گفتوگو با امیر جعفری و امیر مهندسیان بازیگر و کارگردان نمایش «گم و گور»
الهه حاجیزاده
سیدمهدی احمدپناه
کمتر از آنها میدانیم. شاید هم نمیخواهیم بدانیم. حتی تصورش را هم نمیتوانیم بکنیم که یک مردهشوی چگونه وارد این حرفه میشود و چگونه با آن کنار میآید؟ اما اگر این عدم تمایل ناخواسته را کنار بگذاریم، مردهشویها حرفهای زیاد و داستانهای فراوانی برای بازگو کردن دارند. روایتهایی که عوامل نمایش «گم و گور»، با آن مواجه شدند و آنچه میخوانید، چکیدهای است از این رویارویی.
به چه دلیل نوشتن درمورد مرگ برای شما جذابیت داشت؟
امیر مهندسیان: مرگ شاید اولین چیزی باشد که به ذهن همه ما میرسد. من ابتدا فضایی را که قرار است نمایش در آن اتفاق بیفتد، برای خودم ترسیم میکنم. بعد شروع میکنم به تعریف کردن قصه. من مرگ را شوخی نمیگیرم. بعضی از افراد در شغلهایی هستند که آنقدر مسئولیتپذیری دارند که افراد دیگر شاید اینگونه به آن شغل نگاه نمیکنند. اینکه من با مرگ طنازانه برخورد کردهام، شاید نظرات مختلفی را ایجاد کند. انسانها یا به مرگ خیلی فکر میکنند، یا از آن فرار میکنند. اصلیترین چیز میتواند برای همه مسئله مرگ باشد. یکی از اقوام ما درگذشت و هنوز بعد از چندین ماه همه غصه میخوردند، درحالیکه فرزند همان شخص فوتشده صاحب بچه شده بود، ولی کسی شکرگزار طبیعت نبود که چنین اتفاق زیبایی در آن رخ داده. مرگ و تولد قانون طبیعت است و نمیتوان از آن فرار کرد.
اولین مواجهه شما با این متن چگونه بود؟
امیر جعفری: این موضوع برمیگردد به سه سال پیش و نمایشی به اسم «لیلی نام همه دختران من است» که کارگردانی آن را مهندسی انجام داده بود. موضوع اثر در مورد دفاع مقدس بود و خیلی برایم جالب شد وقتی دیدم جوانی که حتی در زمان جنگ به دنیا هم نیامده، اینگونه زیبا به جنگ نگاه میکند. یکی دیگر از دلایل این بود که من اصولا کار با جوانان را دوست دارم. فکر میکنم خلاقیت زیادی دارند و از طرف دیگر حس میکنم این خمس کار من است و اگر همیشه فقط با حرفهایها کار کنم، پس چه کسی با آنها کار کند؟ فکر میکنم ما باید با آنها کار کنیم تا بازیگران دیگر هم جرئت کنند و با آنها همکاری کنند. نمایشنامه این اثر هم به این دلیل که در مورد مرگ و زندگی بود، برایم جذابیت داشت و مرگ و تولد هم که مسئله همیشگی من بوده، بیشتر برایم جذابیت پیدا کرد. حتی خودم بعد از تماشای تئاترش به او گفتم دوست دارم در کار بعدی تو بازی کنم و قرار بود این نمایش را سال پیش به صحنه ببریم که نشد، به این دلیل که من سرکار بودم.
تا به حال مردهای از نزدیک دیدهاید؟
امیر مهندسیان: خیلی زیاد. برای اجرای این نمایش با بسیاری از مردهشویها صحبت کردم. اصولا برای اجرای تئاترهایم در ذهنم تلاش میکنم فیلمنامه ببینم، یعنی چندین لوکیشن را تجسم کنم. در شهرستانهای مختلف با مردهشویها ساعتها صحبت میکردم و میدیدم که چگونه میاندیشند.
شما مرگ را چگونه میبینید؟
امیر جعفری: نمیدانم. فکر میکنم الان مردهایم و بعد از مرگ تازه زندگی میکنیم.
