از چیزهای بدی است که خودمان برای خودمان به وجود آوردیم، البته به خاطر شرایط موجود، ولی من معتقدم آدم نبایست خودسانسوری کند. ممکن است چیزی که شما مینویسی و میکشی چاپ نشود، خب، اشکالی ندارد، چون چیزی که نوشته یا کشیده میشود، ثبت میشود و میآید روی کاغذ، ولی اگر ننویسی، برای همیشه از بین میرود. خیلی از فیلمسازها فیلمهایی درست کردند که پخش نشده، ولی هست. بههرحال یک زمانی خواهد رسید که دیر یا زود اینها استفاده میشود. ممکن است اصلا بعد از مرگ این آدم چاپ شود، ولی اگر شما کاری نکنید، در واقع مرده. بعد همان کارها به شما کمک میکند که زنده باشید و ادامه دهید. این خیلی مهم است که آدم به خودش ایمان داشته باشد و کاری را که دوست دارد، انجام دهد و پایش بایستد. خب، بههرحال شرایط طوری است که نمیشود و قابل فهم است. کاریکاتور هنر خیلی حساسی است و شرایط کشور ما هم حساس است، هر چیزی را نمیتوانیم بکشیم و هر کاری را نمیتوانیم بکنیم. ما هم اینها را میفهمیم، یاد گرفتیم چه کار باید بکنیم. بنابراین من کاری که میکنم، کارهایی است که میدانم میتوانم بکشم و انجام بدهم و در آن مسیر کار میکنم. نمیآیم کاری کنم که نتوانم چاپش کنم. اگر آن کار را کردم، برای خودم نگه میدارم و منتشرش نمیکنم.
شما با جوانها خیلی همکاری دارید، در اینباره بفرمایید.
من عاشق کارم هستم و دوست دارم به همه مردم کارم را بدهم. حالا فرقی نمیکند جوان یا سن بالا. مهم رساندن کارم و افکارم به مردم است. چند روز پیش در اینستاگرام من کسی نوشته بود ما به شما افتخار میکنیم، سه نسل از خانواده ما کارهای شما را دنبال کردند. خب این خیلی جالب است. من بچه که بودم، پدرم موسیقیهای قدیمی میگذاشت؛ قمرالملوک وزیری و… چون جوان بودم، اصلا نمیتوانستم ارتباط برقرار کنم با آنها، ولی الان برایم خیلی جذاب و جالب است که با این تفاوت سنی جوانها میآیند طرفم. این را از آنجایی میفهمم که وقتی نمایشگاه داشته باشم، ۷۰، ۸۰ درصد بازدیدکنندگان جوانها هستند و این افتخار بزرگی است، چون رابطه با جوانها، با این تفاوت سنی، خیلی کار دشواری است. آدم خوشحال میشود که توانسته پابهپای آنها، افکار و رفتارشان حرکت کند. البته همینجوری هم این ارتباط به وجود نیامده، بههرحال مصاحبت با آنها، زندگی کردن با آنها، مهمانی رفتن با آنها، غذا خوردن با آنها باعث میشود من خیلی از آنها کار یاد بگیرم، ببینم اصلا چه میخواهند، چه میگویند، حرفشان چیست، آدم تا به آنها نزدیک نباشد، اینها را نمیفهمد.
مثلا همین نمایشگاه مشترک آخر شما، نمایشگاه سالاد، اگر منِ بینندۀ نمایشگاه بگویم کارهای سهیل حسینی بهتر از کامبیز درمبخش بود، چه میگویید؟
یکی از دلایلی که آقای حسینی را انتخاب کردم، این است که به جوانها احترام میگذارم. به خاطر اینکه بگویم دارم به جوانها کمک میکنم که در کنار من نمایشگاه بگذارند. میتوانستم خیلی راحت بگویم نه. این خودش حرکتی است که من جوانها را تایید میکنم. ضمنا من اینقدر به کارم مطمئن هستم و به کارم ایمان دارم و میدانم که کارم چه هست، اگر هم بگویند، اصلا ناراحت نمیشوم. چون کار خودم را میشناسم و میدانم که در چه حدی هستم. در ضمن دارم به یک جوانی کمک میکنم که بیاید بالا.
