به بهانه اجرای نمایش «ویولن تایتانیک»
الهه حاجیزاده، سیدمهدی احمدپناه
تایتانیک یک نماد است. از زمانی که قرار شد این کشتی غولپیکر ساخته شود، قرار بود که نماد کامیابی و بلندپروازیها بشر عصر خود باشد. ساخته شد تا نماد بلوغ صنعت، مهندسی، خودباوری و تجمل باشد. شاید هم اگر غرق نمیشد، همچنان هم به همان شکوه از آن یاد میشد. اما خواسته یا ناخواسته تصویر دیگری در ذهنها به جای گذاشت. تایتانیک که با ۹ طبقه درون خود مسافران درجه یک، دو، سه و کارگران و خدمه را جای داده بود، تصویری از جامعهای با اختلافهای عظیم طبقاتی، نژادی، قومیتی و… از خود به جای گذاشت. جایی که بیشترینها و بهترینها را برای اقلیت ثروتمند و قدرتمند فراهم میکند، اما سهم زیادی – حتی از قایق نجات – به اکثریت دیگر نمیرسد. شاید آنها فقط باید باور میکردند که حقشان بیش از این است! و اینگونه شد که کشتی «غرقنشدنی» با غرق شدنش نماد فاجعه، شکست، ظلم و اختلاف شد… «میگویند تنها نوازندگان ویولن در کشتی تایتانیک تا لحظه غرق شدن کشتی مشغول نواختن بودند، چون فقط آنها بر این باور بودند که هنر تنها راه نجات است…» این قسمتی از تئاتر «ویولن تایتانیک» اثر پیترو فلوریدیا از ایتالیا است. او کشتی تایتانیک خود را در اقیانوس تئاتر جهان به حرکت درآورده و با گذر از ایتالیا، فرانسه، آلمان و برزیل به ایران رسیده است. پیترو تلاش کرده پیام تایتانیک او احترام به ارزشهای انسانی و عدم تبعیض باشد. مسافران این کشتی تماشاگران و پرسنل آن در ایران ترکیبی از بازیگران جوان ایرانی و افغانی هستند. این نمایش از ۹ دی تا ۱۲ بهمن در کارگاه دکور بنیاد رودکی و در قالب جشنواره فجر اجرا میشود. آنچه خواهید خواند، چکیدهای است از گفتوگو با عوامل این نمایش.
آوایی که غرق نمیشود
پیتروفلوریدیا
کارگردان ایتالیایی نمایش ویولن تایتانیک
در مورد خصوصیات گروهی که هدایتش را بهعهده داشتم، باید بگویم برای من شگفتانگیز بود که آنها پایههای محکم و لازم برای تئاتر را داشتند، هم از لحاظ تکنیکهای نمایشی و هم از لحاظ فرهنگی پخته و آماده بودند. اکثر آنها مملو از فرهنگ شعر و شاعری هستند، و کلام و ساختار نوشتاری را میشناسند. من به همه دنیا سفر کردهام و در بچههای ایران بهخوبی ریشههای قدیمی شعر را یافتم. من بهعنوان یک ایتالیایی ریشه در دانته و پترارکا دارم، و در ایران خود را در برابر سنتی از کلام یافتم که قدمتی همواره قدیمیتر، نابتر از آنچه در آن بزرگ شدهام، دارد.
در خیلی از فرهنگها مخصوصا فرهنگهای غربی شاهد قدرت عظیم رسانهها در زندگی روزمره مردم هستیم که گویی کلام را از دست مردم میربایند، و ریتمی ترمز دررفته به زندگی آنها میدهند. از سویی دیگر شاهد فقدان فرهنگ نوشتاری در فرهنگهای محتلف دیگری هستیم. به برخی فرهنگهای آفریقایی اشاره میکنم، که در آنها فرهنگ گفتاری و شفاهی بیشتر رایج است و همچنین رها کردن مدرسه به بستر کمیاب یا نایاب فرهنگ نوشتاری دامن میزند.
