وقتی اینفلوئنسرها معلم میشوند
زهرا رهگشای
قدیمها میگفتند فضای مجازی، اما حقیقتا شبیه دنیای واقعی شده است. همین فضای مجازی دنیایی شده برای کسب درآمد، شهرت و حتی آموزش… درست مثل دنیای واقعی… این روزها در دنیای اینستاگرام تبلیغهایی در زمینه آموزش میبینیم؛ آموزش عکاسی، آموزش زبان (انگلیسی، فرانسه) آموزش بدنسازی، آموزش بلاگر موفق… قطعا شما هم این تبلیغات را دیدهاید. کار سختی هم نیست برگزاری چنین کلاسهایی. شما هم با خرید فالوئر به قیمت مناسب، رنگی کردن خانهتان، داشتن گربه و عکس انداختن از آنها، درست کردن غذاهای جوروواجور یا خوردنشان، برند پوشی و تبلیغ برندها و حتی برعکس ترویج سادهزیستی و عکس از آش دوغ، فیلم و عکس از فرزندانتان، میتوانید فردایی یا پسفردایی در هر زمینه که علاقه دارید، کلاسی یا کارگاهی یا سمیناری برگزار کنید. اصلا هم نگران کمدانشی خود نباشید. مردم متوجه نمیشوند. حتی اگر کسی هم کمدانشی شما را فهمید، همان مردم آنقدر به او فحاشی میکنند که دیگر غلط بکند از کسی ایراد بگیرد. در ضمن پیگیر قانونی هم ندارد، چون آدمها با رضایت قلبی خود ثبتنام میکنند.
مثلا فردی است که به عکاسی علاقه دارد. خیلی هم دارد. مرتب در صفحهاش عکس او را با لباسهای رنگی رنگی در دشت و چمن میبینیم. از قضا فالوئرهای زیادی هم دارد. پس تصمیم میگیرد آموزش عکاسی بدهد. آن هم با قیمت مناسب. شما فرض کنید فقط ۵۰۰ هزار تومان برای هر نفر! کی به کی است؟
این ضربالمثل یک بار جستی ملخک دو بار جستی ملخک بار سوم نجستی ملخک اصلا درباره این افراد صدق نمیکند. چون این افراد بار سوم هم میجستن! زیرا با وجود مشخص شدن ایرادات فاحش و کمدانشیشان، همچنان تقاضاکننده برای کلاسهای جدیدشان هست! شاید برای اینکه کلاس در کافهای برگزار میشود و از قوانین مشخص آموزشگاه به دورند، یا به گفته همان بهاصطلاح معلم چرتوپرت زیاد می-گویند و خوش میگذرانند، یا شاید آخر سر همان بهاصطلاح معلم یکی از هنرجوها را برای عکاسی از کنسرتی که دعوت شده است، انتخاب میکند!
شاگرد نمیخواهید؟
اما واقعا رفتن به کنسرت و عکاسی از آن یا حتی عکاس مجالس عروسی شدن اینقدر مسئله و دغدغه است که چشمهایمان را روی واقعیت ببندیم و از افراد بعضا کمسواد حمایت کنیم؟ وجدانمان چه میشود؟ از همه جالبتر ماجرایی است که برای فردی پیش میآید که ایرادات همان بهاصطلاح معلم را فاش میکند. به جای تشکر از او الفاظ رکیک نثارش میکنیم و خوشحال و راضی به خانهمان برمیگردیم.
اما علاوه بر عکسهای رنگی که به صاحبانشان به عنوان عکاس اعتماد میکنیم، یکی دیگر از راههای اعتماد، دیدن سبک مینیمالیسم به شیوه ابتدایی در صفحه افراد است. آسمان آبیِ صاف را در نظر بگیرید که یک ساختمان قدیمی و سنتی در آن قابلمشاهده است؛ او دیگر خدای عکاسی است، بهخصوص اگر عکس، کج هم باشد، نور علی نور است. اگر چند پرتره از کودکان کار یا بچههای بلوچ هم داشته باشد، دیگر او اوستای عکاسی است. آن وقت است که زیر پستهای او کامنت پشت کامنت میآید که استاد کلاس عکاسی نمیگذارید؟ استاد شاگرد نمیخواهید؟ والا به خدا اگر چنین کامنتهایی را من هم داشتم، «جوگیر» میشدم و با همین اطلاعات کمم کلاس یا دورهمی یا تور یک روزه عکاسی در باغ گلستانی، عمارت مسعودیهای، کاخی، جایی برپا میکردم.
