نگاهی به فیلم «مَلی و راههای نرفتهاش»
شکیب شیخی
وقتی زنی مطلع میشود که شوهر مهندس یک خانم او را کتک زده است، در جواب دوست متعجبش، جمله فوق را میگوید و بنده هم فکر میکنم حق با اوست. «آدم نفهم، نفهمه» از هر قشر و سطح تحصیلات و شغل و جایگاهی که میخواهد باشد. این جمله یعنی یک مهندس و دکترِ نفهم فرقی با یک راننده نفهم ندارند، زیرا هر دو نفهم هستند. نفهم چه فقیر باشد و چه غنی، نفهم است. نفهم میتواند بیننده، منتقد یا فیلمساز یک فیلم نیز باشد و کماکان نفهم باشد. منطق «فهیم» و «نفهم» بودن آنقدر برای تهمینه میلانی برجسته میشود که تا حدی ساختار واقعیتی را که مدنظرش است، به سمت خود متمایل میسازد، اما این فیلم آنقدر «بانمک» است که اگر بخواهم وارد بحثهای جدی اجتماعی شوم، باید طول متنی را که مینویسم، بسیار بیشتر از حد مجاز نشریه تنظیم کنم.
تهمینه میلانی باز هم فیلمی ساخته مملو از آدرسها و چینشهای تصنعی و اغراقشده از خشونت و بهطور ویژه خشونت خانگی علیه زنان. داستان چیز خاصی ندارد جز اینکه یک دختر که تحت کنترل استبدادی پدر است، شیدای پسری نااهل شده و با او ازدواج میکند و کابوسش در خانه شوهر ادامه پیدا میکند و آخرش هم میزند شوهر را ناکار میکند و خودش هم در قطاری قرص میخورد که خودکشی کند. اگر از تهمینه میلانی بپرسی در پرداخت این قصه چهار خطی چه کرده است که به نظرش ارزش فیلم شدن داشته، لابد طبق معمول میگوید اهمیت مضمون و قصه به حدی است که نیازی نیست سینمای سنگینی برای بیانش تمهید دید. هدف خانم میلانی دادن پیام و روشنگری است و خودش را آنقدر متعهد به واقعیات اجتماعی میبیند که وارد بحثهای بچگانه سینما نمیشود، چون اگر میشد، حداقل در فیلمش دقت بیشتری به خرج میداد.
بیدقتیهای ریز فیلم در کجا هستند؟ آن صحنه صندوق عقب و تماس را به یاد بیاورید. آن صحنه آنقدر برای خانم میلانی مهم بود که بهعنوان صحنه افتتاحیه فیلم از آن استفاده کرد. سیامک ملی را در یک رستوران گیر میآورد و او را میاندازد صندوق عقب یک ماشین که ببرد در ناکجاآبادی کاملا خارج از شهر تا احتمالا بُکشد. مدت زمان بسیاری از یک رستوران در شهر تا آن خرابه باید طول بکشد، اما مَلی جان ۳۰ ثانیه آخر با موبایل به آقای رئیسی دسترسی پیدا میکند، چون اگر این دسترسی در شهر اتفاق میافتاد، شاید سرنوشت فیلم و شخصیتهایش به شکل دیگری رقم میخورد و تهمینه میلانی این را نمیخواست، حتی اگر شده بهزور. این صحنه که آنقدر برای فیلمساز نسبتا پرادعای ما مهم بود، اینقدر آبکی از آب درآمد، پس شاید اگر از قرص خوردن مَلی در قطار حرفی به میان بیاورم، عملی مسخره باشد. بله! مسخره است اگر بگویم آدمی که نه ریالی پول به همراه خود دارد، و نه آنقدر آرامش دارد که بفهمد گوشیاش شارژ تمام نکرده، قرص از کجا آورد؟ البته اینها اصلا مسخره نیست، چون کارگردانی که به فیلم خود تعهد نداشته باشد، چگونه میتواند ادعای تعهد به جامعه داشته باشد؟