به تمام اینها میشود تشنگیای را که بچههای ایران برای آموختن و یاد گرفتن و بیشتر دانستن دارند، اضافه کرد. این برای من بیشتر از هر چیز دیگری جالب بود. چیزی که در غرب و در اروپا کمتر شاهد آن هستیم. در اینباره بیشتر توضیح میدهم: مثلا دانشگاه رفتن در اروپا رفتهرفته ارزش خود را از دست میدهد. نیاز و خواست به ادامه تحصیل در بیشتر مواقع در غرب به شدتی که در ایران شاهد آن بودم، نیست. از سوی دیگر کششی در آنها وجود داشت به سمت استادی که از غرب آمده و میتوانند بیشتر از او یاد بگیرند. پس با استفاده از آنچه از لحاظ فرهنگی در اختیار داشتند و خواست والای ایشان برای یاد گرفتن مرا مدهوش خود کردند. از وقتی به ایتالیا برگشتم، دائما به این فکر میکنم که باید گروهی در ایران با استفاده از همین بچهها تاسیس شود که بتوانند در کنار هم کار کنند و با هم همواره در ارتباط باشیم و همچنین با دیگر گروههایی که در لهستان، فرانسه و بلژیک داریم، بیشتر وارد ارتباط شویم و بین آنها دیالوگ و همکاری ایجاد کنیم. و البته لازمه آن داشتن فضایی مناسب است که بتوانند در اختیار داشته باشند.
آخرین نکتهای که آن هم برایم بسیار جالب بود، قدرت بچهها در تحلیل کردن مسائل و مشکلات روز جامعهشان با استفاده از هنر بود. اغلب شاید این تصویر در ذهن باشد که تفکرات هنری، جوایز هنری، نقدهای هنرمندان، دنیایی کاملا مجزا از مسائل روز اجتماعی و سیاسی یک جامعه دارند و بین آنها فاصلههایی نامحدود است. برای من جالب بود که بازیگران از سویی نگران بخش هنری، شاعرانه کار بودند و از سویی دیگر دغدغه بیان موضوعات و مشکلات روز جامعهشان را نیز داشتند. و به این واسطه به دو دنیایی که شاید متمایز به نظر بیایند، همبستگی ایجاد کردند.
گفتوگو با پریسا رجبی
بازیگر ایرانی نمایش ویولن تایتانیک
شناختی تازه از مهاجران افغانی
پریسا رجبی اولین بار است که تئاتر بازی میکند. در بازی او نوعی هیجان و لذت وجود دارد که تماشاگر را مجذوب خود میکند. به بهانه این اولین تجربه با او گفتوگویی کوتاه صورت گرفته که میخوانید.
این اجرا چندمین تجربه تئاتری شماست؟
من در کل اولین تجربهام است، چون این کار یک ورکشاپ آموشی بود و بعد از ورکشاپ به اجرا رسید.
تجربه همکاری با کارگردان خارجی چگونه بود؟
خیلی خوب بود، چون از اول برنامهریزیشده جلو آمدند، یعنی میدانستند که چه کاری باید انجام دهند. این کار در چهار کشور دیگر اجرا شده و درحقیقت دانشجویان و همه کسانی که علاقهمند هستند، یعنی همه بازیگر حرفهای نیستند و اینکه از اول که آمدند، کاملا قالب کار معلوم بود و میدانستند که قرار است چه چیزی را اجرا کنند.
تجربه کاریتان با بچههای افغان چگونه بود؟
واقعا بچههای خوب و بااستعدادی بودند. من قبل از این ارتباط نزدیکی با آنها نداشتم، ولی در این کار خیلی بااستعدادند، خیلی خوباند و خیلی خوشحالم که بهانهای شد که بتوانیم با هم کار کنیم و ارتباط نزدیکتری با هم داشته باشیم.
صنم نادری،از تجربه دستیاری پیترو فلوریدیا میگوید
تئاتر، راهی برای تعامل مهاجر وجامعه میبزبان
صنم نادری، دستیار پیترو فلوریدیا، ۹ سال است برای اجرای تئاتر در کشورهای مختلف دنیا همراه و دستیار پیترو فلوریدیا است. صنم ساکن ایتالیاست و بیشتر فعالیت او در تئاتر ایتالیا است. با توجه به عدم حضور پیترو در ایران، گفتوگویی کوتاه پیرامون این تئاتر با او، که دستیار پیترو در این نمایش بود، صورت گرفته که میخوانید.
شما درایران زندگی میکنید یا در ایتالیا؟
من در ایتالیا زندگی میکنم و فقط برای کارهای خاصی به ایران میآیم.