چطور میتوان یک کاریکاتوریست شد؟ خلاقیت، مهارت، آموزش، چه عناصری لازم است.
خیلیها میگویند شما کلاس ندارید، میگویم این کار کلاس ندارد، چیزهایی که در کلاس به شما یاد میدهند، همان چیزهایی است که کتابهاش در کتابفروشیهاست. در واقع نهایتش به شما کشیدن و طراحی یاد میدهند، ولی ۸۰ درصد کاریکاتور به معنای وسیعش، نه به معنای کشیدن صورت یک آدم، ایدههاست، افکار است، سوژههاست، آن نواندیشیهاست. آنهاست که شما را متمایز میکند از یک کاریکاتوریست معمولی. یک مقدار زیادی هم نبوغ است. شما نمیتوانید نبوغ را یاد بدهید، همانطور که نمیتوانید به کسی شاعری را یاد بدهید. یک چیزهایی در درون انسانها نهفته است که بایست رویش کار شود، تربیت و تشویق شود تا پرورش بیابد. بعضیها هم هستند که این استعداد را دارند و خودشان نمیدانند بایست به آنها کمک کرد. ولی یاددادنی در همان حد طراحی کلاس نقاشی است. بعد هم زندگی خصوصی آدمها، جا و محل و مکان و مملکتی که در آن زندگی میکنند، شدیدا تاثیر میگذارد. یکی از پایههای اصلی این کار تضاد است، و تضادی که در ایران است، در هیچ جای دنیا اینقدر نیست. الان در همین تهران شما یک جایی را میبینید که از لحاظ فقر انگار بدترین جای دنیاست و بعد در یک جای دیگر همین شهر پولدارهایی میبینید که در هیچ کجای دنیا پیدا نمیشود. این تضادها در زندگی یک کاریکاتوریست خیلی تاثیر میگذارد. من معتقدم این تضاد حتی در جغرافیای کشور ما هم وجود دارد؛ رنگ پوست، حالت چشم و ابرو و قد و قواره و… این تناقضها و این کنتراستها مایه اصلی کاریکاتوریست است. بعد هم آدمهای اینجا؛ ایرانیها خیلی آدمهای عجیب و غریبی هستند. در خارج معمولا آدم میداند مثلا با که سروکار دارد، با که طرف است، ولی اینجا وقتی با یک آدم آشنا میشود، نمیداند چه کاره است، چه در پیش است، چه فکر میکند. خیلی عجیب و غریباند. همینطور زندگی سیاسی، که از ارکان اصلی کاریکاتوریست است. البته الان دیگر لازم نیست کاریکاتوریستها سیاست را بکشند، برای اینکه شما در واقعیت همه چیز را میبینید و حس میکنید. هر چیز را که بکشید، در واقع کم آوردید. گذشته از اینها، آن موقع قضیه این بوده که با این شغل میخواستید به دیگران آگاهی بدهید؛ اینکه فلان چیز بد است، فلان چیز خوب است، الان یک بچه هفت ساله همه چیز را میداند، دیگر شما چه میخواهید بگویید!
یک کارتونیست دنیا را چطور میبیند، همان طنز و ظرافتی که در کار هست، در روزمره زندگی خودش هم هست؟
نه. متاسفانه اینطوری است که این آدمی که دارد این کارها را میکند، در دلش خیلی آدم غمگین و ناراحتی است، خیلی زجر کشیده و روزهای سختی را گذرانده.
این عمومیت دارد، یا در مورد خودتان میفرمایید؟
تقریبا عمومیت دارد. تمام مشکلاتی که در دنیا وجود دارد، زور، فشار، انواع و اقسام ناملایمات و… نتیجهاش این است که یک جوری بیایید آن را بیان کنید. وقتی راحت باشید، هیچوقت این کار را نمیکنید. تا حالا دیدید یک میلیاردر یک اثر هنری خلق کند، یک عکس خوب بکشد، یک فیلم خوب درست کند، یا یک موزیک خوب بزند؟! اینها دیگر اینقدر خنثی میشوند که فقط میخورند و میخوابند و انواع و اقسام تفریحات و دیگر اصلا به این چیزها فکر نمیکنند. لازمه این کار و نسخه اصلیاش همان درد و رنج و مشکلاتی است که در دنیا برای همه جهانیان وجود دارد و روی کار شما هم تاثیر میگذارد.
