گزارشی درباره اینستاگرام فارسی یا روزمره ایرانی
امید بلاغتی
برای منی که مینویسم، اینستاگرام هیچوقت شبکه اجتماعی محبوبم نشد. حتی تحصیلات سینمایی و علاقه زیادم به عکاسی بر میل قدرتمندم برای نوشتن و اساسا فهم آدمها و روزگار و حال و زندگیشان غلبه نمیکرد. چرا این را میگویم؟ یعنی علاقهام به تصویر هم کمک نکرد که یک اینستاگرام ساده بسازم. در لیست پیگیریهایم، پیج عکاسهای محبوب ایرانی و فرنگیام و البته طراحان لباس و خانه و … قرار دهم و خیالم را راحت کنم. اینستاگرام را دوست نداشتم و ندارم و شبکه اجتماعی محبوبم نشد، اما این میل دیوانهوار برای فهم آدمها و حتی نوشتنشان باعث شد پیگیرش شوم. اینها را چرا نوشتم این اول کار؟ برای اینکه بگویم بخشی از این نگاه بدبینانه که حتی به یک شکلی از رادیکالیسم گره خورده، شاید از همین مسئله ساده شخصی میآید. اما تمام قد پشت این رادیکالیسم میایستم. حالا که لشکر بزرگ اینستاگرامیها و سلبریتیها و نیروهای مرجعش همه زیباییشناسی و سلیقه و فکر آدمها در حوزههای عمومی را اشغال کردند، بگذارید این ساز ناکوک و فالش این متن در رادیکالیسمی جریان پیدا کند که شاید تنها و تنها تکانی بدهد به این برجی که هرچقدر هم بلرزد، نمیریزد، بس که بازیکنانش حرفهای هستند، اما لااقل بلرزد. این گزارش تحلیلی است از کسی که عضو شبکه چند میلیونی اینستاگرام فارسی است و حتی خودش در آن تولید محتوا می کند و عکس و استوری میگذارد و در عین حال از آن بیزار است. این شرح یک بیزاری است، پس میتوانید اصلا ادامه متن را نخوانید.
من از سفر بازگشتم، سفر از من بازنمیگردد
این یک موقعیت آشنا و خاص اینستاگرام فارسی است. در اینستاگرام فارسی همه به سفر میروند. دائم و در یک پروسه متوقفنشدنی. در هر فصل جایی است که میشود و رفت و لذتش را برد و در استوری و پروفایلمان بیشمار پست یکهویی تولید کنیم. به تمام ایسمهای تولیدشده در دنیای معاصر «سفریسم/ طبیعت گراییسم» را اضافه کنید. شکل تازهای از ایدئولوژی که محل تولدش اینستاگرام بوده و شارحان و تئوریسینهاش هم نیروهای مرجع اینستاگرامی. (سلبریتیهای این دسته تعدادشان عجیب و غریب بالاست. مردمان عادیاند، اما پیجهایی از ۲۰هزار فالوئر تا ۱۰۰ هزار تا دارند.) اما پیروان این ایسم تازه مثل بسیاری از ایسمها به نوعی قدرت بالای سرکوبگری و ایدئولوژیزدگی و حتی فاشیسم مبتلا هستند. سفر نمیروید؟ از طبیعت خوشتان نمیآید؟ هیچ قلهای را فتح نکردید؟ هیچ دریایی دلتان را نلرزانده؟ جدا نمیدانید شاندرمن کجاست؟ مسیر خلخال تا اسالم را پیاده گز نکردید؟ آه هرمز، هرمز نرفتید؟ اگر پاسخ منفی باشد، شما موجود عجیب دوپای عقبماندهای هستید که انگار جذام دارید. ۹۹ درصد از کاربران فارسی زبان اینستاگرام صفحهشان آلبومی است از سفرهایی که رفتهاند. دسته سفرهای خارجی خودش روایت و ماجرای متفاوت دارد. اما در کشور خودمان و کشورهای دوست و همسایه محبوبترین نقاط روی زمین هرمز و استانبول هستند. رک بگویم برای هر دو نقطه این کره زمین دلم میسوزد. جغرافیاهای ریشهدار و جذابی که حالا کلیساهای فاشیستهای معاصر هستند. در اینستاگرام فارسی باید یکی از عکسهای پروفایلتان با پیشزمینه هرمز یا خیابان استقلال باشد، وگرنه شما چیزهای زیادی است که نمیدانید. نیروهای مرجع این دسته اما سفرروها هستند. آنها که دائمالسفرند. آنها در تمام سفرهایشان لذت بردند و جز خوشی تجربه نکردند. تیپ و قیافه ویژه اگر داشته باشید که اوضاع بهتر است. موهای بلند نارنجیرنگ این برگ برنده جهان سلبریتیهای این دسته اینستاگرام است. دسته بزرگ طبیعتگراها، پیروان مکتب سفر.