شما برای اجرا در کشورهای مختلف از دو قشر مختلف جامعه یعنی افراد اصلی جامعه و مهاجرها استفاده میکنید. با چه رویکردی این انتخاب انجام میگیرد؟
سال ۱۹۱۴ وقتی کشتی تایتانیک حرکت میکند، نماد یک پدیده مدرن بوده، نماد ترقی بوده، نماد پیشرفت بوده که با کوه یخ برخورد میکند و سه طبقه مختلف جامعه را با خودش غرق میکند. کوه یخ هم برای نویسنده اثر و هم برای ما حکم زمان بحران را دارد. حالا این بحران میتواند اجتماعی باشد، میتواند فرهنگی باشد و میتواند سیاسی باشد. تایتانیک حکم یک جامعه را دارد، چون همه چیز یک جامعه را در خودش داشت. زمانی که جامعه با یک بحران برخورد میکند، مردم در مقابلش عکسالعمل نشان میدهند. ما در این نمایش دقیقا راجع به سه موضوع حرف میزنیم. طبقهبندیهای اجتماعی، موضوعهای فرهنگی، حتی حضور زنها در جامعه. مهاجرت یکی از موضوعاتی است که در این کار به آن اشاره میکنیم.
آیا شما داستان نمایش را هم بر مبنای جامعهای که در آن هستید، تغییر میدهید؟
ما این نمایش را هر کجا میبریم، آن را مطابق با وضعیت آن کشور تغییر میدهیم. خیلی از صحنههای این کار را با بچهها نوشتیم، با بچهها گپ و گفت کردیم. یک هفته پیترو با بازیگران گفتوگو کرد و میزانسنهای جدید بر مبنای همین گفتوگوها نوشته شد. ما یک صحنه داریم که در آن راجع به حضور زنها حرف میزند. مردهایی که همیشه پای صندلیهایشان نشسته بودند، کمکم موقعیتهای اجتماعیشان را از دست میدهند. صحنه حضور زنها در جامعه بر مبنای همین گفتوگوها شکل گرفت. زنهایی که حالا در جامعه هستند و شاید مردها بهتدریج قدرتشان را از دست میدهند. از زنهایی که در مترو کار میکنند، زنهایی که تاکسیران هستند، زنهای دستفروش، زنهای استاد دانشگاه، زنهای پرسنل بیمارستان، حتی زنهای نماینده مجلس؛ میبینیم که زنها آرام آرام خودشان را وارد جامعه کردهاند. شاید عدهای این ورود را شبیه بحران ببینند، ولی بحرانی که با خودش قطعا پیشرفت خواهد داشت. راجع به مهاجران حرف میزنیم؛ مهاجرانی که الان مشکل روز جامعه هستند در همه جای دنیا. این موضوع، موضوع روز اروپاست؛ اروپایی که الان خودش از لحاظ اقتصادی و فرهنگی خیلی در بحران است و این موج مهاجران که به سمتش میآید، از شمال آفریقا و از خاورمیانه، آنها را ترسانده. گویی این مهاجران برایشان حکم کوه یخی را دارد که احساس میکنند ممکن است همه زندگیشان را از آنها بگیرد.
در این سالن تماشاگر افغانی و ایرانی کنار هم مینشینند و اجرا را تماشا میکنند و این رویدادی بسیار باارزش است. خواست شما هم همین است که تماشاگران از هر دو دسته باشند؟
البته. این موضوع روز اروپا هم هست. مثلا در ایتالیا روی تئاترهای مختلف خیلی سرمایهگذاری میکنند که مهاجران هم جزو تئاتریها باشند و بیایند تئاتر ببینند. تئاتر مستقل شهر ما از همه جای دنیا، از مصر، از مراکش و… دعوت میکند تا به واسطه آن، مراکشیهای مقیم شهرمان را به دیدن تئاتر ترغیب کند.