الان کاریکاتور در سطح عموم مردم بیننده و مخاطب دارد، برعکس قبل که فقط در قشر روشنفکر جای داشت.
دلیلش آگاهی مردم است. آگاهی بیشتر شده، بیشتر میخوانند، البته خواندن که نمیخوانند (میخندد). وسایل ارتباطات مدرن جدید خیلی کمک میکند و به نوعی آگاهی بینالمللی بهشان میدهد. حتی هنرمندان ما در ۱۰ سال گذشته خیلی پیشرفت کردند. اینجا چیزی نبوده که یاد بگیرند، رفتند اینها را دیدند، در مغزشان در کارشان اثر گذاشته. دیدند در دنیا چه چیزهایی هست که ما نمیدانستیم.
اینکه اتفاق خوشایندی است، ولی آیا از کیفیت کار کاسته نشده؟ آن موقع انگار نگاه نقادانه روی کارها بیشتر بود.
متاسفانه باید بگویم بله. آدمهای زیادی در عرصه کاریکاتور هستند، ولی کسانی که کارشان در سطح مملکتی خوب باشد، شاید ۱۰ نفر بتوانم اسم ببرم که نمیبرم تا دیگران ناراحت نشوند. دستیابی به مجلات خارجی، وسایل ارتباط جمعی، مسابقات بینالمللی، همگی عرصه کار را گسترده کرده. آن موقعها چند نفر میرفتند در بینال بینالمللی شرکت میکردند، ولی الان هر ساله هزاران نفر شرکت میکنند. میدانند چه خبر است، آن موقع نبود.
در حال حاضر وضعیت کاریکاتور ایران نسبت به حد و حدود بینالمللی چطور است؟
داستان این است که کاریکاتوریستهای ایرانی جایی برای انتشار آثارشان ندارند. کاریکاتوریست خوب، اگر بگوییم بر فرض ۱۰۰ نفر، ۵۰۰ نفر هم هستند، ولی اینها کارشان را کجا چاپ کنند؟ فقط چند روزنامه داریم که کاریکاتور چاپ میکنند. این سه، چهار تا هم به یک نفر کار نمیدهند، به چندین نفر کار میدهند. بنابراین هیچگونه مزیتی ندارد. آن موقع که در بعضی از روزنامهها و مجلات کار میکردم، برای یک کاریکاتور از پنج تا ۲۰ هزار تومان میدادند. این موضوع مربوط به هفت، هشت سال پیش است، خیلی هم دور نیست. حالا بگوییم ۱۰۰ تومان، حتی به خود من که در «همشهری داستان» کار میکردم، صفحهای ۱۰۰ تومان میدادند، بعد شد ۱۵۰ تومان برای هر طرح. در ماه میشود ۴۰۰، ۴۵۰ تومان، همین یک سال پیش. یک کاریکاتوریست در ماه سه تا کار از او چاپ شود، با قیمت ۵۰ تومان، او با این ۱۵۰ تومان چه کند؟ با خودش میگوید من اصلا باید این کار را بکنم! حتی ممکن است به خاطر یک کاریکاتور اوین و اینها هم برود. به خاطر همان یک کارش که اشتباه کشیده یا اشتباه فهمیده شده. همه اینها را باید به جان بخرد. در خارج وقتی کاریکاتور چاپ میشود، در صفحه اول و در اندازه بزرگ میزنند، ولی اینجا نه. بعضی وقتها کارهای خود من چاپ شده ۱۰ در ۵ سانتیمتر سانتی. تازه آن کاری که شما داشتید، مثلا چشم و ابرویش زرد است، میبینی ابرویش یک رنگ و چشمش فلان. حتی یک چیزهایی که خودت ننوشتی، زیرش نوشته شده. بنابراین کاریکاتوریست جایی در مطبوعات ایران ندارد. درحالیکه استعدادهای خیلی خوب هست، اینها همهشان از روی ناچاری میروند سراغ تصویرگری، تصویرگری هم که الان هم چاپ گران شده هم کاغذ، دستمزدهای خیلی پایین. اینقدر هم تعدادشان زیاد است که میگویند اینها را کجا جا بدهند؛ بعد میگویند برویم انیمیشن. میبینند انیمیشن دست دولتیهاست، چون هیچ جایی نیست که سرمایهگذاری کند، بعد انیمیشن که درست کنند، کجا نشان بدهند. تمام راهها بسته است برای این آدمهایی که خیلیهایشان بااستعداد و جوان هستند. من کار آنها را با کار جوانیهای خودم مقایسه میکنم، میبینم خیلی استاد هستند. دلم میسوزد، چون جایی ندارند، بهتدریج دلسرد میشوند، افسرده میشوند و این کار را برای همیشه میگذارند کنار.