جرئت دیوانگی در شهر ترسوها کم است
این مصراع اگر همه جا صدق کند، در سرزمینی که نامش اینستاگرام است، صدق نمیکند. اینجا اساسا سرزمینی است که پادشاهانش دیوانهها هستند. هرچه دیوانهتر به نظر بیایی، جذابتری و بیش از دیگران مورد توجه. این میل به نمایش دیوانگی جدای از جنون به نمایش گذاشتن است که خود مهمترین دلیل وجودی این شبکه اجتماعی است. شاید باورنکردنی بهنظر بیاید، اما حتی اگر شما چهرهای سرشناس و مهم در جهان بیرون از شبکههای اجتماعی باشید. فوتبالیست باشید یا بازیگر، خواننده باشید یا کارگردان تئاتر، در اینجا زمانی محبوبتر از همصنفان و همکارانتان میشوید که تصویرتان در اینستاگرام دیوانهوارتر به نظر بیاید. این دیوانگی از فحاشی به همکارانتان میتواند آغاز شود تا سرک کشیدن به هر حوزه دیگری. برای تمام مثالهایی که گفتم، مصادیق بسیارند. کارگردان تئاتری که به کارگردانهای دیگر فحش میدهد، یا تصاویری از تمرینات نمایشهایش میگذارد که در حال شکنجه بازیگرانش است، خانم بازیگری به فلان آقای خواننده توهین میکند، آقای خوانندهای که به همان خانم بازیگر توهین میکند، فوتبالیستی که برای تیم همشهری کریخوانی چالهمیدانی میکند، فوتبالیست تیم رقیب که جواب این کریخوانی را چالهمیدانیتر میدهد، کاریکاتوریستی که به بخشی از جامعه هتاکی میکند، کاریکاتوریستی که به آن یکی که توهین کرده، توهینآمیزتر پاسخ میدهد، همه اینها از تمامی همکاران و همصنفانشان لااقل به عدد فالوئر محبوبتر و مشهورترند. چه باور کنید چه نه، در جهان اینستاگرام خیلیها فکر میکنند مهمترین بازیگر زن سینمای ایران خانم فلانی است، چون عددهای میلیونی فالوئرهاش از میلیونهای دیگران بیشتر است.
اما وضعیت وحشتناک ماجرا این نیست. وحشت آنجایی است که سطح ستایش از دیوانگی و جنون- دیوانگی و جنون مثبت آنچه هنرمندان، بعضی چهرههای محبوب ورزشیمان داشتند، طبعا مدنظرم نیست- به زندگی مردمان عادی رسیده است. اینکه فرمول موفقیت و مشهور شدن از چنین مسیری بگذرد، ترسناک است. بگذارید بهطور مشخص مثال بزنم. پسری جوان هر روز ویدیویی بارگذاری میکند که در آن رو به دوربین نشسته و مخلوط مهوعی از خوردنیهایی را که هیچ ربطی به هم ندارند، میخورد. مثلا در یک لیوان تخممرغی نپخته، مقادیر زیادی فلفل، سس کچاپ، گردوی پودرشده، زرشک، کرفس و هرچیز بیربط دیگری میریزد و سر میکشد. شاید باور نکنید، اما بیشمار بیننده دارد که برایش هورا میکشند؛ همان بینندههایی که روزی دنیا جهانبخت را برای نمایش دروغین دار زدن خودش ستاره کردند.
برای تکمیل این گروتسک هم بانک مسکن به یکی از اینها برای سپردهگذاری در بانکش تبلیغ میدهد. این یک موقعیت تیمارستانی تمامعیار نیست؟!
آری از شوق به هوا میپرم و خوب میدانم سالهاست که مردهام …
میتوانید باور کنید که در سال ۲۰۱۷ با همه آنچه جهان معاصر درگیرش است، جهانی وجود دارد که نیروهای مرجع و تاثیرگذارش مهمترین محتوایی که تولید میکنند، میز غذاست. آدم با خودش فکر میکند که این تکه از اینجهان شاید برملاکننده ناخودآگاهی تاریخی از ماست. تصویری محبوب و مدام تکرارشونده از اشتیاق غریب ما به شکم و البته گره خوردن آن با نوعی تظاهر و ریاکاری.