این تجربه برای بازیگران مهاجر چطور بوده است؟ ایا آنها هم ارتباط خوبی با این شیوه اجرا برقرار کردهاند؟
بله، تجربه آنها بسیار منحصربهفرد است. خیلی از آنها اینجا به دنیا آمده و اصلا رنگ افغانستان را ندیدهاند و بعضی از آنها نسل سوم افغانیهایی هستند که در ایران زندگی میکنند. آنها لهجه افغانی بلد نیستند، چون آنجا نبودهاند و در آنجا زندگی نکردهاند. و متاسفانه بچههایی که اینجا به دنیا آمدهاند، شرایط خوبی هم ندارند. مثلا وقتی با آنها صحبت میکنم، مجبور شدهاند آن مدرک بینالمللی را که داشتهاند، عوض کنند و مدرک تحصیلی بگیرند، بهخاطر اینکه اینجا بمانند و دانشگاه بروند. و مادامی که فارغالتحصیل شوند، باید برگردند افغانستان. یکی از آنها میگوید وقتی من دارم مونولوگم را میگویم، گریه میکنم، بهخاطر اینکه دقیقا حس مهاجرت را تجربه نکردهام، ولی اگر سال دیگر فارغالتحصیل شوم، باید برگردم کشورم و من آن کشور را نمیشناسم. افغانستان زندگی نکردهام. پدرم، مادرم و خانوادهام اینجا هستند؛ و این واقعا معضل بزرگی است، یعنی یک چیز عجیب و غریبی است که اصلا نمیتوانم درکش کنم. یکی از آنها میگوید من وقتی تیم ملی فوتبال ایران مسابقه میدهد، به غیرتم برمیخورد که بخواهم از ایران طرفداری نکنم. آنها اینجا بزرگ شدهاند و جزئی از ما هستند، یعنی عین خود ما هستند. کما اینکه افغانستان جزئی از ایران بوده و صد و خردهای سال پیش جدا شده است.
تفاوت اصلی این شیوه تئاتر را با تئاتر مرسوم و کلاسیک صحنهای در چه پارامترهایی میدانید؟
واقعا علاقه قلبیای که به این سبک تئاتر دارم، اصلا قابل مقایسه با کارهای دیگرم نیست، این سبک تئاتر را از پیترو یاد گرفتم. ما در اجراهایمان با مهاجران کار میکنیم، با دانشجوها کار میکنیم، با پناهندهها کار میکنیم. یعنی قشرهای مختلف مهاجران؛ از تحصیلکرده و دانشجویی که آمده تا بچههای۱۳، ۱۴ ساله آفریقایی که تک و تنها فرار کردهاند و آمدهاند و از دریا رد شدهاند و در آنجا ماندهاند. و دقیقا هدفمان فرهنگسازی است؛ البته دوجانبه. هم برای تماشاچی و هم برای خود بچهها. البته اول خودمان باید یاد بگیریم در گروه زندگیاش کنیم، باید تعامل کردن را یاد بگیریم، برخورد صحیح با همدیگر را یاد بگیریم، تا بتوانیم یک چیزی از درون خودمان به دیگران منتقل کنیم. مدرسه نیست که بخواهیم بهزور به کسی یاد بدهیم. تئاتر چیزی نیست که فقط بنشینیم و نگاهش کنیم. تماشاچی ما همواره درگیر است. از اینکه یکی بیاید و فقط یک چیزی نگاه کند، هیچ چیزی درست نمیشود. در این سبک تئاتر تماشاچی باید بیاید دستهایش را کثیف کند، فعال باشد، بیاید در صحنه. از تماشاچی میخواهیم که بلند شود.
گفتوگو با علیاصغر حسینی، بازیگر افغانی نمایش ویولن تایتانیک
تجربه عالی بازی با بازیگرانی که شناختی از آنها ندارم
علیاصغر حسینی جوان ۲۰ ساله افغانی است که با تمام احساس از آخرین لحظات سخت جدایی از مادر خود برای تماشاگر ایرانی و افغانی میگوید و با بازی زیبای خود اشک را بر چشمهای مخاطب میآورد. در هیاهوی تشویقهای مخاطب به سراغ او میرویم تا در رابطه با تجربه او از بازی در این نمایش بشنویم.
این تئاتر اولین تجربه شماست؟
تجربه صحنهای داشتم، ولی نه به این صورت. شاید بتوانم بگویم اولین تئاتر حرفهایام بود.
کار کردن با کارگردان ایتالیایی چگونه بود؟
در کل فضای تئاتر برایم خیلی خوب بود. همین که تنوع فضا زیاد داشت و اینکه مثلا یک پارچه به حالتهای مختلفی درمیآمد و اینکه با دوستان ایرانیام و همشهریهای خودم و کارگردانی که از اروپا آمده کار کردم، خوشحالم. دیدگاه یک کارگردان اروپایی و برخوردش با بچههای ایرانی و فضای خود بچههای افغانستانی، تلفیق خیلی خوبی بود.
به نظرت تماشاگری که این تئاتر را تجربه میکند، در پایان چه احساسی دارد؟
به نظرم اصلا فضای بین بازیگر و تماشاگر میشکند. اصلا تماشاگر خودش را همراه میداند و سعی ما هم همین است که اصلا تماشاگر جزئی از ما باشد و ما بتوانیم به او کمک کنیم در این بازی همدوش ما بیاید.