از دیگر تبلیغی که در زمینه آموزش میبینیم، خصوصا این روزها که تبش تند است، آموزش «موفقیت در فضای مجازی» است. مثلا همین چند وقت پیش بود که چند کارگاه و سمینار با عنوان «بلاگر شدن» و «موفقیت در اینستاگرام» برگزار شد. البته که پرواضح است اگر شما نحوه صحیح بلاگر شدن را آموزش ببینید و راه و هدفتان را مشخص کنید، در فضاهایی مانند اینستاگرام میتوانید درآمدزایی کنید. در این کارگاه و سمینار فردی به عنوان انسان موفق در اینستاگرام دعوت شده بود تا از تجربیات خود برای مخاطبان بگوید، اما این فرد اصلا ویژگیهای یک بلاگر را نداشت. نمیدانم چرا در این مراسم که به گفته برگزارکنندهاش با استانداردهای جهانی مطابقت میکرد، چنین فردی را دعوت کرده بودند؟! جای تعجب دارد که بانی این مراسم نمیداند مشخصه یک بلاگ موفق چیست و میگوید این کارگاه با استانداردهای جهانی تطابق داشته است! قطعا هر روز استوری گذاشتن، سلفی گرفتن از خود، هر روز پست گذاشتنهای بیربط، ویژگیهای فرد موفق در دنیای مجازی نیست، اما خب اینها بخشی از سرفصلهای بلاگر شدن از دید همان فرد بهاصطلاح بلاگر است!
هر چقدر پول بدی، آش میخوری
شاید مثال «هر چقدر پول بدی، آش میخوری» مصداقی بر این اطلاعات ناقص و بدیهی باشد. وقتی ورودی این کارگاه فقط ۴۰هزار تومان باشد، انتظار نداشته باشید فردی را دعوت کنند که با تعاریف جهانی یک بلاگر موفق باشد؛ بنابراین کسی را دعوت میکنند که فردی محبوب است، اما بلاگر نه!
از دیگر مسائل عجیب و غریب که بهشدت خندهدار است، تبلیغ کلاسی تحت عنوان آموزش «زیستن شاعرانه فقط در سه جلسه» است!!! اسمش من را یاد کتابی به اسم «۲۰۰۲ راه برای شاد زیستن» از سیندی هینس انداخت. حقیقتا این کتاب برای من که در نوجوانی آن را خریدم، مفید نبود. زیرا یکسری راهحلهایی را معرفی میکرد که مطابق زندگی یک ایرانی نبود. خداروشکر که نمونه ایرانیشده این کتاب را دیدم که یاد بگیرم چگونه شاعرانه زندگی کنم، اما حتما با نگاه کردن به قیمت این کارگاه سه جلسه همان افسردگی سابق و شاعرانه زندگی نکردنم برخواهد گشت.
مسئله مهم این است که چه کسانی به این کلاسها میروند؟ غیر از این است که تمامی این افراد در گروه مردم قرار دارند؟ هر روز از دور و نزدیک میشنویم که فلان انتشارات بسته شد، یا فلان روزنامه تعداد صفحات خود را کم کرد، چون مخاطب پولی ندارد تا کتاب و مجله و روزنامه بخرد. پس این کسانی که به این کارگاهها و کلاسها و سمینارها میروند، که هستند؟ چطور میشود که هزینه این جلسات و کلاسها را پرداخت میکنیم، اما هزینه یک کتاب را نه! چطور میشود که به کسانی اعتماد میکنیم که تابهحال آنها را از نزدیک ملاقات نکردهایم؟ و حاضریم برای شرکت در کلاسها و دورههایشان هزینههای سنگینی پرداخت کنیم؟
این فضا و آدمهایش قصه عجیبی دارد؛ از اعتماد به آن تا پشتیبانی و حمایت ازشان…
از قدیم گفتهاند و چه درست گفتهاند که: «از ماست که بر ماست.»