مردهشویها راحت در مورد کارشان صحبت میکنند؟
امیر مهندسیان: اصولا این افراد خیلی اهل گفتوگو با دیگران نیستند، اما اگر اعتماد کنند و سفره دلشان را باز کنند، چیزهای جالبی برای گفتن دارند. یک خانمی نزدیک کاشان بود که غسالخانه از محل زندگیاش فاصله داشت و شبهایی که سرد بود، یا کارشان زیاد بود، در محل کارشان میماندند. در شهرستانها این افراد را به مهمانیها دعوت نمیکنند یا نوزاد را تا مدتها به دست آنها نمیدهند و فکر میکنند شوم هستند و… او برای ما تعریف میکرد که روزی یکی از شیخهای روستاهای اطراف که زن صیغهای داشته، تلفن میکند و از این خانم مردهشوی میخواهد زن صیغهاش را که فوت شده، بشوید و دفن کند و پول خوبی هم بگیرد. این خانم که با دخترخالهاش کتلت میخوردند و میخواستند چند ساعتی با هم بگویند و بخندند، بساط تفریحشان را جمع میکنند و به آن منطقه میروند و تا صبح زن صیغهای شیخ را که فوت شده بود، میشویند و موهایش را میبافند و برایش لاک میزنند و… این خانم تمام ماجراهای آن شب را خیلی راحت تعریف میکرد و کلی هم با او خندیدیم. این اتفاق در یک نگاه کاملا گروتسک به نظر میرسد. ابراهیم شریفزاده که موسیقی زیبای نوایی نوایی را که از موسیقیهای ماندگار خراسانی است، خوانده، مردهشوی بوده است. او برای مردهها میخوانده و خیلی افراد با این کار مخالفت میکردند و عدهای هم برعکس میخواستند که حتما استاد شریفزاده آنها را بشوید و تا صبح برایشان بخواند. او جایزه سال موسیقی خراسان را میبرد، ولی به او نمیدهند، به این دلیل که او یک مردهشوی بوده!
در این مدت که تحقیق میکردید، متوجه شدید که چرا عدهای میروند و مردهشوی میشوند؟
امیر مهندسیان: در برخی موارد پدر یا مادر این افراد مردهشوی هستند و بچههایشان هم به سمت همین کار میروند. در روستاها دخترانی که زیبا باشند، از همان ابتدا رویشان اسم میگذارند، اما اگر به مردهشویی رو بیاورند، کسی سراغشان نمیرود. مرده شستن کاری اعتیادآوراست، یعنی کسی که زیاد مرده بشوید، به این کار عادت میکند. آنها نسبت به خیلی چیزها بیتفاوت میشوند و شاید سادهتر برخورد میکنند و درنهایت فکرشان این است که مثلا چرا فلانی اینقدر برای ما ناز میکند؟! او که درنهایت زیر دست خودمان میآید!
تا به حال شسته شدن مرده را از نزدیک دیدهاید؟
امیر جعفری: بله، پدر خودم را دیدم. من بسیار ناراحت بودم، به این دلیل که آخرین باری بود که میتوانستم پدرم را ببینم. ترس از مرگ به دلیل شیوه تربیتی ماست. مرگ همه جای دنیا تلخ است، ولی مرگ پایان هرچیزی نیست و قرار نیست تمام شویم. اگر از بچگی ما را اینگونه تربیت میکردند که مرگ اصلا چیز عجیبی نیست و حتی ممکن است شیرین هم باشد، دیگر نمیترسیدیم. مولانا به زیباترین شکل ممکن میگوید که بمیرید قبل از اینکه بمیرید. تجربه مردن قبل از مرگ واقعی حتی خیلی هم جذاب است.
یک مردهشوی چه اشتباهی میتواند داشته باشد که درواقع اشتباه آخرش محسوب شود؟
امیر جعفری: کوچکترین اشتباهی میتواند کارش را خراب کند، مثلا بترسد به جای یک بار سدر زدن دو بار به مرده سدر بزند. اگر شستوشوی مرده از ترتیب درستش خارج شود، کارش خراب شده. بههرحال این کار قانون خودش را دارد.
اصلا به جزئیات کار مردهشویها دقت کردهاید؟
امیر جعفری: بهطور کلی دوست دارم خودم را در جای کاراکتر تصور کنم و لازم نیست در همان موقعیت قرار بگیرم. جزئیات را بررسی کردیم و قطعا به آن توجه داشتم.
در مورد انتخاب بازیگرانتان توضیح دهید. فکر میکردید الناز شاکردوست بازی در این نمایش را بپذیرد؟
امیر مهندسیان: من دنبال یک دختر زیبا بودم و وقتی متن را به الناز شاکردوست دادم، بازی در این نمایش را پذیرفت.
چرا زن و مرد نمایش، زن و شوهر نیستند؟
امیر مهندسیان: همه همین فکر را میکنند. در فیلم «خواب تلخ» هم همین اتفاق میافتد و زن و مرد فیلم در آخر وقتی که مرگ فرا میرسد، تصمیم میگیرند با هم ازدواج کنند. به این خاطر که تنها مردی که دختر کنارش بوده، این مرد است، فکر میکند هیچکس جز او برایش وجود ندارد و مراد را اینقدر دوست دارد.
شما شخصیتی را بازی میکنید که دعا میکند که آدمها بمیرند.
امیر جعفری: اصولا فلسفهای است که در هر شری خیری نهفته است و هیچ دکتری نمیتواند دعا کند که یک بیمار بمیرد. هیچکس نمیتواند دعا کند شیشهها بشکند و… هر اتفاقی همینطور است. در هر شری خیری نهفته است، اما مسئله اینجاست که گاهی برخی از شرها در اتفاقات بیشتر از خیرهایش است. این نمایشنامه نشاندهنده این است که ممکن است همه از مرگ عزیزانشان ناراحت شوند، اما هستند افرادی که در این بین از این اتفاق خوشحال خواهند شد. یعنی آرزویش است که عدهای بمیرند.