امروز تجربهات از کار در کنار بازیگران ایرانی چه تغییری کرده؟
من خودم در اینجا به دنیا آمدهام و مشکل اصلی ما این است که من خودم نسبت به افغانستان شناخت ندارم و از ایرانیها هم شناخت ندارم و این اتفاقات باعث میشود که شناخت ایجاد شود. من الان با بچههایی که داخل این کار هستند، در مورد موسیقی افغانستان، در مورد تئاتر افغانستان و در مورد همه هنرهایش گفتوگو کردهام. در افغانستان ۳۰ سال جنگ بوده و نتوانسته هنرش را ارتقا دهد. البته فکر میکنم قدمهایی برداشته شده، ولی باید بیشتر برداشته شود.
فکر میکنی یک روزی خودت هم دلت بخواهد تئاتری در افغانستان به روی صحنه ببری؟
صددرصد، ولی بچههای افغانستان که تئاتر کار میکنند، ولی یک مقدار زمان میخواهد که هنرمندان همدیگر را پیدا کنند و با هم تعامل داشته باشند. و در این کار این اتفاق افتاده است.
گفتوگو با حوا خلیلی، بازیگر افغانستانی نمایش ویولن تایتانیک
پل ارتباط با ایرانیان را پیدا کردم
او دختری ۱۹ ساله ریزجسته با چشمانی عمیق است و با تمام وجود خود با تماشاگر ارتباط برقرار میکند و با اشتیاق به سوالهای ما پاسخ میدهد.
شما در ایران متولد شدهاید؟
بله، در ایران متولد و بزرگ شدهام. ۱۹ سال دارم و از سال ۱۳۹۳ شروع کردم به کار فرهنگی و تئاتر را ادامه میدهم و دو سال است که تقریبا میشود گفت حرفهای هستم.
قبلا با گروه آقای پورآذری کار کردید؟
با آنها آشنایی دارم، در ورکشاپهایشان هم شرکت کردهام، ولی تا کنون اجرایی با ایشان نداشتهام. ما خودمان یک موسسه داریم به اسم موسسه گروه هنری سلما که همه تبعه افغانی هستیم و به کمک استادمان تلاش میکنیم تئاتری را برای اجرا آماده کنیم.
چند وقت برای این تئاتر تمرین کردید؟
اول قرار بود فقط به مدت یک شش روز ورکشاپ باشد که در یک هفته اصول اصلی کار اجرای عموم را با ما کار کردند و بعد از یک هفته، حدود یک ماه ما این کار را تمرین کردیم و برای اجرای عموم آمادهاش کردیم.
تجربه درونی خود شما از مجموعه اجراهایی که تاکنون داشتهاید، چه بوده است؟
والا من در این سه سال اجرای عموم داشتم. اجراهایی بوده که گاهی نظرات بینندهها را میدیدیم، اما این کار فوقالعاده بود. بیننده اصلا در اینجا نقش بیننده را ندارد، بلکه یک کسی است که مثل ما تمام این حسها را دریافت میکند و یک نکته خیلی مثبتی که من دریافت کردم، این بود که بین ما یک پل ارتباطی برقرار میشود که این فوقالعاده است. ما تا الان کار هنری انجام میدادیم، ولی این کار باعث شد یک وحدت به وجود بیاید و امیدوارم که ادامه پیدا کند.
تجربه کارکردن در کنار بچههای ایرانی چگونه بود؟
آنها فوقالعاده هستند. بچههای ما در ابتدا عادی بودند، چون اصطلاحا یخهایشان آب نشده بود، ولی بعد از دو، سه روز که کاملا با هم آشنا شدیم، میشود گفت که یکدست و یکتن شدیم. هیچکدام از بچههای ما افغانستانیها و ایرانیها، بهعنوان تبعه اینجا نبودند، بلکه همه بهعنوان انسان در کنار هم تلاش کردیم و اصلا حس نمیشد اینجا تبعیضی باشد و تفاوت مرزها اصلا اهمیتی نداشت.
