خوبی قرن معاصر این است که آدم هر کار مهملی که بخواهد بکند، قبلا چندتایی آدم حسابی آن کار را کردهاند که آدم بتواند برای خودش یک توجیه درست و حسابی دستوپا کند. مثلا وقتی آقای سلمانی به ما پیشنهاد داد برایش نطق انتخاباتی بنویسیم، ما پیش خودمان خیلی بور شدیم. بعد یکی از بچهها سند رو کرد که گونترگراس و مارک تواین هم با همه اهن و تلپشان نطق سیاسی نوشتهاند و همه به این نتیجه رسیدیم که خیلی هم نمیتواند کار ناجوری باشد. البته مقایسه کردن ویلی برانتی که گونترگراس برایش نطق مینوشت، با آقای سلمانی کار سختی بود، اما دستمزدی که آقای سلمانی میداد، خیلی از کارهای سخت را راحت میکرد.
از طرفی، آقای سلمانی دقیقا مناسب ورود به شورای شهر هم بود. دبیر بازنشستهای بود که حتی وقتی بازنشسته نبود هم بازنشسته بود. یعنی هیچوقت خیلی خودش را بابت مقوله مزاحم و خستهکنندهای به نام شغل به زحمت نمیانداخت. کسی حتی درست نمیدانست که دبیر چه درسی است. فقط اینکه یکی دو دفعه بابت بودجه گرفتن برای مدرسه او را فرستاده بودند اداره و همیشه هم دست پر برگشته بود. بعد اداره هم یکی دو دفعه او را فرستاده بود استان و از آنجا هم دست پر برگشته بود. این بود کارنامه سیاسی آقای سلمانی پیش از آنکه تصمیم بگیرد عضو شورای شهر شود.
آقای سلمانی به اندازه الباقی کاندیداهای شورای شهر عمله و اکره نداشت. برای همین بود که دست به دامان ما شاگردهایش شد تا کارهای ستادش را پیش ببریم. استعداد مختصر ما در انشا نوشتن هم شد رزومه کافی برای نوشتن نطق انتخاباتی. پیشنهاد احمد این بود که نطقهای انتخاباتی رونالد ریگان را الگوی کارمان قرار دهیم. علت این پیشنهاد این بود که احمد فقط اسم رونالد ریگان را بلد بود. بعد دیدیم آقای سلمانی با همه درب و داغان بودنش دیگر به بدی رونالد ریگان هم نیست. از طرف دیگر، شاید خیلی منطقی نبود که آقای سلمانی از شهر روی تپهای حرف بزند که ریگان میگفت. ما برعکس ریگان ته دره بودیم و تپه هم در فولکلور بومی ایران خیلی سابقه خوشی ندارد. خلاصه تصمیم بر این شد که غربزدگی را کنار بگذاریم و برویم سراغ خلاقیت خودمان.
بعدا معلوم شد که چیزی که میخواهیم برویم سراغش، خیلی هم وجود خارجی ندارد و بهتر است نطقهای انتخاباتی موفق سالیان قبل سیاستمداران وطنی را الگوی کارمان قرار بدهیم. دست آخر بنا شد هر کداممان یک نطق مجزا بنویسم، بعد قسمتهای خوب همه را بزنیم تنگ هم و یک متن واحد تحویل آقای سلمانی بدهیم.
نطقی که من نوشتم، چیزی بود در حد فاصل بیانیه استقلال آمریکا، یک نمایشنامه از برشت و سخنرانی معروف گفتوگوی تمدنهای رئیسجمهور در سازمان ملل.
در آن توصیههایی هم برای توجه به موسیقی سنتی ایران، بیطرفی در توجه به استقلال و پرسپولیس و قانونی شدن ورق پاسور بود. این افتضاح شاید میتوانست به این بدی هم نباشد، اگر معلوم نمیشد دریوریهایی که من نوشتهام، تازه از سه چهار متن دیگر بهتر هم هست. بههرحال من مأمور شدم متن نهایی را مونتاژ کنم. برای اینکه دل کسی نشکند، بخشهایی از نمایشنامه برشتم را حذف کردم و با مهملات بقیه بچهها جایگزین کردم و بالاخره موفق شدم درست قبل از شروع سخنرانی آقای سلمانی در مسجد شهر کاغذ را به دستش برسانم.
متاسفانه اولین فعالیت سیاسی ما با شکست سنگینی مواجه شد. آقای سلمانی فقط ۲۵ تا رأی آورد. مدتها دنبال خائنی میگشتیم که از اعضای ستاد بوده و به آقای سلمانی رأی نداده است. بعدا معلوم شد خائن مورد نظر خانم سلمانی است که ترجیح داده است شوهرش به شورای شهر راه پیدا نکند و بیشتر به امور منزل رسیدگی کند. نکته امیدوارکننده این بود که شکست آقای سلمانی ربطی به نطق مشعشعی که ما نوشتیم، نداشت. مطلقا ربطی نداشت. چون آقای سلمانی آن شب اصلا کاغذی را که به او دادیم، باز نکرد.
نویسنده: ابراهیم قربانپور
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۳۶