چطور رأی ندادن به یک پُز روشنفکری تبدیل شد؟
شیما طاهری
بچه که بودم، وقتی قهر میکردم و مثلا نمیآمدم که همراه با بقیه سر سفره بنشینم و شام بخورم، پدرم خیلی راحت مینشست سر سفره و میگفت: با ما قهری، با شکم خودت که آشتی هستی، بیا و به اون خدمت کن.
حالا ماجرای انتخابات در ایران هم شده مثل قهر کردنهای من، جالب اینجاست که ما قبلا تجربه قهر کردن با انتخابات را داشتهایم و دیدهایم که چگونه عدهای از شرکت نکردن ما در انتخابات سود جستند؛ مانند همان آقایی که یکشبه از شهرداری به ریاست جمهوری رسید. (که همان هم حاصل شرکت نکردن تهرانیها در انتخابات شورای شهر تهران بود. عدهای هم هرچند خودشان باور نمیکردند، اما با حداقل رأی از حوزه انتخابی خود به مجلس رفتند و تمام این سالها تن ما را لرزاندند و حتی این زمزمهها وجود داشت که مبادا نمایندگان مجلس بیش از دو دوره تمدید ریاست جمهوری آقای احمدینژاد را بررسی کنند و رأی بر قانونی بدهند که رئیس جمهوری هم مثل نمایندگی مجلس محدودیت نداشته باشد و بتوانند مادامالعمر و دورهای پس از دوره بعد کاندیدا بشوند که خدا را شکر کار به آنجا نرسید و خجالت هم کاربردی پیدا کرد.
تحریم انتخابات از اتفاقاتی است که در دنیا قدمت ۵۰ ساله دارد، اما در ایران از همان موقع که ژستهای روشنفکری باب شد، مد شده است. حالا که دوباره به انتخابات نزدیک میشویم، عدهای از دوستان مانند ۱۲ سال قبل، کمپین راه انداختهاند و میخواهند انتخابات را تحریم کنند. همگیشان هم ادعا دارند با تحریم انتخابات در کشورهای مختلف تا به حال نتایج خوبی به بار آمده است! اما از سال ۱۹۷۱ که مردم ترینیداد و توباگو انتخابات عمومی کشورشان را به دلیل تقلب در دوره قبل، تحریم کردند، تا همین امسال که مردم بریتانیا برای جدا شدن بریتانیا از اتحادیه اروپا در انتخابات شرکت کردند و با اختلاف دو درصد به جدایی از اتحادیه اروپا رأی دادند، هیچگاه تحریم انتخابات به نفع تحریمکنندگان نبوده و همیشه شکستهای سنگینی برای آنها به دنبال داشته است.
مثلا پس از انتخابات ریاست جمهوری در ونزوئلا و انتخاب شدن هوگو چاوز عده زیادی از مردم ونزوئلا معتقد بودند که در انتخابات تقلب شده است، و حتی درگیریها و زد و خوردهایی هم با پلیس در نقاط مختلف آن کشور اتفاق افتاد و چندین کشته و زخمی هم از آن درگیریها به جا ماند و عده زیادی هم در نتیجه آن حوادث، تبدیل به مخالفان چاوز شدند. حدود یک سال پس از آن انتخابات و درگیریها نوبت به انتخابات مجلس ونزوئلا رسید و طبیعتا مردمی که شکایت داشتند و از انتخاب چاوز ناراضی بودند، در انتخابات شرکت نکردند و همه هم با افتخار مطرح میکردند که ما این انتخابات را تحریم کردهایم و دیگر امکان ندارد در یکچنین انتخاباتی شرکت کنیم و… اما تراژدی زمانی اتفاق افتاد که نامزدهایی که طرفدار چاوز بودند، به لطف تحریم مخالفان چاوز بدون هیچ مشکلی اکثریت مجلس را به دست گرفتند و هرچه عدهای تلاش کردند که مجلس را از منتقدان دولت چاوز خالی نکنید، اهل تحریم به حرفهای ایشان وقعی