درباره کیم کیدوک و سینمای غریب او
شکیب شیخی
کیم کیدوک از آن دست کارگردانهایی است که شاید برای بسیاری از ما سرگیجههایی متنوع ایجاد کند. از یک سو مضامین مورد استفاده او تا حد بسیار زیادی ذهن را درگیر خود میکنند و اتفاقا خود او هم به این مسئله واقف است. اما از سوی دیگر، سینمای او را داریم که چون به مرور زمان شکل گرفت و هر بار هم شکل خود را از دست داد، چیزی نصیب ما نمیکند تا بتوانیم صورتبندی و حتی تقلید کنیم. به عبارت بهتر، با کارگردانی روبهرو هستیم که سینمایش، سینماست، اما ما را بیشتر به سمت مفاهیمی سوق میدهد که لزوما سینمایی نیستند.
از بودیسم گرفته تا مسیحیت، تفکر معنوی همواره نقشی پررنگ در سینمای کیم بازی میکنند. اگر قرار باشد او را روی طیفسنجی قرار دهیم، متوجه میشویم که هر چه او پختهتر میشد، مفاهیم معنوی مدنظرش بیشتر در بافت فیلم جا خوش میکرد. «بهار، تابستان…» نمادهای بودایی مانند خروس و گربه و مار را به شکل کتیبهای کدگذاریشده مقابل مخاطب میگذاشت که باید به طور کامل دور آن را قلم میگرفتی و فیلم را میدیدی. اما «شفقت» که دیگر فیلم مطرح او در سطح جهان است، توانست فیلم را فارغ از آشنایی یا عدم آشنایی ما با شفقتی که مادری چون مریم برای عیسی دارد، روی پرده ببرد. به هر صورت، کیم سینمای عجیبی داشت. در جنبش MeToo هم پرونده عجیبی داشت و درنهایت از شرق آسیا به شرق اروپا رفت تا تنها چند روز پیش از تولد ۶۰ سالگیاش بر اثر یکی از دردهای مشترک بشری فوت کند؛ دردهای مشترکی که شاید دغدغه اصلی او بودند.
بوداییِ پانک
پیتر بردشاو – گاردین
شاهکار هنری کیم کیدوک، و یکی از بزرگترین آثار سینمای مدرن کره، «بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار» (۲۰۰۳) بود که حکایتی همزمان متین و گیرا را به تصویر میکشید. این فیلم داستان زندگی یک راهب جوان را که تحت تعلیم پیر فرزانهای بود، در مسیری جاودانه به سمت خرد و فرزانگی حکایت میکرد و یکی از نادرترین آثار سینمایی در نوع خود بود؛ یک فیلم واقعا معنوی.
البته نمیتوان صفت «معنوی» را برای دیگر آثار کیم استفاده کرد، گرچه فیلم «شفقت» (پیتا/ ۲۰۱۲) او ابعادی گرینی داشت و سرشار از تجسمات مسیحی بود و درنهایت توانست شیر طلا را در جشنواره ونیز ببرد. در این فیلم هم با یک خلافکار سطح پایین روبهرو هستیم که کارش شرخری است و این کار را با مجبور کردن قربانیهای خود به شرکت کردن در یک تصادف ساختگی فلجکننده انجام میداد تا درنهایت بتواند پول بیمه آنها را به جیب بزند. سپس سروکله زنی پیدا میشود که ادعا میکند مادر واقعی این خلافکار است و او را در کودکی رها کرده و حالا که این کار او باعث شده خلافکار قصه ما به راه خلاف بیفتد، عذاب وجدان گرفته است. این فیلم ایده جالبی دارد و گرچه شاهکار نیست، اما بهخوبی نشان میدهد کیم چقدر به مفهوم «رحمت» علاقهمند است.
فیلمهای خشنتر کیم، مثلا جزیره (۲۰۰۰)، آدم بد (۲۰۰۱) و چوبآهنی شماره ۳ (۲۰۰۴) هم آنقدر سبک خاصی دارند که نوعی طرفدار کالت را جذب سینمای کیم کرده باشند. کیم هم مانند فیلمساز بزرگ کرهای معاصر خود، پارک چانووک، بهخوبی میدانست که چطور میتوان خشونت را به تصویر کشید و مانند لی چانگدونگ هم علاقه خاصی به مسیحیت و زندگی معنوی داشت. اما چیزی که مخصوص خود فیلمهای کیم بود، کیفیتی بود که من نامش را نوعی بودیسم پانک میگذارم.