تصویر ریاکارانهای از شکمپرستی. بیشمار چهره محبوب و کاربران فارسیزبان هستند که روز و شب در حال ارائه تصویر خودشان در فلان کافه، فلان رستوران و فلان میز غذاخوری فلان دوستشان هستند. همیشه از خودم میپرسم چه چیز این تصویر مدام تکرارشونده برای مخاطب جذاب است که هر روز و هر لحظه میبیند و دچار زدگی نمیشود. توی این بلند بلند فکر کردنها به این نتیجه میرسم که سفر، طبیعت، رستورانگردی و غذا خوردن همه آن چیزی است که از تفریح کردن و سرگرمی در شکل عمومی و گسترده و البته تا حدودی عادلانه در حیات و زندگی جاری است. از دل این مناسبات و این میل افسارگسیخته مخاطب به تماشای غذا یک بیزینس مهم (و البته تا حدودی جذاب) شکل گرفته که در آن کسانی به کافهها و رستورانها میروند و از طعم غذاها و لیست غذاهای آنجا گزارش میدهند. گزارشهایی که منکر جذابیتشان نمیشوم و کسبوکاری که حتی آن را ستایش میکنم، اما با این وجود در اینستاگرام بیشمار مستر تیستر و میسیز تیستر زندگی میکنند؛ تکرارشدهترین عنوان اینستاگرام فارسی…
در همین دسته و جریان باید جشن تولد در کافه را بررسی کرد. کافهها مهمترین پاتوقهای روشنفکران و روشنگران در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی و ۷۰ و ۸۰ شمسی در ایران حالا مهمترین پاتوق برای تولد گرفتن است. پس در هیچ ساعتی از شبانهروز به سرتان نزند که به کافهای بروید و قهوهای بنوشید و بخوانید و بنویسید، یا از هیاهوی شهر بگریزید و برای خودتان خلوت کنید، چون همان لحظه هرجایی کسانی هستند که برای تولید محتوا در اینستاگرامشان در کافه تولد گرفتند.
نگاهت شکست ستمگری است
این شبکه اجتماعی به نظر میآید میتوانست بهطور مشخص بهترین شبکه اجتماعی برای عکاسها باشد. هنری که بیش از هر مدیوم هنری دیگر جایش اینجاست. حالا هم بیشمار عکاس برجسته داریم که این شبکه اجتماعی را جدی گرفتند و در آن فعالاند، اما وضعیت این ماجرا هم در اینستاگرام فارسی چیز دیگری است. اینستاگرام فارسی بیشمار عکاس تولید کرده که با کمک فیلترهای جورواجور و البته انتخاب سوژههایی که با زیباییشناسی این دنیا جور است، مشهور و معتبر شدند. این تکه از متن درباره عکاسهای حرفهای و البته عکاسان حوزه مد و تبلیغات نیست، اما اینستاگرام فارسی بیشمار عکاس معترض را به خود دید که باوجود سوژههای در ظاهر اعتراضی عکسهایشان، اما استتیک و کیفیت پوسترگونه دارند. همه چیز در شیکترین وضعیت ممکن است و انگار هیچ چرکی و پلشتی در این جهان راه ندارد. جنسی از عکاسی که تصویری لوکس و شیک از یک زندگی شیک طبقه متوسط رو به بالا نشانمان میدهد. سوژهها هم دختران و پسران جوان و زیبایی هستند (بهخصوص تمرکز این استایل عکاسی روی زنان بهعنوان سوژه است)، که انگار هیچ زشتی به جهانشان راه ندارد. شیک، ثروتمند، خوشگذران، زیبا و غرق در خوشی و عیش. زنان و مردانی غرق در نور و رنگ که هیچ تاریکی، زشتی و پلشتی به آنها راه ندارد و زندگیهایی که ردی از غم به خود ندیده است. عکسهایی که بیشتر به درد سالنهای مد یا آرایشگاههای زنانه و مردانه میخورند، اما کسانی مدعیاند اینان راویان ایران امروزند!