حضور کاریکاتوریستها در نمایشگاههای خارجی چطور است؟
به خاطر جایزهها، پیش آمده که ایران آنجاها نقش مهمی داشته باشد. آن موقعها فقط من و یکی، دو نفر دیگر بودیم که چندین بار هم جایزههای بزرگ گرفتم. همین جایزهها باعث میشود جوان ایرانی از شوق اینکه جایزه پنج، ۱۰ هزار دلاری ببرد و فوری تبدیلش میکند به ریال…، در نمایشگاه و مسابقات خارجی شرکت میکند و این کار بدی است، ولی ادامه این کار باعث شده دستشان راه بیفتد. یک عده در خارج بشناسدشان یا جایزه ببرند. آدمهایی که هیچوقت کسی اسمشان را نشینده. بعضیهایشان هم واقعا کارشان خوب است. فقط یک مسئله اینکه یک عده این کار را به عنوان شغل برای خودشان قرار دادند. این بچهها منتظرند ببینند کجا چه هست و بروند. بعضی وقتها هم یک کاریکاتوریست یک کار را برای ۱۰ جا میفرستد. این موضوع را باید بداند که ممکن است دو دفعه، سه دفعه برنده شود، ولی همیشه که نمیشود. بنابراین نمیشود که یک شغل باشد.
یک جوان تازهکار در ایران کارهایش فروش میرود؟
خیلی کم. برای اینکه هنوز در این مملکت کاریکاتور را به عنوان یک اثر هنری که در خانهشان آویزان کنند، نمیشناسند. کسانی تکوتوک این کار را میکنند. علت اینکه من در کارم موفقیت دارم، به خاطر سالها تکرار اسم و یادآوری نوستالژی قدیم بوده. همه اینها به هم مربوط است و اینکه من آدم فعالی هستم، خیلی کارم را دوست دارم و دنبالش هستم. بعضیها سر سیری و همین جوری سالی چند تا کار میکشند. من هر روز مرتب کار میکنم.
در انتهای گفتوگو درمبخش درباره فعالیتهایش در صفحه اینستاگرام میگوید: «ادمین صفحه کس دیگری است، ولی خودم نظارت میکنم که چه پستی بگذارد و چه نگذارد، چون از نظر فنی خودم خیلی وارد نیستم. این فضاها و صفحهها خیلی خوب است. در واقع یک نمایشگاه بینالمللی است. قبلا بارها اتفاق افتاده بود که از شهرستان کسی میآمد و میگفت مثلا من از اهواز آمدم، از فلان جا آمدم، میآمدند نمایشگاه را ببینند و برگردند. خب، خیلیها هم نمیتوانستند بیایند، ولی این صفحه اینستاگرام باعث شده همه کارهای مرا ببینند بدون زحمت. یا مثلا خیلیها مرا نمیشناختد، یا کارهای مرا ندیده بودند، اینطوری آشنا شدند. در یک نمایشگاه فوقش ۵۰ تا کار میشود گذاشت، ولی الان دو، سه هزار تا کار از من در صفحه اینستاگرامم هست. تازه این قطرهای از دریاست، چون تعداد کارهای من خیلی زیاد است. هیچ نمایشگاهی در دنیا نیست که آدم بتواند این همه کار بگذارد، بنابراین یک نمایشگاه سیال واقعی است. در واقع برای یک هنرمند موهبتی است که خودش را میتواند تبلیغ کند، خودش را میتواند نشان بدهد. این امکان قبلا وجود نداشت.»