وقتی نگاهی به اینترنت بیندازیم و نظر تماشاچیها یا منتقدان را درباره فیلمهای شما مطالعه کنیم، بلافاصله متوجه میشویم افراد زیادی شما را به عنوان کارگردانی «جنجالی» میشناسند. من این حس را دارم که خود شما هم از این مسئله استقبال میکنید. نظر خود شما درباره این صفت چیست و اساسا فکر میکنید یک کارگردان باید جنجالی باشد یا نه؟
خود من هم میدانم که تماشاچیهای فیلمهای من نظرات مخالف یکدیگر را دارند، اما من هرگز با نیت ایجاد این بحثها فیلم نساختهام. من با خالصترین نیت، فکرهایم را به فیلم تبدیل میکنم. البته کاملا طبیعی است که افراد از فیلمهای من احساساتی متضاد با هم داشته باشند، اما خود من هرگز با نیت ایجاد فضای قطبی بین تماشاچیها فیلم نساختهام. البته به نظر من کشمکش بین تماشاچیها و منتقدان پس از تماشای یک فیلم نکتهای مفید و مثبت است.
با در نظر گرفتن این مسئله که به نظر من فیلمهای شما سرشار از همزیستی قطبهای مختلفی چون سیاه و سفید، تاریکی و نور، یا اندوه و امید است، در این روزها که جهان سرشار از این قطبهای واقعی است، مثلا ظهور گروههای سیاسی راست افراطی، گروههای تروریستی و حتی کشورهایی که با تروریسم میجنگند، آیا وقت خوبی برای کارگردان بودن است؟
البته که اینطور است. امروزه گستره زیادی از فیلمها وجود دارند؛ فیلمهای انسانی، کمدی یا حتی سیاسی. امروز موضوعاتی مثل جنگ، درگیری بین کشورها و حملات تروریستی بیش از هر زمان دیگری ما را تحت تاثیر قرار میدهند. آخرین فیلمی که من ساختم، «تور» (۲۰۱۶)، مربوط به نزاع بین کره شمالی و جنوبی است. این فیلم قصد نداشت حکمی درباره طرف بهحق در این درگیری صادر کند، چون به نظر من سینما به جای اینکه به جانبداری بپردازد، باید سراغ فهمی همهطرفه از مسئله و مشکل برود. به همین خاطر من ترجیح میدهم در حیطه خاکستری داستان بمانم و از این زاویه با هر دو سوی داستان تفاهم پیدا کنم.
یک سوال شخصیتر که از شما داشتم، این است که فیلم زیاد تماشا میکنید؟ زیرا کارگردانهای بسیار زیادی هستند که با افتخار میگویند زیاد فیلم تماشا نمیکنند و این کار را آسیبزننده به فرایند هنری و روشنفکری خود میبینند.
۲۵ سال پیش اولین فیلم خود را ساختم. تا آن زمان نه فرصتی پیش آمده بود که تعداد زیادی فیلم ببینم، نه تحصیلات رسمی مربوط به سینما داشتم. پس هنگام ساختن اولین فیلمم اطلاعات زیادی درباره سینما نداشتم. اما هر چه جلوتر رفتم و فیلمهای بیشتری ساختم، این سوال برایم پیش آمد که فیلمهای بقیه کارگردانها چطور هستند. پنج، شش سال که از اولین فیلمم گذشت، سراغ فیلمهای قدیمی این کارگردانها رفتم، مخصوصا فیلمهایی که به نظر بسیاری از مردم «شاهکار» هستند و جدای از آن، آثار کارگردانهای معاصر خود را هم بررسی کردم و این مسئله تاثیر زیادی بر فیلمسازی من داشت.
