درباره مورد غیرعادی رابرت لوییس استیونسون، برای زادروزش
ابراهیم قربانپور
«آه خدای من این دیگر چیست؟ آیا قیافهام دارد عوض میشود؟»
معروف است که رابرت لوییس استیونسون ۴۴ ساله در بستر مرگ پیش از آنکه بر اثر سکته مغزی از دنیا برود، درحالیکه به دستانش خیره شده بود، این را به زبان آورد. این یکی از معدود «آخرین کلمات» در تاریخ ادبیات است که شهادتهای موثقی پیرامونش وجود دارد و کسی نمیتواند آن را به تخیل روزنامهنگاران یا مردم کوچه و خیابان نسبت بدهد. برای کسانی که در آن زمان استیونسون را جدی گرفته بودند و کارهایش را با برچسب ادبیات عامیانه نرانده بودند، این دو جمله معنای زیادی داشت: استیونسون در لحظات پایانی عمر در یکی از داستانهایش فرو رفته بود؛ «مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید».
۱.بله اینچنین حکایت کنند که…
وحشیانه!
این مثبتترین نقدی بود که استیونسون هنگام نوشتن «مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید» دریافت کرده بود؛ آن هم در سالهای پایانی قرن بیستم و در روزگاری که عصر طلایی نقد ادبی در کشور انگلستان بود. باقی نقدها تقریبا نوشته او را نادیده گرفته بودند و ترجیح داده بودند از کنارش بگذرند. در دوران اوج رمانتیک با هر متر و معیاری شعر از نثر ارجمندتر بود و چیزی که استیونسون نوشته بود، حتی در مقابل نثرهایی که منتقدان جدیاش میگرفتند هم حرفی برای گفتن نداشت. نشاندن نام نویسندهای که یک داستان ماجراجویانه به نام «جزیره گنج» و یک داستان عجیب که چندان بیشباهت به رمانهای گوتیک و وحشت نیست اما حتی از شکل تثبیتشده آنها هم فاصله گرفته است، در پانتئون ادیبان محبوب عصر رمانتیک سویفت، کیتس یا بایرون توهینی بزرگ به ادبیات تلقی میشد. درواقع منتقدان استیونسون را ترجیحا با یکی دو یادداشت بلندش درباره ادبیات یاد میکردند، نه با تلاشهایش برای نوشتن متنهای ادبی.
تا جایی که اسناد مکتوب آن زمان نشان میدهند، داستان بلند استیونسون حتی در میان مردم عامی، که او متهم به دخیل کردن بیش از حد سلیقه آنها در ذوق ادبیاش بود، هم شوری برنیانگیخته بود و برخلاف «جزیره گنج» که بهتندی به کتابی محبوب بدل شد و بهخاطر روایت پرماجرا، طنز گزنده و ساختمان سادهاش مورد توجه قرار گرفته بود، برای بایگانی در پستوها آماده میشد. اما درست همین داستان بود که ذهن محتضر استیونسون را در آخرین لحظات عمر اشغال کرده بود؛ داستان نیمه شرور! نیمهای که خود استیونسون چندان هم آن را طرد نمیکرد:
«به خودم میگفتم اگر هر یک از این دو عنصر (خیر و شر) در هویت مجزایی جای میگرفتند، ستمگران به راه خود میرفتند و از دست آرزوها و پشیمانی جفت درستکارتر خود خلاص میشدند و دادگران میتوانستند استوار و در امان در مسیر تعالی گام بردارند، از انجام کارهای نیک لذت ببرند و دیگر به دست این شیطان بیرونی در معرض رسوایی و ندامت قرار نگیرند. این طوق لعنت بشریت بود که این دو وجه نامتجانس مانند بستهای هیزم چنین به یکدیگر بسته شده بودند، بهطوریکه این دوقلوهای متضاد در رحم معذب شعور همواره در ستیز بودند.»
رویای دکتر هری جکیل جدا کردن وجوه خیر و شر انسان در قالب دو جسم مجزاست (این ایده داستانی جدیدتر را به ذهن شما نمیآورد؟ «ویکنت شقهشده» ایتالو کالوینو هم داستان همین جدایی است) و سرانجام موفق میشود معجونی بیابد که آقای هاید درون بدنش را آزاد کند. اما بهزودی آقای هاید اختیار او را به دست میگیرد و درنهایت در شرح حالش از روزی سخن میگوید که ناگهان و بدون خوردن دارو متوجه میشود که دستانش به شکل دستان هاید درآمدهاند؛ درست همان چیزی که استیونسون در لحظه پیش از مرگ به چشم دیده بود.
درست است که کمی بیش از حد نمادین است، اما به لحاظ تاریخی حقیقت دارد. این یکی از معدود مواردی است که خود حقیقت هم نمادین است!
۲. مه، جک قاتل و چند داستان دیگر
طبیعتا نه خود استیونسون و نه همعصرانش حدس نمیزدند که داستان عجیب او ممکن است به یکی از چند کاندیدای اولین بودن در یکی از محبوبترین ژانرهای ادبیات آینده تبدیل شود؛ ژانر علمی-تخیلی. اما «مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید» همزمان قواعد چند گونه مختلف ادبی را تثبیت کرد و خط پررنگی در تاریخ ادبیات جهان کشید.
