نگاهی به کتاب «الیویه بکای و داستانهای دیگر» اثر امیل زولا
خطر زندهبهگوری
تصوری، البته دمده و بیشرمانه، درباره داستان کوتاه، میان بعضی از منتقدان کلاسیکتر ادبیات وجود دارد که میگوید فقط کسانی داستان کوتاه مینویسند که توانایی رمان نوشتن ندارند. تصوری تلطیفشدهتر اما به همان میزان شرمآور وجود دارد که میگوید داستانهای کوتاه عموما ایدههایی هستند که به اندازه کافی برای تبدیل شدن به رمان خوب نبودهاند، یا دستکم نویسندهشان به قدر کافی برای تبدیل کردن آنها به رمان توانایی یا استعداد نداشته است. اگر به هر دلیلی معتقد به یکی از این دو تصور هستید، بهتر است با خواندن داستانهای مجموعه «مرگ الیویه بکای» به خودتان بیشتر لطف کنید و از شر این تصورات دگم خلاص شوید.
امیل زولا
امیل زولا یکی از شناختهشدهترین رماننویسان تاریخ ادبیات جهان است. در حقیقت اگر جهان رمانتیک با مجموعه رمانهای «کمدی انسانی» بالزاک پای به دنیای واقعگرایی گذاشت، این مجموعه مفصل و چندده رمانه «روگن ماکار» بود که واقعگرایی را به مرزهای خودش رساند و یک گام آنسوتر به خلق چیزی منجر شد که خود زولا تمایل داشت آن را ناتورالیسم (طبیعتگرایی) بنامد. ادعای زولا و ناتورالیستهای دیگر این بود که داستانهایی ساختهاند صرفا بر اساس مشاهدات عینی و مادی، با توصیفهایی یکسره واقعگرایانه و البته منطبق بر قواعد علمی، و بیش از هر چیز اصل وراثت.
از این حیث اتهام ناتوانی در رمان نوشتن اتهامی نیست که بتوان آن را به امیل زولا چسباند. ولی مجموعه داستانهای کوتاه او هم مجموعهای است درخور و قابل توجه که تابهحال دستکم در ادبیات فارسی در سایه رمانهای بزرگ او مخفی و مغفول باقی مانده است. «مرگ الیویه بکای و داستانهای دیگر» یکی از اولین تلاشها برای معرفی داستانهای کوتاه زولا به فارسیزبانان است که نشر افق آن را با ترجمه محمود گودرزی به قفسههای داستان کوتاه فارسیزبانان هدیه کرده است.
در مورد داستانها چیزی که به طور قطع میشود گفت، این است که زولا در نوشتن داستانهای کوتاه تا حدی رهاتر از چهارچوبی که در رماننویسی تعریف کرده بود، عمل کرده است، تا حدی که بیراه نیست اگر عنوان تجریهگرایانه را روی آن بگذاریم. مثلا از همان شروع اولین داستان، یعنی مرگ الیویه بکای شروع کنیم. «شنبه روزی بود که بعد از سه روز بیماری، ساعت شش صبح مردم.»
این آغاز هولناک و سورئال البته در ادامه به چهارچوبهای داستانی زولا برمیگردد. یعنی مشخص میشود راوی مردی است که مبتلا به بیماریای است که باعث میشود درست مثل یک مرده بیجان و ناتوان و با کمترین علایم حیاتی به بستر بیفتد، درحالیکه میبیند و میشنود و احساس میکند. حالا با این وضعیت او در خطر زنده به گور شدن است و باید هر طور هست، مانع این اتفاق شود. یعنی باید در همین اوضاع و احوال به دیگران ثابت کند که زنده است.
در همین داستان کوتاه میشود تقریبا تمام درونمایههای مورد علاقه زولا را دید: مرگ، که نخ اصلی بیشتر داستانهای این مجموعه هم هست. تقدیر، که خود را به شکل بیماری و وراثت به آدمی تحمیل میکند و افسار زندگی را به دست میگیرد. و دست آخر جبر محیط، که مانع از آن میشود تا کسی بتواند از چهارچوبهای تنگ فراتر برود و پای به دنیایی نو بگذارد.
باقی داستانهای این مجموعه نیز کموبیش در همین حدود هستند. «سروان بورل قمارباز» که هر چه میکند، نمیتواند مرد خانواده شود، «چگونه میمیریم» که به رابطه سرد میان کنتس و کنتی میپردازد که در آستانه مردن است، «سیل» که مصداق قطعی جبر محیط است و احتمالا از هولناکترین و بیرحمانهترین تصویرهایی که زولا از غول جبر ترسیم کرده است و دو داستان دیگر که کموبیش مضامینی تجربهگرایانهتر دارند.
ترجمه کتاب
ترجمه محمود گودرزی، همانطور که از آن بخش کوچک ابتدای کار معلوم است، فارسی درست و بیدستاندازی دارد. قضاوت درباره دقت ترجمه در اندازه این صفحه نیست. کتابهای مجموعه کلاسیک افق، تقریبا همگی در قطعی خوشدست و با کیفیتی ساده و مقبول به بازار آمدهاند و هنوز قیمتهای معقولی دارند؛ «هنوز»!
نویسنده: ابراهیم قربانپور
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۷۵