آیا میتوان گفت شما به سنت سینمای کره جنوبی، یا دقیقتر، به جریان موج نوی سینمای کره جنوبی، تعلق دارید؟
بهجرئت میتوانم بگویم به این پرسش زیاد فکر کردهام. من متولد کره جنوبی هستم و در این کشور فیلم ساختهام، اما ترجیح میدهم دیگران مرا یک «کارگردان» بدانند تا یک «کارگردان اهل کره جنوبی»، چون فیلمهای من در کشورهای زیادی پخش میشوند و منحصر به کره جنوبی نیستند.
کارگردانهای زیادی هستند که با افتخار خود را متعلق به یک ژانر، کشور یا ملیت میدانند. آیا شما از اینکه نسبت به این گروه تقریبا بیگانه حساب میشوید، راضی هستید؟
خود من اینطور به مسئله نگاه نمیکنم. من متولد کره جنوبی هستم، اما از آنجایی که فیلمهایم مربوط به مسائل و مشکلات همه انسانهاست، به نظرم تنها به این دلیل که این فیلمها در کره تولید شدهاند، نباید آنها را کرهای بدانیم. از آنجایی که امروزه اطلاعات زیادی درباره کل جهان در اختیار ما قرار دارد، ترجیح میدهم خود را کارگردان فیلمهای «جهانی» بدانم. اخیرا فیلمی به نام «انسان، زمان، فضا و انسان» (۲۰۱۸) ساختم که در جشنواره استانبول هم اکران شد. این فیلم مربوط به مشکلات همه ما و انرژی کل جهان است و متعلق به یک کشور نیست، بلکه مخاطب و موضوعش تمام بشریت هستند. این فیلم هم همانطور که خود شما گفتید، ایدههایی متضاد دارد، بعضیها میگفتند این فیلم طبیعی است و بعضی دیگر هم میگفتند فیلم خالص و زیباست.
حالا که صحبت از فیلمهای جهانی شد، شما فیلمهای ابرقهرمانی، مثل فیلمهای مارول، را تماشا میکنید؟
من هم یک کارگردان هستم، هم مالک یک کمپانی ساخت فیلم. همیشه دوست دارم فیلمها روی پرده بزرگ از سوی تماشاچیهای زیادی دیده شوند. بنابراین جدای از کارگردان بودن، تهیهکننده هستم و به نظرم باید اطلاعات کافی از فیلمهای مورد علاقه تماشاچی جمعآوری کنیم. به همین خاطر فیلمهای تجاری و صنعتی، از جمله فیلمهای مارول و بسیاری از فیلمهای اروپایی را تماشا میکنم. بنابراین برای دریافت اطلاعات این فیلمها را تماشا میکنم، چه از آنها خوشم بیاید، چه نیاید.
اخیرا مارتین اسکورسیزی و فرانسیس فورد کاپولا این فیلمها را به عنوان اثر سینمایی رد کردند. اسکورسیزی گفت که به نظر او این فیلمها سینمای واقعی نیستند. نظر شما در اینباره چیست؟ آیا فیلمهای ابرقهرمانی امروزی واقعا سینما هستند؟
من هرگز علاقه ندارم عجولانه درباره فیلم یک کارگردان نظر بدهم. سینما هم مانند هر چیز دیگر نیازمند بازار است. از آنجایی که تقاضا برای این فیلمها وجود دارد، ساخته شدنشان هم به نظر من طبیعی است. هر نوع فیلم قهرمانی، چه ساخته مارول باشد، چه جای دیگر، میتواند برای بچهها و به طور کلی همه مردم مفید باشد. تماشای این فیلمها برای مردم لذتبخش است، بنابراین نمیتوانم بهراحتی بگویم این فیلمها خوب هستند یا بد. البته از هر کسی که نظرش را درباره فیلمهای من بهراحتی ابراز میکند، چه مثبت باشد چه منفی، استقبال میکنم. ۲۵ سال است که کارگردان هستم و هر سال یک فیلم میسازم. این رویای من است که هر سال یک فیلم بسازم، چه اکران عمومی شود، چه نشود. من یک کارگر سینما هستم و کارگرها باید همیشه مشغول کار باشند. جدای از این زمانی که مشغول ساخت فیلم هستم، بهترین اوقات را دارم و خیلی خوشحال میشوم وقتی میبینم کسی در جایی از دنیا فیلم من را تماشا میکند.