فضای مهگرفته لندن که بعدتر تم ثابت داستانهای کارآگاه صاحبنام مخلوق آرتور کانون دویل، شرلوک هولمز، هم شد، اولین بار در داستان دکتر جکیل در روایت نقش پیدا کرد و رفته رفته به الگوی مهمی در صحنههای خیابانی داستانهای پلیسی جنایی شد و بعدتر به همکار جدی معروفترین قاتل زنجیرهای تاریخ، جک قاتل، هم تبدیل شد. استیونسون در فضاسازیها مکررا از فضای مهگرفته سخن میگوید. نباید فراموش کرد که استیونسون بههرحال نویسندهای از عصر رمانتیک بود و مه لندن برای رمانتیکهای انگلیسی چیزی شبیه جهان زیرزمین برای نویسندگان کلاسیک یونان باستان بود.
شوخی و ترفندهای علمی استیونسون عملا به الگویی تاریخی برای یک زیرگونه ژانر علمی-تخیلی تبدیل شد. زیرگونهای که در آن یک فرمول اسرارآمیز یا یک آزمایش علمی مشخص باعث تغییراتی در انسانها میشود. قاعده ژانری فرمول عجیب و غریب با ترکیب ناخواسته ترفندی بود که استیونسون در دکتر جکیل استفاده کرد و هنوز هم محبوبترین ترفند این زیرگونه است. مستر جکیل در انتهای داستان متوجه میشود که چیزی که ترکیب او را موثر کرده بوده، نه یک نمک خاص، که درواقع ناخالصی موجود در آن بوده است، که دیگر در دسترس نیست و به این ترتیب داروی او برای همیشه از میان میرود.
ایده تبدیل شدن یک مخلوق به چیزی خارج از کنترل ایده دیگری است که قبلتر با فرانکشتاین مری شلی یا حتی هیولای گولم عبریها رایج شده بود، اما در داستان استیونسون وجه تازهای پیدا کرد؛ از دست دادن کنترل بخشی از وجود. مستر هاید خود دکتر جکیل نیست، بلکه موجودی مستقل از اوست؛ لاغرتر، خوشاندامتر، پرموتر و کموبیش چابکتر. این کوچکتر بودن مستر هاید نشانهای از مختصر بودن سهم شرور دکتر جکیل است، اما بهزودی بال و پر میگیرد و صاحب اختیار خود جکیل میشود، طوری که هر بار بازگشتن جکیل برای وجود او سختتر میشود و در آخر دیگر تبدیل شدن به مستر هاید برای او از صورت یک عمل ارادی خارج میشود. این غالب شدن تدریجی بعدتر در دهها اثر ادبی و سینمایی استفاده شد.
ولادیمیر نابوکف، نویسنده روس، برای برگزاری یک دوره تخصصی ادبیات اروپا در دانشگاه تصمیم گرفت «مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید» را بهعنوان یکی از نمونههای ادبیات انگلیسی تدریس کند. مشاوران انگلیسی او از این انتخاب او تعجب کردند و پیشنهاد دادند که او باید از میان چارلز دیکنز و جین آستین یکی را انتخاب کند. نابوکف برخلاف میل باطنیاش تدریس جین آستین را در کنار دیکنز پذیرفت، اما از ایده تدریس استیونسون دست نکشید. بخش عمدهای از درسگفتار استیونسون نابوکف درحقیقت تلاشی است برای زدودن پیشداوریهای حول این داستان. یکی از جالبترین فرازهای تدریس نابوکف انتقادش از طرح جلدهای احمقانهای است که در انگلستان برای کتاب طراحی کرده بودند. طرح جلد پیشنهادی خود نابوکف این است. احتمالا دانشجویان از خودشان پرسیدهاند واقعا کسی کتابی با این طرح جلد را میخرد؟
یکی از هنرمندانهترین وجوه کاری استیونسون توجه او به تلاش برای ایجاد فضای حسی مناسب در «مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید» است. در اولین صحنهای که هاید مشاهده میشود، فضا کاملا مهگرفته و رازآلود است و از همان آغاز میتوان به شومی این موجود (که هنوز روشن نیست پاره دیگری از دکتر جکیل است) پی برد. بههرحال استیونسون این فضاسازی را نه صرفا با واژگان توصیفی که با ترکیببندی مکانی خانه دکتر جکیل هم انجام میدهد. خانه جکیل هم درست مانند پیکر او دوپاره است؛ پارهای که به میدان باز و روشن نمایانده میشود و پارهای که از کوچه تاریک و مهگرفته رفتوآمد میکند، اما درست در نقطه محوری خانه یعنی آزمایشگاه دکتر جکیل به هم لولا میشوند. (آزمایشگاه همانجایی است که جکیل به خدمتکارش سپرده است مستر هاید اجازه رفتوآمد از طریق آن را دارد.) شاید برای مخاطب امروزی که داستان جکیل و هاید را به صدها شکل مختلف دیده یا خوانده است، این قضیه مهم نباشد، اما تصور کنید برای خواننده انگلیسی سال ۱۸۸۶ چقدر هیجانانگیز بود اگر میتوانست از روی توصیف خانه در داستان حدس بزند که مستر هاید درندهخو همان دکتر جکیل مبادی آداب است!
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۷۲۱