این ایران امروز است؟! اگر چنین است، وای به حال ما…
نامت را به من بگو کلید خانهت را به من بده
مهم نیست متعلق به کدام طبقه اقتصادی یا فرهنگی در این کشور هستید. جهان اینستاگرام دستور زبان خودش را به شما تحمیل میکند. در این دستور زبان نانوشته و ناگفته واقعیت دچار استحاله میشود و در هرچیزی اغراق میشود. در هر لحظه و مدام در حال نشان دادن قطعاتی منتخب از زندگیمان هستیم. لحظاتی که همه زندگی ما نیست، حتی اگر استوری گذاشتن بهعنوان یک قابلیت ویژه و خاص تلاشی باشد برای اینکه تمام ۲۴ ساعت زندگیمان را علنی کنیم. در اینستاگرام فارسی اما میلی عجیب وجود دارد که هرکس در هر طبقه اقتصادی خود را کمی بالاتر نشان دهد. این نمایش ثروت و رفاه اگر در بخشی از اینستاگرام معروف به ریچکیدز آو تهران شیراز مشهد یا هرجایی (بچه پولدارها) حاصل نوعی کل کل در دارودسته و گروههای جوانانه است، در مردمی که بخشی از این طبقه نیستند، تسکین عقدههای فردی و اجتماعی است که در ایران امروز ما تلنبار شده و در بیتفاوتترین شکل ممکن از کنارش میگذریم. یکی از دوستان رندم بهدرستی اشاره میکرد که تعداد عکسهایی که از داخل اتومبیل کاربران فارسیزبان اینستاگرام گرفته میشود، چند برابر تصویر بیرونی اتومبیل است که یکی از دلایلش مخفی کردن این موضوع است که کاربر چه اتومبیلی دارد!
گریز از آنچه هستیم و نمایش آزارنده آنچه نیستیم. حواسمان به این حجم افسارگسیخته از مصرفگرایی نیست و نمیدانیم همه آنچیزی که ارزشهای اجتماعی و تاریخی این سرزمین بوده، ویران شده و تنها و تنها راهحلمان فیلترینگ است. مهمترین چیزی که اما فیلتر کردیم، قدرت تماشا کردنمان است. یک بار در هر جایگاهی هستید، بیاید و پرمخاطبترین شبکه اجتماعی این کشور را ببینید تا با جهانی روبهرو شوید که هیچچیز در آن ارزش نیست؛ چه آن چیزی که باور و ایدئولوژی رسمی است، چه آنچه ضد آن است. اساسا هیچ باوری ارزش نیست وقتی یک نوجوان ۱۵ ساله میخواهد جوری عکس بگیرد که حوض خانه پدربزرگش در خیابان ایران چیزی شبیه استخر خانهای در زعفرانیه بهنظر بیاید.
نمایش میدهم پس هستم
زندگی کردن را کنار گذاشتیم و به جای فهم لحظه حال و همه موهبت خود زندگی کردن و معنای عمیق حضور و درک حضور یکدیگر در تمام لحظات حیات ۲۴ ساعتهمان به این فکر میکنیم که چه پستی امروز در اینستاگراممان بگذاریم. کجا و چطور خودمان را برای آیندهای نزدیک ثبت کنیم و چطور نمایشی از خودمان اجرا کنیم که جذابتر به نظر بیاید. این شیزوفرنی فرهنگی خروجی جامعهای است که در یک وضعیت حاد اورژانسی است و انگار چشمهایمان را به روی آن بستیم. مریضی را که در آستانه سایکوز-فروپاشی روانی حاد- است، به حال خودش رها کردیم و روزانه بیش از هر عمل دیگری در حال دوباره کلیک کردن برای ثبت یک قلب زیر بیشمار عکس در یک شبکه اجتماعی هستیم. این میل به نمایشگری و اصرار بر تصویری ساختگی که مخاطب از ما دارد، نه فقط وضعیت کاربران شبکه اجتماعی اینستاگرام، که به باور من آشکارکننده وضعیت اجتماعی ایران امروز است. نمایش شادمانی و زندگی بدون ریشههایی عمیق و سالم. ما در برابر این وضعیت اما در انفعال مطلقیم. نهتنها انفعال که به بازی آن تن دادیم، آنقدر که یکی از دو نامزد مهم انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۶ با تضادی آزاردهنده و تفاوتهایی فاحش برای پیروزی در انتخابات دست به دامن یکی از سلبریتیهای همین اینستاگرام میشود. لحظهای که چهره شاخص قوه قضاییه ایران و یک خواننده شاخص زیرزمینی (البته زیرزمینی به دلیل زاویه داشتن کسانی همچون خود آن نامزد با به رسمیت شناختن شیوه زندگی و هنر این خواننده) به دیدار هم میروند، لحظهای که میشود در یک جمله خلاصهاش کرد: پیروزی تمامقد ابتذال…
این اوج تراژدی است لحظهای که با رنجی عمیق و کشنده میخندیم. درست شبیه آن جهانی که زیر لایههای اولیه گوشت و پوست اینستاگرام پنهان شده است.
شماره ۷۲۲