کدام جامعه خانم میلانی؟ مخاطبتان کیست؟ برای «ملی»های جامعه؟ آنها که حتی اجازه کلاس خیاطی رفتن هم ندارند، سینما چطور ممکن است بروند؟ خانواده «ملی»ها؟ آنها که لت و پار شدن «دردونه»شان هم تکانشان نمیدهد، فیلم شما سیری چند خواهد بود برایشان؟ سرشان هم که گرم «سریال» و «سبزی پاک کردن» است. به سیامکها؟ او که بچه خود را کشت؟ مسئولان؟ خب یک نامه برایشان بنویسید. راستی یاد دوران بارداری ملی و سقط بچهاش افتادم. به نظر من که چنین کاری قتل عمد محسوب میشود –و محسوب نشدنش هم پیگیری میخواهد- و با رضایت شاکی خصوصی، مجرم از زندان آزاد نمیشود، بلکه مدعیالعمومی در کار هست و وقتی پای قتل در میان باشد، خیلی ادعاهای آن خانم محلی از اعراب ندارد، بلکه جریان قانونی خودبهخود پیگیری میشود. نمیدانم، شاید من چیزی را از قلم انداخته باشم، یا ندانم. مهم هم نیست واقعا، چون سوالاتی تا همینجای کار مطرح شد که اهمیتشان کلیت [مبتذل] فیلم شما را روشن میکند.
این فیلم نیز مانند باقی آثار خانم میلانی بهشدت ترسو بود. نه میتوانست طرف قانون را کاملا بگیرد و نه خانواده و نه زن و نه مرد. خانم میلانی پیشتر هم در فیلم دیگرشان که نامش پاک از سرم پریده –شاید «شب و روز؟»- نسخهای از روابط را پیشنهاد کرده بودند که پلی بود بین یک سنت قرون وسطایی –یعنی آنجایی که آسیبشناسی دولتی میکنند- و یک وضعیت جاری در غرب –که مخاطب جوان هم از دستشان نپرد- و بنده اطمینان دارم که «تحلیل» چیزی نیست که با «یک ذره از این یک ذره از اون» جمعوجور شود.
مَلی قصه ما از تمامی اطرافیانش به غیر از آقای رئیسی ضربه خورد، یعنی دقیقا همان افرادی که به جای ملیحه، ملی صدایش میزدند و کاش حداقل عنوان این فیلم این نکته را رعایت میکرد و حق او را «برای ملیحه بودن» به رسمیت میشناخت.
برای آنکه انصاف را رعایت کنم، حرفهای این فیلم را فرموله میکنم تا به درد «تعلیم و تربیت» مدنظر فیلمساز ما بخورد:
خانوادههای گرامی با محبت بیشتری با فرزندانتان برخورد کنید که «توسری خور» یا «وحشی» بار نیایند. مسئولان محترم در اطلاعرسانی حقوق قانونی زنان و مراجعی برای پیگیری مصیبتهای اینچنینی –شماره آقای رئیسی را عرض میکنم- یاری کنید. همسایههای عزیز یا فضولی نکنید، یا اگر میکنید، پیگیر فضولیتان باشید. دختران عزیز اگر کسی در همان ابتدا از «کتک زدن» صحبتی کرد، یا گفت «خنگت دوستداشتنیتره» با «مُشت» در دهانش بکوبید –زیرا «سیلی» برای بچههاست و «مشت» برای بزرگسالان- تا لازم نباشد با قفل فرمان و آچار چرخ ترتیبش را بدهید و خود را هم خلاص کنید. البته اگر کار بالا گرفت، بههرحال آن قفل فرمان کلیدی به رهایی است. مردها هم لطف کنند یک ذره نجیبتر و «فهیم»تر باشند.
چقدر بهتر از خانم میلانی و «راههای نرفتهاش» پیام را رساندم. البته با این تفاوت که من به این کمدی «وقوف» دارم، اما خانم میلانی محترم ما، از «سوپراستار» به این طرف، عادت دارد که «ناخواسته» کمدی بسازد.
*عنوان این مطلب دیالوگی از همین فیلم است.
شماره ۷۱۸