نگذاشتند و مجلسی با اکثریت چاوزیها تشکیل شد و آن نمایندگان هم در اولین اقدام اساسی خود طرح ریاست جمهوری مادامالعمر چاوز را در مجلس عنوان کردند و همه با هم به آن رأی دادند و فریاد منتقدان هم به جایی نرسید و چاوز رئیس جمهور مادامالعمر ونزوئلا شد. یا حتی در همین کشور خودمان، ۱۲ سال قبل عدهای جمع شدند و کمپین راه انداختند تا انتخابات را تحریم کنند، به خیال خودشان خدمتی بود به کشور! اما نتیجه انتخابات همهمان را شگفتزده کرد. حالا بعد از گذشت ۱۲ سال، انگار درس عبرت نگرفتهایم و دوباره زمزمههای تحریم انتخابات را شروع کردهاند. کاش بعد از سالها تلاش و فرازونشیبهای مختلف بفهمیم که قهر با صندوقهای رأی نتایج مثبتی برای ما ندارد. بلکه حضور جدی در انتخابات است که فرصتهایی هرچند کوچک و اندک را برای پارهای اصلاحات ایجاد میکند. بعد از ۱۲ سال که از تجربه منفی انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ میگذرد، بسیاری به این نتیجه رسیدهایم که رأی دادن «شاید» نتایج مفیدی داشته باشد، اما رأی ندادن قطعا نتایج بسیار مضری در پی خواهد داشت.
شماره ۷۰۴
من واقعا ناراحتم که مجلهی محبوبم همچین مطلب غمانگیزی چاپ میکنه. جدا از قلم بسیار نپخته و ضعیف، به کجا داری میری چلچراغ؟ نمیبینی اوضاع مردمو یا چشاتو بستی؟
نظر نویسندهی این مطلب درمورد ایدهی ناب نمایندههای محبوبش، طرح کارورزی موسوم به «کاج» چیه؟ طرحی که ۱۱ ماه دانشجو رو با حقوق ۴۰۰ هزار تومان به کار میگیره. دولت هم نصف اون رو تقبل میکنه که کارفرماها با خیال راحت کارگرایی رو که از حداقل حقوق برخوردارنو اخراج کنن و دانشجوهای سربهزیر بگیره و بعد از ۱۱ ماه هم فارغالتحصیلای جدید جای اونا بذاره. چطور میتونین نبینین دستای تا آرنج بهخون آلودهای رو که دارین اینطور براشون سوت و دست میزنین؟
این همون چلچراغیه که من جلد «میر»شو قاب کردم گذاشتم تو کتابخونم؟ پس کو رسالتت؟ کو حقگوییت؟
این نویسنده یا سواد حرفای گنده و «پز روشنفکری» نسبت دادنشو نداشته، یا صداش از جای خیلی گرمی بلند میشه. خراب کردی چلچراغ، قبلنا اگه از این حرفا میزدی، دست کم «قشنگ» میگفتیشون.
برام مثه روز روشنه که نظرمو منتشر نمیکنین، ولی دربرابر این یکی نتونستم سکوت کنم، به حرمت این همه سال خواننده بودن، از همون شماره یک جلد ترانه:) (من اگه میخواستم این نظرو توی اینستاگرامم بذارم، به خاطر چندین کِی فالوورم برات بد میشد چلچراغ، نمیتونم این همه سال قشنگیتو فراموش کنم، دست کم بذارین بدونم نظرم رسیده به بزرگمرد ترین مرد نوجوانیهام، فریدون عموزاده خلیلی. باشد که یادتون بیاد ارزش چلچراغ رو و حرمت قلم رو. دست هرازراهرسیدهای نسپرینش)
نظرتان برای آقای خلیلی ارسال شد .ممنون از مهر شما به مجله
مطلبتان را خواندم و انتشار دادم . راستی بنده خواهرزاده ی جناب دکتر داود سلیمانی هستم .
دیگه چی داری اینجا؟
بداههگوییهای یک ویلی برانت بومی – طنز
نمیاندیشی پس نیستی
جامعه بدون نهاد مدنی
کابل یا پاریس؛ چه فرقی میکند!
بخند، خنده واگیر داره