بازیگران غیرحرفهای اما سرشار از عشق
آرش عباسی، تهیهکننده نمایش ویولن تایتانیک
الان که فکر میکنم، میبینم «ویولن تایتانیک» کاری بود با حسهای متناقض. گاهی چنان سر شوقم آورد که فکر میکردم تئاتر بالاخره روی خوشش را بعد از گذشت ۲۶ سال نشانم داد و گاه چنان خسته و افسردهام کرد که آرزو میکردم کاش هیچوقت خطر نمیکردم و زمینهساز این اجرا نمیشدم. اما درنهایت تئاتر کار کردن با همین حسهای متناقض است که لذتبخش میشود.
«ویولن تایتانیک» از یک دیدار شکل گرفت. پنج سال پیش رفته بودم که با یک کارگردان ایتالیایی آشنا شوم و زمینه همکاری با او را فراهم کنم. اولین تصویری که از او دیدم، انسانی پرانرژی بود که داشت همین تصاویری را که امروز از نمایش میبینیم، برای دستیارش تعریف میکرد تا با بازیگرانش تمرین کند. من شیفته شکل کارش شدم و او بر عکس علاقهای به کارهای من نداشت و این بیعلاقگی را پنهان هم نمیکرد. تئاتری که او کار میکرد، سرشار از تصویر و حرکت بود. برای هر دیالوگ یا مونولوگ تصویری طراحی میکرد و من بر عکس آدمی بودم که دوست داشتم شخصیتهای نمایشم بیشتر حرف بزنند. بااینحال از همان تاریخ شروع به برنامهریزی کردم تا او را به ایران بیاورم. اولین تلاشم تا لبه مرز رفت و متوقف شد. ویزا را گرفتیم، بلیت را هم خریده بودیم، ۲۴ ساعت مانده به پرواز در یکی از تمرینهایش از بلندی افتاد و دستش شکست و سفرش کنسل شد. پیترو فلوریدیا که قرار بود با عنوان طراح صحنه و مشاور کارگردان در نمایش «ماه روی پیشانی» با ما در بیستمین جشنواره تئاتر کودک شرکت کند، سفرش کنسل شد و ویزای ایرانش بلااستفاده ماند. یک سال بعد برای کار با بچههای فلسطینی عازم آنجا شد، اما همان ویزای استفادهنشده ایران باعث شد تا اسراییل ساعتها در فرودگاه متوقفش کند و بالاخره نهتنها برش گرداند که برای همیشه از ورودش به فلسطین جلوگیری کرد. پیترو آن نمایش را اینترنتی آماده کرد و آنجا اجرا برد.
بالاخره دو ماه پیش دومین تلاش ما برای آمدن او به ایران نتیجه داد. آمد و با بچههای ایرانی شروع به کار کرد، اما همان روز اول اصرار داشت تا بچههای مهاجر برایش پیدا کنم. واقعیت این است که توان فراهم کردن خواستههایش را نداشتم، اما دلم میخواست حداقل کار ممکن را برایش انجام دهم. در اوج ناامیدی جستوجو برای یافتن مهاجران را که همه میدانیم فقط افغانستانیها هستند، آغاز کردم و خیلی زود به نتیجه رسیدم و این شد مهمترین دستاورد «ویولن تایتانیک» تا این لحظه؛ کشف بچههای بااستعداد و خارقالعاده افغانستانی که تمام وجودشان سرشار از عشق است. یک دیالوگ را به زبان نمیآورند، مگر آنکه با روح و جانشان درکش کنند، حسش کنند و بعد به زبان جاری کنند. باید اعتراف کنم، گروه بازیگران «تایتانیک» باعث تغییری در کار کردن من شدند. من سالها معتقد بودم بهجز بازیگر حرفهای در تئاتر نباید با کسی دیگر کار کرد. اما همین حالا در حال فکر کردن به نمایشی هستم که بازیگرانش همین بچههای بااستعداد و درخشان هستم. این یکی از همان لذتهای تئاتر است و من از این بابت بسیار خوشحالم.
شماره ۶۹۵
[…] 38 . لنگر تایتانیک در بندر تهران | مجله 40 چراغ2 فوریه 2017 … «میگویند تنها نوازندگان ویولن در کشتی تایتانیک تا لحظه غرق شدن کشتی … من به همه دنیا سفر کردهام و در بچههای ایران بهخوبی ریشههای قدیمی شعر را یافتم. … ما این نمایش را هر کجا میبریم، آن را مطابق با وضعیت آن کشور تغییر میدهیم. … حتی زنهای نماینده مجلس؛ میبینیم که زنها آرام آرام خودشان را وارد جامعه کردهاند. […]