فکر میکنید یک مردهشوی واقعا مردهها را دوست دارد؟
امیر جعفری: اصولا این افراد به تنهایی میرسند و فکر میکنند یک مرده بیشتر حرف آنها را میفهمد تا یک زنده. در بین دیالوگها هم میگوید بیرون از اینجا من کاری ندارم و اصلا برایم مهم نیست که در آنجا چه اتفاقی میافتد. درواقع به جایی میرسند که همه آمال و آرزویشان این میشود که با مردهها عشقبازی کنند. ما شاید فکر نمیکنیم کسی باشد که از آمدن یک مرده تا این حد کیف کند!
به نظرتان وحشتناک نیست که یک نفر منتظر باشد که کس دیگری بمیرد؟
امیر مهندسیان: وحشتناک که هست، ولی همیشه در میان عدهای این احساس وجود دارد. زمان تحریم داروها چقدر انسان بهخاطر نبود دارو فوت شدند؟! برای کسی هم مهم نبود و خیلیها دنبال پول بودند.
فکر میکنید مخاطب در مورد مرگ چه دریافتی از تئاتر شما خواهد داشت و دوست دارید چه چیزی با خود ببرد؟
امیر مهندسیان: امید. من خیلی چیزها را دوست دارم درک کند و اول از همه امیدوار باشد و زندگی کند و بداند که مرگ همیشه در کنار اوست و زندگی آدمهایی را که اینگونه عاشقانه مثل کاراکترهای نمایش زندگی میکنند، ببیند.
شخصیتی که بازی میکنید، به نظر میرسد آلزایمر دارد. آیا واقعا اینطور است؟
امیر جعفری: نه، فکر میکند که آلزایمر دارد. به این دلیل که دو سال است مرده نشسته، میترسد یادش برود چگونه باید مرده بشوید. این یک توهم است که فکر میکند ممکن است همه چیز یادش برود. مثل بازیگری که سالها روی صحنه تئاتر نرفته باشد و یکباره در سن ۷۰ سالگی مجددا به صحنه برود و بترسد که آیا میتواند دیالوگها را حفظ کند یا نه!
امیر مهندسیان: نه. آلزایمر ندارد و این کلمه هم از دهان پسری گفته میشود که هیچی نمیداند و فقط شنیده و یک جایی هم میگوید فوبیا مرض است. شخصیت اصلی فقط افسردگی گرفته، آن هم بهخاطر نبودن روزی که روزی او از طریق مردهها به دست میآید.
– ایده تولد کودک از کجا آمد؟
امیر مهندسیان: همه ما منتظر مرگ هستیم و کسی به تولد فکر نمیکند. ما باید منتظر تولدها باشیم و چراغانی کنیم، اما مدام برای رفتگان عزاداری میکنیم. مراسم عزاداری ما طولانی میشود. مثلا پدربزرگمان را از دست میدهیم، هرچند که انسان خوب و عزیزی هم بوده، اما باید به زندگی فکر کرد. در بروشور هم به همین نکته اشاره کردم. دوست دارم امید همیشه وجود داشته باشد.
فکر میکنید شخصیت مردهشویی که بازی میکنید، واقعا کارش را درست انجام نمیداده، یا اینها همه حرف مردم است؟
امیر جعفری: یکی از حرفهای اصلی نمایشنامه همین حرف مردم است. یعنی حرف مردم باعث میشود که ما ندیده و نشنیده یک چیزی را به هم بگوییم و اشاعه خرافات یا شایعه بدهیم. مثل بچگیهایمان که اگر مرگ را به شکل دیگری به ما معرفی کرده بودند، شاید نگاهمان فرق میکرد. به خودش میگوید من مگر چه کار کردهام؟ من فقط مرده میشویم. به همین دلیل میگویند به هرچیزی اعتماد نکنید و شایعات را نپذیرید.
امیر مهندسیان: بله، حرف مردم واقعا در زندگیهایمان معضل شده است و آنقدر نقش دارد که میتواند یک مردهشوی را از نان خوردن بیندازد.
چندتا تئاتر دیدهاید که در مورد مردهشوی باشد؟
امیر جعفری: یکی از اینها را همسر خودم بازی میکرد به اسم «زمزمه مردگان». فکر میکنم در سال ۸۰ اجرا شد و سیامک احصایی آن را اجرا کرد و ریما رامینفر نقش مردهشوی را بازی میکرد. خیلی کم چنین تئاترهایی دیدهام.
فکر میکنید در تئاتر صحبت از مرگ که میشود، چه اتفاقی میافتد؟
امیر جعفری: مرگ یک واقعیت است و باید آن را پذیرفت. از بچگی نگذاشتند که ما بفهمیم مرگ و از دست دادن وجود دارد. فکر میکنم حتی مردهشوی بودن خیلی جذاب است و حتی در نمایش هم این را بیان میکند و میگوید که اتفاقا اینجا تنها جایی است که راحت میخوابیم.
شماره ۷۲۳